- لاحق
- میوه پسرس، رسنده، آینده آنکه از پس چیزی آید و بدو پیوندد رسنده واصل، پیوند شونده متصل، آینده بعدی مقابل سابق: و هر روز او را شانی است غیر شان سابق و لاحق جمع لاحقین. دررسنده، پیوسته، رسیده
معنی لاحق - جستجوی لغت در جدول جو
- لاحق ((حِ))
- آن که از پس چیزی آید و بدو پیوندد، رسنده، واصل، پیوند شونده، متصل، آینده، بعدی، مقابل سابق، جمع لاحقین
- لاحق
- ویژگی چیزی یا کسی که بعد از چیز یا کس دیگر بیاید و به آن بپیوندد، در ادبیات در فن بدیع نوعی جناس که دو کلمه تنها در حرف اول اختلاف داشته باشند و این دو حرف متفاوت، قریب المخرج نباشند مانند رام و کام
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
لاحق ها، ویژگی چیزهایی یا کسانی که بعد از چیز یا کس دیگر بیایند و به آن بپیوندند، جمع واژۀ لاحق
مونث لاحق، پساوند پسوند مزید موخر جمع لواحق
هم پیوندی بهم رسیدن در یکدیگر رسیدن، پی در پی شدن پیوسته شدن، پیوستگی اتصال، جمع تلاحقات. پی در پی شدن
از پی هم آمدن، پی در پی شدن، پیوسته شدن، به هم رسیدن
شایسته، سزاوار
ناسزا، ناروا
دور، کوبنده
به درستی به راستی راستی براستی حقیقه والحق مجاری احوال آن خدیوبی همال جای تعجب بود
گول، خرمای زرد
دروغ، کذب، برخلاف حق و عدالت
حقیقتاً، راست و بی شک، به راستی، برای مثال نظر آنان که نکردند در این مشتی خاک / الحق انصاف توان داد که صاحب نظرند (سعدی۲ - ۴۲۰)
چسبنده، ویژگی چیزی که به چیز دیگر بچسبد، ویژگی چیزی که دارای چسب باشد
لاحق ها، ویژگی چیزهایی یا کسانی که بعد از چیز یا کس دیگر بیایند و به آن بپیوندند، جمع واژۀ لاحق
بر چسبنده، از پایه های پایین صباحیه اسماعیلیه چسبنده دوسنده، (صباحیه اسماعیلیه) یکی از مراتب پایین صباحیه که افراد آن بیعت کرده بودند بدون آنکه باغراض و معتقدات این مذهب پی برده باشند
دوسنده بر چسبنده چسبنده دوسنده لازب
نکوهنده
ته خوان کسی که تا ته سخن را می خواند، بد خوان کسی که در کار برد واتنشان ها می لغزد
گوشتدار، گوشتخوار، گوشت خوارننده، در گویش بندری: کشتی گیر: گیر کردن کشتی به تک خدواند گوشت، آنکه بمردمان گوشت دهد، آزمند بگوشت گوشتخوار، گیر کردن کشتی بزمین در دریا
چشم، نگرنده بدنبال چشم نگرنده، نگرنده: اسرار قلم در دل لوح آمده محفوظ مشتاق علی سر قلم را شده لاحظ. (مظفر علی شاه. مشتاقیه. بمبئی ص 113)
خورنده، لیسنده لیسنده، خورنده آکل جمع لواحس
گور سنگدار، گور کن قبرکن گورکن لحد ساز: عاقلان بینی بشادی بهر آن در هرمکان لاحدان بینی برنج از بهر این در هر دیار. (سنائی لغ) قبرکن، لحد ساز
آبستن شده، جفت گشن، باد بارور کننده آنچه نخل را بدان گشنی دهند، بادی که ابر پیداکند و درخت را بارور سازد، آبستن کننده، آبستن شده (ناقه و غیره) جمع لواقح
چشم مالنده
برازنده سزاوار شایسته در خور: سلجوق... شش پسر داشت همه سزاوار مهتری و لایق سروری، جمع لایقین. درخور، سزاوار، شایان، شایسته، زیبا، برازنده، جدیر
لایق در فارسی آتاو خورند فرزام مکن ای روی نکو زشتی با عاشق خویش کز نکو رویان زشتی نبود فرزاما (دقیقی) هژیر (در لغت فرس برابر با نیکو آمده) شایسته سزاوار بی شکی آن کسی که بد کار است به جهنم درون سزاوار است (سنائی) در خور برازنده سزاوار شایسته در خور: سلجوق... شش پسر داشت همه سزاوار مهتری و لایق سروری، جمع لایقین. سزاوار، درخور
نیام
جمع لاحقه، رسندگان آیندگان پیوستگان افزوده ها دنباله ها و پنجه دزدیده جمع لاحق لاحقه: پیوسته ها بدنبال چیزی مقابل سوابق: برآن جمله که در احیای سوابق امیر عادل ناصر الدین والدوله... سعی نمود تا آن را به لواحق خویش بیاراست و رسوم ستوده او را تازه و زنده گردانید، ملحقات ضمایم: از علوم اعداد و مقادیر و لواحق آن، حوادث تازه مقابل سوابق: و بروزگار از هر دو جانب تمکن یافته و قدیم و حدیث آن بهم پیوسته و سوابق بلواحق مقرون شده، توابع ناحیه ای اعمال: و در آن محال عاطفت پادشاهانه ایالت و ولایت همدان و نهاوند و بروجرد و... لر کوچک باتمام توابع و لواحق با میرزاده رستم رجوع فرمود، خمسه مسترقه پنجه دزدیده
باطل، دروغ، کذب، بیهوده
((ص))
فرهنگ فارسی معین
چسبنده، دوسنده، (صباحیه، اسماعیلیه) یکی از مراتب پایین صباحیه که افراد آن بیعت کرده بودند بدون آنکه به اغراض و معتقدات این مذهب پی برده باشند