جدول جو
جدول جو

معنی لئوی - جستجوی لغت در جدول جو

لئوی
(لُءِ)
مریس. ستاره شناس فرانسوی. مولد وین (اتریش) (1833 -1907 میلادی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لغوی
تصویر لغوی
مربوط به لغت، کسی که علم لغت می داند، لغت دان، زبان شناس
فرهنگ فارسی عمید
(لُ وا)
ناچیزها، باطلها. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
مریس. ریاضی دان و مهندس فرانسوی، مولد ری بوویه (1838-1910 میلادی)
امیل. مصور تاریخ فرانسه، مولد پاریس (1826-1890 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
ممالۀ لوا. درفش. علم. و رجوع به لواء و لوا شود:
سخن سپارد بیهوش را به بند بلا
سخن سپارد هشیار را به عهد و لوی.
ناصرخسرو.
رتبت او نهاده منبر و تخت
رفعت او سپرده عهد و لوی.
ابوالفرج رونی
لغت نامه دهخدا
(لِ وَ لْ اَ)
نام کرسی بخش کرس از ولایت سارتن به فرانسه. دارای 3247 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لِ وا)
یوم اللوی، زعموا انه یوم واردات لبنی ثعلبه علی بنی یربوح. قال جریر:
کسونا ذباب السیف هامه عارض
غداه اللوی و النجیل (؟) تدمی کلومها.
(مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(لِ وا)
نام رودباری از وادی های بنی سلیم و یوم اللوی وقعتی بدانجا بوده است. (از عجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لِ وا)
پایان ریگ توده. (منتهی الارب). ریگ برهم پیچیده. ج، الویه. (مهذب الاسماء) ، جای باریک و کج شده از آن. ج، الواء، الویه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ ءَ وی ی)
منسوب به مائه یعنی صدی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لِ ثَ وی ی)
منسوب به لثه: ظاء از حروف لثوی است
لغت نامه دهخدا
(وی ی)
منسوب به لاوی پسر یعقوب. رجوع به لاویان و بنی لاوی شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از شاهان روم شرقی پس از هرقل به روزگار امویان، مدت ملکت وی سه سال بوده است، (مجمل التواریخ و القصص ص 137)
از شاهان روم شرقی ملک وی اندر آخر ملوک بنی امیه بیست وپنج سال بود، (مجمل التواریخ و القصص ص 137)
پرونسال، مستشرق فرانسوی صاحب کتاب ’اسپانیای مسلمان در قرن دهم میلادی’، (الحلل السندسیه ج 1 و 2)
پسر قسطنطین، از ملوک روم شرقی، مدت ملکت وی پنج سال بوده است، (مجمل التواریخ و القصص ص 137)
نام دو نفر از اجداد عیسی مسیح، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام اصلی متی است، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
نام دیهی میان بیسان و نابلس، گورلاوی پسر یعقوب بدانجا و نام این ده از نام اوست، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَ وا)
سخن بیهوده. لغو، هیچکاره از هر چیزی. لغو، خطا. لغو، بانگ مرغ سنگخوار. لغط. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
موضعی است در شعر عروه بن معروف الاسدی، مشهور به ابن حجله. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
پشم مانندی که بر سر جگن هست و آن را با آهک بیامیزند و صاروج سازند، پنبۀ سر نی باشد که در ساروج آمیزند استواری را، چیزی چون پنبۀ بر سر شاخه های نی که در ساروج آمیزند، جالحه، کخ، لخ، دخ، دوخ، بردی، پیزر، کرک، قطن بردی، طوط، گل نی که به ساروج آمیزند، پنبۀ بردی، پنبۀ دوخ، قنصف، بیلم، برس، برس، پنبۀ گیاه بردی، و رجوع به برس در منتهی الارب و بردی و نیز لخ شود
لغت نامه دهخدا
(لی)
زن اگوست و مادر تیبر و دروزوس (65 قبل از میلاد - 29 میلادی)
لغت نامه دهخدا
(لِ ئُنْ)
پیی دو. یا لئونه. ناحیۀ باستانی در برتانی (فینیستر). کرسی آن لاندرنو است
لغت نامه دهخدا
(لِ ئُنْ)
نام نخستین اسیر از سپاهیان یونانی که به دست سپاهیان بحرپیمای ایران افتاد توضیح اینکه در جنگهای دریائی بین سپاهیان ایران و یونان هنگام لشکرکشی خشایارشا ده کشتی از بحریۀ ایران از ترم حرکت کرده به جزیره سی پاتوس رسید و سه کشتی یونانی که برای کشیک بدانجا رفته بود همینکه کشتیهای ایران را دیدراه فرار پیش گرفت کشتی های ایران کشتیهای یونانی راتعقیب کردند و یکی از آنها را گرفتند. هرودوت گوید ’زیباترین سپاهی آن را سر بریدند و این واقعه را بفال نیک گرفتند که نخستین اسیر آنها زیباترین سپاهی بود. وی لئون نام داشت که به معنی شیر است و شاید این اسم باعث کشته شدن او شد. (ایران باستان ج 1 ص 770)
لغت نامه دهخدا
(لِ ئُنْ)
نام قدیم منطقۀ واقع در شمال غربی اسپانی که در قرن دهم میلادی متشکل و در سال 1230 میلادی با کاستیل یکی شد و شامل ایالات کنونی لئون، زامرا، پالنسیا، والادلید و سالامانک است
نام شهری از جمهوری نیکاراگوآ به امریکای مرکزی و کرسی قدیم جمهوری. دارای چهل هزار تن سکنه
نام شهری به اسپانی، مرکز ایالت قدیم لئون و کرسی ایالت. دارای 29 هزار تن سکنه
نام شهری از مکزیک (اتا دوگوآناژوآتو). دارای یکصد و ده هزار تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(لُ غَ وی ی)
منسوب به لغت، دانشمند علم لغت. مردی که دانش لغت دارد. دانای به علم لغت. عالم به لغت. ج، لغویون، لغویین:
چو ابن رومی شاعر چو ابن مقله دبیر
چو ابن معتز نحوی چو اصمعی لغوی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(لِ ءُ)
لئون مجسمه ساز و حروف ریز و مدال ساز ایتالیائی. مولد آرزو در حدود 1509 و وفات 1590 م
لغت نامه دهخدا
(رِ ءَ وی ی)
ریوی. نسبت به رئه. (از المنجد). رجوع به ریوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لغوی
تصویر لغوی
مردی که دانش لغت دارد، عالم به لغت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لثوی
تصویر لثوی
ژمیک بجیک منسوب به لثه: ظاء از حروف لثوی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذوی
تصویر لذوی
خوردن بسیار، نوشیدن بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره قلقاس ها و از راسته تک لپه ییها که در باتلاقها میروید و دارای ساقه زیرزمینی است. برگهایش طویل ومتناوبند. گلهایش بصورت دو قسمت جداگانه در انتهای ساقه قرار میگیرند. قسمت انتهایی مخروطی شکل و شامل گلهای نر است و قسمت زیرین آن که بلافاصله زیر قسمت قبلی قرار دارد استوانه یی شکل است وگلهای ماده را تشکیل میدهد. استوانه ای که تشکیل دهنده گلهای ماده است برنگ قهوه یی تیره میباشد. در حدود 10 گونه از این گیاه شناخته شده که در سراسر مناطق باتلاقهای کره زمین میرویند. گلهای ماده این گیاه پس از آمیزش دانه های بسیار میسازند که لابلای آنها رشته های پنبه مانند بسیار نازک بهم فشرده قرار دارد و چون خشک شود استوانه ماده متلاشی شده رشته های سفید پنبه مانند و دانه ها بوسیله باد متفرق و پراکنده میشوند. از رشته های پنبه مانند این گیاه جهت تهیه نوعی ساروج در بنایی نیز استفاده میکنند روخ لوخ لخ رخ بردی حفا بوط طیفی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوی
تصویر لوی
((لَ وا))
پیچش شکم و درد آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغوی
تصویر لغوی
((لُ غَ یُ))
لغت شناس، وابسته به لغت، جمع لغویون
فرهنگ فارسی معین
لغت شناس، لفظپرداز، واژه شناس
متضاد: نحوی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پارس سگ
فرهنگ گویش مازندرانی