جدول جو
جدول جو

معنی لاسو - جستجوی لغت در جدول جو

لاسو
رلاند دو، موسیقی دان سبک فرانکوبلژ، مولد من به سال 1530 و وفات 1594 میلادی نیز رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاتو
تصویر لاتو
نردبان، زینه، برای مثال دست و زبان بدو نرسد کس را / آری به ماه بر نرسد لاتو (فرخی - ۴۵۴)، گردنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لارو
تصویر لارو
شفیره، نوزاد برخی جانوران که از نظر ظاهری با موجود بالغ تفاوت دارد و قادر به تولید مثل نیست، لارو، نوچه، کرمینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راسو
تصویر راسو
پستانداری کوچک با پوستی به رنگ قهوه ای مایل به قرمز، دست و پای کوتاه و پوزۀ دراز که هنگام احساس خطر بوی ناخوشایندی از خود متصاعد می کند، موش خرما
فرهنگ فارسی عمید
که لاس زدن خوی دارد، آنکه لاس زند، آنکه به نظر ریبه در نامحرم نگاه کند، (در تداول عوام)، چشم چران، نظرباز، آنکه ملاعبه کند با خوبرویان، آنکه ملامسه کند با آنان، دست باز
لغت نامه دهخدا
(لُ)
ادوارد ترانه ساز فرانسوی. مولد لیل (1892-1823)
لغت نامه دهخدا
شارل دو، از آباء یسوعیین فرانسوی، مردی خطیب و شاعر، مولد پاریس (1643-1725 میلادی)
لغت نامه دهخدا
نام درختی است
لغت نامه دهخدا
(شُ)
شارل آلکساندر. نام وکیلی فرانسوی. مولد ترنیاک (کرز). (1882- 1818)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نام کرسی بخش در ماین. از ولایت ماین به فرانسه. دارای 1726 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
پارچه ای که بر سر دسته چوبی بند کرده و آن را تر نموده نانواها تنور نانوائی را بدان تر میکنند، (ناظم الاطباء)
به یونانی عروق مامیران است که به فارسی زردچوبه نامند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
کریستیان. خاورشناس آلمانی. مولد برژن (نروژ). (1800-1876 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی از دهستان بالا لاریجان شهرستان آمل. واقع در 14 هزارگزی رینه. کوهستانی سردسیر. دارای 1350 تن سکنۀ شیعه مازندرانی و فارسی زبان. آب آن از چشمه سار و رود خانه محلی. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آنجا مالروست و دو زیارتگاه دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام دهی جزء دهستان شفت بخش مرکزی شهرستان فومن واقع در 22 هزارگزی خاوری فومن و 13 هزارگزی خاوری شفت. دارای 838 تن سکنه. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نعت فاعلی از لسع به معنی گزیدن یا نیش زدن. صاحب نیش. (از منتهی الأرب). گزنده
لغت نامه دهخدا
(جِ)
نام کرسی بخش در (پیرنۀ سفلی) از ولایت الرن. دارای 1645 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
نردبان، (برهان)، سلّم، نردبان از رسن که آویزند:
دست وزبان بدو نرسد کس را
آری به ماه بر نرسد لاتو،
فرخی،
سپه صف زد از گرد دز چارسو
دل مهر و مه رزم کرد آرزو
ز پیکان کین آتش انگیختند
به هر جای لاتو درآویختند،
اسدی،
- امثال:
لاتو به ماه نرسد،
، زینه، پایه، (برهان)، گردنا، و آن چوبی باشد مخروطی و میخی کوچک بر سر آن نصب کرده که اطفال ریسمانی بر آن پیچند و نوعی برزمین اندازند که مدتی چرخ زند، (برهان)، فرفره، تله که آلت گرفتن حیوانات است، (برهان)
لغت نامه دهخدا
جانوری است که آن را موش خرما گویند، (لغت محلی شوشتر خطی متعلق به کتابخانه مؤلف) (آنندراج) (انجمن آرا) (برهان) (از جهانگیری)، موش خرما که بتازی ابن عرس گویند، (ناظم الاطباء)، ابن عرس که خرد گوش و برگردیده پلک باشد، (منتهی الارب)، جانور معروف، در عربی ابن عرس، (شعوری ج 2 ورق 13)، ابن عرس، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، (جوهری) (تاج العروس) (برهان)، جانور مشهور دشمن مار به هندش نیئول خوانند، (از شرفنامۀ منیری)، ابوالحمارس، (یادداشت مؤلف)، پرسق، (برهان)، شنعبه، (آنندراج)، نمس (برهان)، ابن عرس، نوعی راسوست که گوش خرد دارد گوئی که گوش آن بریده اند و برگشته پلک است، (یادداشت مؤلف)، دئل، جانوری چون راسو، (منتهی الارب)، به عربی آن را ابن عرس خوانند اگر درون وی را پر از گشنیز کنند و خشک سازند خوردن قدری از آن گزندگی جانوران زهردار را نافع باشد گویند اگر کعب آن را بوقتی که زنده باشد بیرون آورند و بر پای راست زن بندند و به او جماع کنند آبستن گردد و گویند طعامی که زهر داشته باشد همینکه ببیند موهای خود را راست کند و بفریاد آید، اگر خون او را بر مفاصل و خنازیر طلا کنند نافع باشد، (از آنندراج) (برهان) (لغات محلی شوشتر) : و از سنتهای عبدالرحمان بود که فرمود که راسو و جژ را نباید کشت تا مار همیگیرند و میخورند که بسیستان مار بسیار است تا شر ایشان دفع باشد، (تاریخ سیستان ص 85)،
عمر مرا بخورد شب و روز و ماه و سال
پنهان و نرم نرم چو موشان و راسوان،
ناصرخسرو،
و مثانۀ راسو که او را ابن عرس خوانند ... (ذخیرۀخوارزمشاهی)،
طعمه شیر کی شود راسو
مستۀ چرغ کی شود عصفور،
مسعودسعد،
گرضعیفی همچو راسو دزد همچون عله ای
ور حذوری همچو گربه، همچوموش پرزیان،
سنائی،
راسو را عادت بازخواست، (کلیله و دمنه)،
فلان جای یکی راسو است، (کلیله و دمنه)،
بحکم مار دمان را برآری از سوراخ
ز بهر طعمه راسو و لقمۀ لقلق،
انوری،
بقال را در دکان راسویی بود دست آموز و بازیگر، (سندبادنامه ص 202)،
به ار بر عذرآن زاهد کنی پشت
که راسوی امین را بیگنه کشت،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام رب یکی از منازل قمر بزبان هندی که در کتاب ’بشن دهرم’ آمده است. ابوریحان گوید: در این کتاب برای منازل قمر نیز ارباب گوناگون در نظر گرفته شده است و باسو نام رب منزل دهنشت قمر است. رجوع به تحقیق ماللهند، ص 262 شود
لغت نامه دهخدا
نام مردی است، (اشتینگاس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
طاشو. یکی از جزایر دریای سفید، از توابع دولت عثمانی و نزدیک ساحل روم شرقی بود. طولش از شمال به جنوب 28هزار گزو عرضش 20هزار گز است. زمینش کوهستانی ولی حاصلخیز و سبز و خرم است. در گذشته شراب، و مرمر و معادن طلایش مشهور بود. ’پولیگنوت’ نقاش از آنجا است. 15000 تن سکنه دارد. رجوع به تاسس و قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
ژان باپتیست آنتوان، نام باستان شناس و معمار فرانسوی مولد پاریس (1807-1857 میلادی)
لغت نامه دهخدا
چوبدستی، عصا، (آنندراج)، عصا، دگنگ، (شعوری ج 1 ورق 188)، بنظر میرسد که این کلمه صورتی دیگر از بازو و باهو باشد،
توقف، اقامت، در جایگاهی ماندن، قرار گرفتن، سکونت گزیدن:
مر سگی را لقمۀ نانی ز در
چون رسد بر در همی بندد کمر
هم بر آن در باشدش باش و قرار
کفر دارد کرد غیری اختیار،
مولوی،
، باش در ترکیب ’لولی باش’ که در شاهد ذیل آمده است، ظاهراً لهجه یا تحریفی از ’وش’ پساوند مشابهت و همانندی است: اگر شجاع الدین عقل غالب آید نفس لولی باش لوند شکل هر جانشین یاوه رو را اسیر کند، (کتاب المعارف)، امر به باشیدن، رجوع به باشیدن شود
لغت نامه دهخدا
هانریت کنتس دو، شاعرۀ مشهور به زیبائی، (1618-1673 میلادی)
لغت نامه دهخدا
دختر (در لهجۀ گیلانیان)
لغت نامه دهخدا
نردبانی از رسن که آویزند: دست و زبان بدو نرسد کس را آری بماه بر نرسد لاتو. (فرخی. د. 454)، مطلق نردبان زینه پایه، چوبی مخروطی که میخی کوچک بر سرآن پیچند وطوری بزمین اندازند که مدتی چرخ زند گردنا، تله که بدان حیوانات را گرفتار کنند دام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لارو
تصویر لارو
فرانسوی کرمینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاسع
تصویر لاسع
نیش زننده گزنده گزنده نیش زننده
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی کلافه آنکه عادت به لاس زدن دارد آنکه از ملاعبه خوشش آید: نبرد خاک از براش خبر لاسی و شیویی واهل ددر. (دهخدا. مجموعه اشعار. 68)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسو
تصویر راسو
جانوری که آنرا موش خرما گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتو
تصویر لاتو
نردبان، پایه
فرهنگ فارسی معین
موجود نابالغ برخی از جانوران (مانند حشرات) که از تخم بیرون می آیند و پس از گذراندن زمان معین و در شرایطی ویژه بالغ می شوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاسع
تصویر لاسع
((س))
گزنده، نیش زننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از راسو
تصویر راسو
موش خرما، حیوانی است پستاندار و گوشت خوار با پوزه باریک و موهای سفید یا زرد
فرهنگ فارسی معین
کسی که کلاه نمدی درست کند
فرهنگ گویش مازندرانی