جدول جو
جدول جو

معنی لافایت - جستجوی لغت در جدول جو

لافایت
(یِ)
ژیلبر دو. نام سپهبد فرانسه بروزگار شارل هفتم و یکی از یاران ژاندارک. (حدود 1380-1463 میلادی)
لوئیز دو. دخترخواندۀ ملکۀ آن دتریش ومحبوب لوئی سیزدهم. مولد وزینیو. (1618-1665 میلادی)
مادام ماری مادلن دو. ادیبۀ فرانسوی. مولد پاریس. (1634-1693 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باکفایت
تصویر باکفایت
باعرضه، باجربزه، شایسته، لایق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مافات
تصویر مافات
آنچه گذشته، آنچه فوت شده و از دست رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لالایی
تصویر لالایی
آوازی که مادر هنگام خواباندن طفل می خواند
فرهنگ فارسی عمید
(کِ یَ)
از با+ کفایت، لایق. قابل. باوقوف. (ناظم الاطباء). و رجوع به کفایت شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ هافیه، رجوع به هافیه شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی شکوفۀ حماحم است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لِ شِ)
ظرفی از ظروف آشپزخانه که زیر بابزن گذارده شود برای گرفتن چربی گوشت
لغت نامه دهخدا
(فِرْ ریِ)
ژولین. نام قاضی فرانسوی. مولد ژنزاک. (1798-1861 میلادی)
لغت نامه دهخدا
فاخته است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ عافیه، (ناظم الاطباء)، رجوع به عافیه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ سافیه، رجوع به سافیه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ صافیه، رجوع به صافیه و صافی شود
لغت نامه دهخدا
بلغت بربر افریقیه و حوالی آن بر نوعی گیاه خاردار و کوتاه اطلاق شود، بر روی برگهای این گیاه لکه های سفید و سیاه وجود دارد و اطراف برگهای آن دندانه دار است، ریشه آن در زمین بسیار فرورود، شریف گوید: ریشۀآن سرد و خشک است و اگر آن را خشک یا تر بسایند و با آرد سفید مخلوط کنند ضماد مؤثری برای زخم خواهد بود، (از لکلرک ج 1 ص 302)، خریع، رجوع بمفردات ابن البیطار ج 1 ص 57 و ص 143 و لکلرک ج 2 ص 26 و تافغا شود
لغت نامه دهخدا
ژاک، از محاسبین فرانسه، مولد بایون (1767-1844م،)، وی در انقلاب 1830 میلادی سهمی بسزا داشت
لغت نامه دهخدا
تصویری از خلافیات
تصویر خلافیات
بیدی ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صافه، رده بستگان صافات به گونه رمن فرشتگان جمع صافه صف زدگان، فرشتگان صف زده
فرهنگ لغت هوشیار
فایده دادن سود رسانیدن، تکبر خودبینی، جمع افادات. یا افاده کلام. مفهوم سخن معنی آن
فرهنگ لغت هوشیار
آب برخود ریختن، پر کردن ظرف تا حدی که لبریز گردد، در سخن وارد شدن داخل شدن در حدیث، فیض رسانیدن بهره دادن، فیض، جمع افاضات
فرهنگ لغت هوشیار
بهبود یافتن، رو بصحبت نهادن بیمار، روی بخوبی خوشی آوردن، بهوش آمدن، بهبود، گشایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافات
تصویر حافات
اطراف و جوانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باکفایت
تصویر باکفایت
لایق، قابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تافغیت
تصویر تافغیت
از بربری کنگر دشتی کنگر صحرایی
فرهنگ لغت هوشیار
پیوسته همیشه. یا لازالت ثابته الاوتاد راسیه الاطواد. هموراه میخهای بزرگ آن پابرجا و کوهای سترک آن ریشه دار و استوار باد، و بدین دو فتح با نام بفضل ایزد تعالی و فر دولت قاهره لازالت ثابته الاوتاد را سیه الاطواد تیسیر پذیرفت. . محروسه الاطراف محمیه الارجا و الاکناف. همواره از همه جانب محفوظ باد و کنارها و کرانهای دور و نزدیک آن نگهداشته از بدی: این حضرت بزرگ لازالت محروسه الاطراف محمیه الارجا والاکناف بود
فرهنگ لغت هوشیار
بیهوده بیفایده بی نفع: از ترادف شواغل لاطایل دست فراهم داد، جمع لاطایلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاهفات
تصویر لاهفات
جمع لاهفه، ستمدیدگان دادخواهان
فرهنگ لغت هوشیار
امری که حدی ندارد باین معنی که فرض بی نهایت یا در اعداد است یا در ابعاد و یا در امور عرضیه موجود بالفعل است که لانهایت عرضی میباشد و یادر امور طولیه مترتبه موجوده بالفعل است مانند تسلسل در علل و معلول و یا آنکه از نوع بینهایت اعتباری است که بینهایت یقضی مینامند و یا در حوادث متعاقبه متوارده است و یا در حوادث متعاقبه متوارده است ویا در قوی و تاثیرات است. در هر حال دلایل و براهینی که بمنظور ابطال وجود بی نهایت اقامه شده است مربوط باکثر فروض بینهاست میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لالایی
تصویر لالایی
آوازی که مادران برای خواباندن کودک می خوانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باکفایت
تصویر باکفایت
((کِ یَ))
کافی، باعرضه، شایسته، مقابل بی کفایت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لالایی
تصویر لالایی
غلامی، خدمتکاری، تربیت بزرگزادگان، نوعی پارچه کم ارزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاطایل
تصویر لاطایل
((یِ))
بیهوده، بی فایده، بدون نفع، سخنان بی معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کفایت
تصویر کفایت
بسنده، بسندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از لغایت
تصویر لغایت
تا
فرهنگ واژه فارسی سره
باجربزه، باعرضه، کاردان، باوجود، شایسته، لایق
متضاد: بی کفایت، نالایق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جاودانگی
دیکشنری اردو به فارسی