جدول جو
جدول جو

معنی لاتور - جستجوی لغت در جدول جو

لاتور
لاتوردورنی ، نام کرسی بخش در ایالت ’پوی ددم’ از ولایت ایسوار، دارای 1421 تن سکنه است
لغت نامه دهخدا
لاتور
مریس کانتن دو، نام نقاش فرانسوی مولد سن کنتن (1704-1788 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاتو
تصویر لاتو
نردبان، زینه، برای مثال دست و زبان بدو نرسد کس را / آری به ماه بر نرسد لاتو (فرخی - ۴۵۴)، گردنا
فرهنگ فارسی عمید
شهری باسک نشین به فرانسه، ناحیۀ کوچکی از توابع گاسکنی قدیم
لغت نامه دهخدا
(حِ)
نام کرسی بخش در ایالت ’پیرانه اریانتال’ از ولایت پرپینیان. کنار آگلی. دارای 1066 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(پَ)
نام خاندانی نجیب و باستانی از مردم دفینه. که از میان آن مردان جنگجو و سیاستمدار و روحانی و عالم علم الاجتماع برخاسته است
لغت نامه دهخدا
(دُ وِ رْنْیْ)
تئوفیل کرت دو. نام صاحب منصب فرانسوی، مولد کارهکس. مقتول در ابرهزن (باویر) (1743-1800 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(دُ وِرْنْیْ)
نام خاندانی مشهور از اورنی، اصلاً از قریۀ لاتور، که به شاخه هائی چند تقسیم شدند. که کنت های اورنی و دوک های بوین و آلبر و ویکنتهای تورن و غیره از آنجا هستند
لغت نامه دهخدا
نام محلی به فرانسه که رود سن دوت از آن بطرف موناکو جاری است، (ایران باستان ج 2 ص 1457)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ماری ویکتور نیکلا د فای. کنت فرانسوی که بعدها مارکی شد. مولد لامت دگالر (درم) (1768- 1850 میلادی). وی از سال 1819 تا 1821 میلادی شغل وزارت جنگ داشت
لغت نامه دهخدا
(وَ)
نام جزیره ای از جزائر خلیج فارس از آن ایران به روزگار حمداﷲ مستوفی. (نزهه القلوب ص 234). این کلمه در جای دیگر دیده نشد. وشاید مصحف لارک باشد. رجوع به لارک (جزیره...) شود
نام دیهی در سه فرسخ و نیم میانۀ جنوب و مغرب گله دار. (فارسنامۀ ناصری)
نام دیهی هشت فرسخ میانۀ شمال و مغرب شنبه. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
نام محلی در 128500 گزی بوشهر میان هداکو و زیارت. دهی از دهستان تراکمه بخش کنگان شهرستان بوشهر. واقع در 25 هزارگزی جنوب خاوری کنگان. کنار راه فرعی لار به گله دار. جلگه، گرمسیر، مالاریائی، دارای 90 تن سکنه شیعه، فارسی زبان. آب از چاه. محصولات آنجا غلات و تنباکو. شغل اهالی زراعت است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
نردبان، (برهان)، سلّم، نردبان از رسن که آویزند:
دست وزبان بدو نرسد کس را
آری به ماه بر نرسد لاتو،
فرخی،
سپه صف زد از گرد دز چارسو
دل مهر و مه رزم کرد آرزو
ز پیکان کین آتش انگیختند
به هر جای لاتو درآویختند،
اسدی،
- امثال:
لاتو به ماه نرسد،
، زینه، پایه، (برهان)، گردنا، و آن چوبی باشد مخروطی و میخی کوچک بر سر آن نصب کرده که اطفال ریسمانی بر آن پیچند و نوعی برزمین اندازند که مدتی چرخ زند، (برهان)، فرفره، تله که آلت گرفتن حیوانات است، (برهان)
لغت نامه دهخدا
نام شهری به هندوستان، کرسی پنجاب، دارای ششصد و هفتاد و دو هزارتن سکنه، اقامتگاه قدیم سلاطین مغول، آن را دارالسطنه گفته اند و نبات لاهوری از آنجاست، للاوهور، لاهنور
لغت نامه دهخدا
(تُرْ)
یکی از الهه های مصریان، که یونانیان آن را آفرودیت نامیدند
لغت نامه دهخدا
بخت آزمائی، قسمی قرعه کشی، رجوع به لاتاری شود
لغت نامه دهخدا
ژان هانری، نام حادثه جوئی معروف، مولد منتانیاک (هرلت) (1725-1805 میلادی) وی بر اثر توطئه هائی علیه مادام پمپادور معشوقۀ لوئی پانزدهم چند نوبت به زندان باستیل و ونسن و شاتله و شارن تن افتاد و با آنکه چند بار از زندان بگریخت سی و پنج سال زندانی بود
لغت نامه دهخدا
هانری دو، نام رمان نویس و شاعر فرانسوی، مولد لاشاتر (1785 -1851 میلادی)
لغت نامه دهخدا
در لغت فرس اسدی چ هرن آمده: کانور (با نون) شیفته سار باشد، خفاف گوید:
چه چیز است آنکه با زرّ است و با زور
همی سازد بکار سازش گور
بگور اندر شود ناگه پیاده
برون آید سوار از گور کانور،
(لغت فرس چ هرن ص 36)،
و ظاهراً ’کانور’ مصحف کاتور و لغتی است در کاتوره، شعوری این کلمه را ’کاتوار’ بضم تاء مثناه ضبط کرده و شاهدی از شمس فخری آورده که شاهد ’کاتوره’ است بدین صورت:
دوستش عاقل است و پابرجا
دشمنش ابله است و کاتوره،
(شعوری ج 2 ص 236)،
رجوع به کاتوره شود
لغت نامه دهخدا
آب فرونشسته از جوش، (منتهی الارب)، آب نیمگرم، (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از ساحران که به موسی (ع) ایمان آوردند، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ ذَ)
به معنی مگذار. مأخوذ از آیۀ 28 سورۀ 74 المدثر
لغت نامه دهخدا
در زبان مادی بمعنی زیر است، و پادیر یا پاتیر نام باستانی زهاب را ازین کلمه میدانند و چون دشت زهاب نسبت بفلات ایران پست تر است شاید این حدس دور از حقیقت نباشد، رجوع به کرد و پیوستگی نژادی و تاریخی او تألیف رشید یاسمی ص 26 شود، روش، طریقه، برگردانیدن کسی را، آواز کردن: بأج الرجل، آواز کرد مرد، قسم، ضرب، لون، واحد، (منتهی الارب)، باج بمعنای واحد عجمی است و گفته میشود بأجا واحداً، ای شیئاً واحداً و نخستین کسی که به این کلمه متکلم شد عثمان بن عفان بود، (از المعرب جوالیقی ص 73)، باج گاهی با همزه است و گاهی بدون همزه نیز بکار رفته است و جمع آن ابواج است و گویا معرب است و اصل آن بفارسی ’باها’ باشد به معنی انواع غذاها و توضیح آن اینست که باها بمعنی آش است و شوربا و کدوبا و ماست با انواع آن محسوب میشود، (از حاشیۀ المعرب جوالیقی ص 73)
لغت نامه دهخدا
لاتاری فرانسوی بخت آزمایی بخت آزمایی. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسکلاتور
تصویر اسکلاتور
فرانسوی جنباپله
فرهنگ لغت هوشیار
رفت و بازگشت. درمورد ابلیطی که برای مسافرت بنقطه ای و بازگشتن از آن بمبدا خریده می شود اطلاق گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاتور
تصویر کاتور
کاتوره: (چه چیز است آنکه باز راست و بازور همی سازد بکار سازش گور) (بگور اندر شود ناگه پیاده برون آید سوار از گور کاتور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتذر
تصویر لاتذر
مگذار، ماخوذ از آیه 27 سوره 71 جن)
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی انباره دستگاه الکتریکی که میتوان مقداری برق در آن ذخیره کرد و بهنگام لزوم از آن پس گرفت و آن انواع بسیار دارد مانند آکومولاتور سربی و غیره انباره خازن برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناتور
تصویر ناتور
فرانسوی سرشت زاد نهاد، پرهام
فرهنگ لغت هوشیار
نردبانی از رسن که آویزند: دست و زبان بدو نرسد کس را آری بماه بر نرسد لاتو. (فرخی. د. 454)، مطلق نردبان زینه پایه، چوبی مخروطی که میخی کوچک بر سرآن پیچند وطوری بزمین اندازند که مدتی چرخ زند گردنا، تله که بدان حیوانات را گرفتار کنند دام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتو
تصویر لاتو
نردبان، پایه
فرهنگ فارسی معین
از توابع رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
ساطور، کارد بزرگ قصابی
فرهنگ گویش مازندرانی
لنگر کشتی، تیغه ی خیش، رنجیر تله
فرهنگ گویش مازندرانی