جدول جو
جدول جو

معنی لاشلیه - جستجوی لغت در جدول جو

لاشلیه
(شِ یِ)
ژول. فیلسوف فرانسوی. مولد فونتن بلو. مؤلف رسالۀ جالبی در باب استقراء. (1832-1918 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاشویه
تصویر پاشویه
آب رو باریکی که گرداگرد حوض درست می کنند،
پله یا لبۀ حوض که در آنجا پاهای خود را می شویند، جای شستن پا،
محلولی که از نمک، خردل یا داروهای دیگر برای شستن پاهای بیمار درست کنند
پاشویه دادن: شستن پاهای بیمار با محلول نمک یا خردل یا داروی دیگر برای تخفیف تب و حرارت بدن
پاشویه کردن: شستن پاهای بیمار با محلول نمک یا خردل یا داروی دیگر برای تخفیف تب و حرارت بدن، پاشویه دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
مایعی زلال و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی چشم قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاذلیه
تصویر شاذلیه
فرقه ای از صوفیه، پیرو ابوالحسن علی بن عبداله شاذلی (۵۹۱ ی ۶۵۶ هجری قمری) بوده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ لی یَ)
آبی است اشجع را. (منتهی الارب). منسوب است به ماءالاشجع بین الصراد و رحرحان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لی یَ)
نام قبرستانی به شیراز. (از شدالازار ص 45)
لغت نامه دهخدا
(هَِ لی یَ)
خواهر مقصص شاعره ای ازشاعره های عرب بود و در مرگ برادرش مقصص گفته است:
یا طول یومی بالقلیب فلم تکد
شمس الظهیره تنفی بحجاب
لکم المقصص لالنا ان انتم
لم یأتکم قوم ذوواحساب.
(از اعلام النساء ج 1 ص 109)
لغت نامه دهخدا
(بَ لی یَ)
از فرق غلاه منسوب به ابوطاهر محمد بن علی بلالی. (از خاندان نوبختی). رجوع به بلالی (ابو طاهرمحمدبن...) شود
لغت نامه دهخدا
(بِ لی یَ)
نسبت آن ببابل مثل نسبت سحر و شراب بدانست. (تاج العروس ج 7). شرابیست منسوب ببابل. (مهذب الاسماء). می.
لغت نامه دهخدا
(دِ لی یَ)
نخلستانی است متعلق به بنی عنبر در یمامه. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لا لی یَ)
نام صنفی از فرقۀ عباسیۀ اصحاب ابی سلمۀ خلال (مفاتیح). رجوع به خاندان نوبختی عباس اقبال ص 252 و 255 در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لا لی یَ)
منسوب به خلال. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ)
آب گرم خالص یا مخلوط بخردل و نمک و غیره که پای بیمار بدان شویند، دیوارۀ حوض، آب رو گرداگرد حوض.
- پاشویه کردن، شستن پای بیمار با آب گرم مخلوط به نمک یا خردل و امثال آن تا حرارت و تبش او کم شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’أل و’، تقصیر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، درنگ نمودن، تکبر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
از ’أل ه’، پرستش فرمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذِ لی یَ)
در اطراف تهران، تاجریزی. پیچ
لغت نامه دهخدا
(عِ لی یَ)
مؤنث فاعلی. رجوع به فاعلی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لی یَ)
سکه های منسوب به ملک الکامل ناصرالدین محمد بن عادل ابوبکر محمد بن ایوب. رجوع به ص 60 و ذیل 61 و 152 نقودالعربیه شود
لغت نامه دهخدا
باشلق، کلاهی که بر جامه ای دوخته شده باشد، (یادداشت مؤلف)، روسری، پارچه ای همچون کلاه که بر سراندازند، کنایه از نسر طایر و نسر واقع، و آنها دو صورت اند از جملۀ صور چهل و هشتگانه فلک، (برهان)، صورت نسر از صور فلکی، (هفت قلزم)
لغت نامه دهخدا
(مِ لی یَ)
اصحاب ابی کامل اند و آنان همه صحابه را بخاطر ترک بیعت علی (ع) و علی (ع) را نیز طعن کردند که ترک طلب حق خود کرد و در این تقاعد امام را معذور ندارند. بلکه گویند میباید خروج میکرد. لیکن با اینهمه در محبت علی (ع) غلو وافراط کردند و ابی کامل گوید که امامت در شخصی بشخص متناسخ میشود و این نور در شخصی به نبوت گراید و در شخصی به امامت نماید و گاه امامت به نبوت متناسخ شود. (از ترجمه الملل و النحل صص 190- 191). و رجوع به لباب الانساب ج 3 ص 24 شود. اصحاب ابی کامل که مردم را در ترک اقتدا به حضرت علی و آن حضرت را در ترک طلب کافر میدانستند و منکر خروج بر ائمۀ جور بودند. بشار بن برد شاعر از این فرقه بوده. (خاندان نوبختی ص 261). یکی از فرق نه گانه شیعه باشند از غلات. (بیان الادیان). ایشان از پیروان مردی رافضی هستند که ابی کامل نام داشت و میگفت که یاران پیغمبر چون دست بیعت به علی ندادند کافر شدند و علی نیز چون نبرد کردن با آنان را فروگذاشت کافر گشت زیرا جنگ با ایشان همچون نبرد با اهل صفین واجب بود. (تاریخ مذاهب اسلام چ محمد جواد مشکور ص 46). گروهی است از بدترین روافض منسوب به ابوکامل. (منتهی الارب) فرقه ای از غالیان شیعه منسوب به ابوکامل که قائل بتناسخ پس از مرگند. (از اقرب الموارد). رجوع به ابوکامل در کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
محلتی است به قاهره. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(شِ یِ)
ژان ژاک باشلیه، نقاش فرانسوی که در پاریس متولد شد و در همان شهر درگذشت. (1724- 1806 میلادی) او عضویت آکادمی فرانسه را نیز یافت. و بعض آثار او در موزۀ لوور نگاهداری میشود
لغت نامه دهخدا
مونث هاشمی، روپوش مخصوص زنان عرب، نوعی مسکوک عربی که بفرمان ابو جعفر منصور عباسی در شهرها شمیه ضرب میشد و وزن آن برابر با یک مثقال بصری نقره مقرر گشت
فرهنگ لغت هوشیار
بنگرید به معتزله گوشه گیران خرد گرایان پیروان ابو حذیفه واصل بن عطا کسی که برای نخستین بار پیرامون نافرمانی (فسق) سخن گفت و آن را گامه میانین بیدینی (کفر) و باور داشت (ایمان) دانست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناشبیه
تصویر ناشبیه
دشماناک
فرهنگ لغت هوشیار
بی انباز. یا لاشریک لک. انبازی نیست ترا: در دین طاهر ملکی لاشریک له چون در فنون فضل و هنر لاشریک لک
فرهنگ لغت هوشیار
کامیله در فارسی پیروان ابیکامل که از یک سوی مردمی را که سر از پیروی علی (ع) باز زده بودند از دین برگشته می دانستند و از سوی دیگر علی (ع) را سر زنش می کردند که چرا از هده خویش در جانشینی پیامبر (ص) چشم پوشیده است هم چنین کاملیه تنگسار (تناسخ) را باور داشتند درختچه ایست زینتی از خانواده چای که جزو تیره پنیرک میباشد. برگها یش بیضی و شبیه برگ چای است و گلهایش خوشرنگ و زیبا است. در حدود 14 گونه از این گیاه شناخته شده که در جنوب و مشرق آسیا بفراوانی کشت میشوند. این گیاه همیشه سبز است و گلهایش درشت و زیبا برنگها سفید یا صورتی و یا قرمز است. گونه ژاپنی این گیاه در سال 1749 م. باروپا برده شده و امروز در آنجا بخصوص در فرانسه و ایتالیا بفراوانی کشت و تربیت میشود کاملیه قاملیا
فرهنگ لغت هوشیار
قابلیت در فارسی در برخی فرهنگ ها پنداشته اند که قابلیت ساخته فارسی گویان است و قابلیه تازی نیست که برداشت نادرستی است شایندگی شایستگی، پذیرندگی پذیرفتن، فراخوری در خوری، توان توانش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فاعلیه
تصویر فاعلیه
مونث فاعلی: علل فاعلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاهلیه
تصویر جاهلیه
کانایش
فرهنگ لغت هوشیار
مونث زلالی، مایعیاست مانند آب بدون رنگ و شفاف که در فضای بین قرنیه و عدسی موجود است این مایع نتیجه ترشح عروق واقع در عنبیه و عدسی میباشد که پس از تشکیل شدن وارد مجرای شکم میگردد و عاقبت باورده عضلانی منتهی میشود. عنبیه فضای خارجی مایع زلالیه را به دو قسمت تقسیم میکند که به اطاق قدامی و خلفی موسوم است مایع زلالیه رطوبت بیضیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاشویه
تصویر پاشویه
محلول نمک که جهت شستن پاهای بیمار درست کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باشلیق
تصویر باشلیق
سردار سالار
فرهنگ لغت هوشیار
((یِ))
آب گرمی که نمک یا خردل را در آن حل کرده و به وسیله آن پای بیمار را بشویند، آبراه کوچک در اطراف حوض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باشلیق
تصویر باشلیق
سردار، سالار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زلالیه
تصویر زلالیه
((زُ یِّ))
مایعی است شفاف که فضای بین قرنیه و زجاجیه را پر می کند
فرهنگ فارسی معین