جدول جو
جدول جو

معنی لئال - جستجوی لغت در جدول جو

لئال
(ل ءْ آ)
مرواریدفروش. (منتهی الارب). لؤلؤفروش. لؤلؤئی. (سمعانی). لاّء. لئلاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لال
تصویر لال
کسی که زبانش می گیرد و نمی تواند درست حرف بزند، گنگ
لعل، سرخ، رنگ سرخ، برای مثال دو لب چو نار کفیده دو برگ سوسن سرخ / دو رخ چو نار شکفته دو برگ لالۀ لال (عنصری - ۳۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لئام
تصویر لئام
لئیم ها، بخیل ها، ناکس ها، فرومایه. ها، جمع واژۀ لئیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رئال
تصویر رئال
واقعی، حقیقی
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
جمع واژۀ لئیم. (منتهی الارب). فرومایگان. ناکسان:
عاشق مردمی و نیک خوئیست
دشمن فعل زشت و خوی لئام.
فرخی.
محال باشد اگر مر کریم را به طمع
ثنای بی خردان ولئام باید کرد.
ناصرخسرو.
آزاده و کریم بیالاید از لئیم
چون دامن قبات نپوشانی از لئام.
ناصرخسرو.
هواخواه او گشته از جان و دل
صغار و کبار و کرام و لئام.
سوزنی.
مدحت از گفتار شاعر محمل صدق است و کذب
صدق در حق کرام و کذب در حق لئام.
سوزنی.
قدر محیط کفت جهان چه شناسد
کو به سراب کف لئام برآمد.
خاقانی.
گفت اگر چه یافتم عمری تمام
هرگزم عشقی نبوده ست ای لئام.
عطار (از مصیبت نامه).
ای خدا رسوا کن این لاف لئام
تا بجنبد سوی ما رحم کرام.
مولوی.
صوفئی باشد بنزد این لئام
الخیاطه واللواطه والسلام.
مولوی.
آن یکی میگیر و این می هل ز دام
و آن دگر را صید میکن چون لئام.
مولوی.
و اهل کرم از اهل لئام و محامد از مذام و فاضل از مفضول جدا نشدی. (تاریخ قم ص 11)
لغت نامه دهخدا
نام جد پدر احمد بن علی بن احمد فقیه و جعدی و مازنی و غفاری، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام قلعتی به طبرستان، (طبقات ناصری، از تاریخ جهانگشای جوینی حاشیۀ ص 199 ج 2)
لغت نامه دهخدا
زبان گرفته، (برهان)، بی زبان، مقابل گویا، که گفتن نتواند، که گفتن نداند، اخرس، گنگ، ابکم، بکیم، (منتهی الارب) :
روزی به بدش هر که سخن گفت زبانش
هر چند سخن گوی و فصیح است شود لال،
فرخی،
من جز که به مدح رسول و آلش
از گفتن اشعار گنگ و لالم،
ناصرخسرو،
گاه سخن بر بیان سوار فصیحیم
گاه محال و سفه پیاده و لالیم،
ناصرخسرو،
از آن پس کم فصاحت بنده گشته ست
چگونه بنده باشم پیش لالی،
ناصرخسرو،
پسری داشت لال و نابینا پیش آورد که دعا کن، (قصص الانبیاء ص 190)، آن پیرزن می آمد و آن پسر لال و زن و کودکی بر دوش گرفته، (قصص الانبیاء ص 191)،
بجنب قدر رفیعش مدار انجم پست
به پیش رأی منیعش زبان حجت لال،
انوری،
گوش آن کس نوشد اسرارجلال
که چو سوسن ده زبان افتاد لال،
مولوی،
، رنگ سرخ، (برهان)، به معنی رنگ سرخ مشترک است میان فارسی و هندی، (غیاث) :
دو لب چو نار کفیده دو رخ چو سوسن سرخ
دو رخ چو نار شکفته دو لب چو لالۀ لال،
عنصری،
،
لعل، بلخش، بدخشی، نام جوهری است گرانمایه که رنگ آن سرخ باشد و بهترین اجناس آن از کوه بدخشان حاصل شود و معرب آن لعل است، (جهانگیری)، لعل و آن گوهری است گرانمایه که معدن آن در بدخشان است و به عربی لعل گویند و بعضی گویند لعل معرب لال است، (برهان)، صاحب آنندراج گوید، در رسالۀ خواص جواهر گفته لعل در روزگار قدیم نبوده وقتی به زلزله کوهی خراب شد و لعل پدیدار آمد و آن گوهر به هفت لون متغایر است و بهترین آنها رنگ رمانی است از این جهت لعل را لال گویند که سرخ است و همچنین لاله و لالکاکه در اصل لال لکا بوده یعنی سرخ سختیان و لالس نوعی از بافتۀ ابریشمی است سرخ رنگ مخفف لال لاس مرکب از لال مذکور و از لاس که نوعی است از ابریشم فروتر از انواع دیگر، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ مأله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مأله شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
لیل لائل، شب نیک تاریک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَءْ آء)
مرواریدفروش. لئال. لئلاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
مخفف لیالی. جمع واژۀ لیل. و رجوع به لیالی شود:
نی نی نه هلالی تو که بر چرخ فضایل
چون شمس و قمر زینت ایام و لیالی.
سوزنی.
، فارسیان جمع لولو هم لیال آورده اند و این خلاف قیاس است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لُ)
سرمه. کحل. (بحر الجواهر). لماک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
جمع واژۀ رأل. ستارگان. (آنندراج) (منتهی الارب). کواکب. (اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، جمع واژۀ رأل، بچۀ شترمرغ یا بچۀ یکسالۀ آن. (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ضِ)
جمع واژۀ ضئیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ لَ)
مرواریدفروشی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لَ آ)
جمع واژۀ لؤلؤ. رجوع به لاّلی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از لئاله
تصویر لئاله
مروارید فروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لئام
تصویر لئام
جمع لئیم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع لولو، کسپرچ ها مروارید ها لال بودن گنگی بی زبانی. زبان گرفته، گنگ، بی زبان، مقابل گویا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لائل
تصویر لائل
شب نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لئام
تصویر لئام
((لِ))
جمع لئیم، فرومایگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لال
تصویر لال
بی زبان، گنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لال
تصویر لال
سرخ، سرخ رنگ، لعل
فرهنگ فارسی معین
ابکم، اصم، الکن، بی زبان، گنگ، احمر، سرخ، لعل
متضاد: گویا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لال شدن در خواب، بر فساد دین شخص و بهتان زدن به دیگران دلالت دارد. خالد بن علی بن محد العنبری
شما لال هستید: مشاجره سختی درخانواده در پیش دارید
شما توانائی حرف زدن ندارید: از معامله و ماجرا بپرهیزید
افراد خانواده لال هستند: یک نوزاد با نقص عضو بدنیا می آید.
اشخاص دیگر لال هستند: نقشه هایتان را برای دیگران هرگز بازگو نکنید
- کتاب سرزمین رویاها
لال: (لال بودن) به دیگران اعتماد نکنید
دیدن آدمهای لال: شما از یک راز آگاهی خواهید یافت
- لوک اویتنهاو
اگر خواب ببینید لال هستید، علامت آن است که نمی توانید با چرب زبانی دیگران را به آنچه می خواهید، ترغیب کنید. اگر فرد لالی چنین خوابی ببیند، علامت آن است که دوستانی بی وفا خواهد یافت.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از توابع نوکنده کای قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
لال، گنگ
فرهنگ گویش مازندرانی