جدول جو
جدول جو

معنی قیچا - جستجوی لغت در جدول جو

قیچا
(قَ / قِ)
قیجا. قیچی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قیچی شود
لغت نامه دهخدا
قیچا
قیچی بنگرید به قیچی آلتی که به وسیله آن پارچه کاغذ و اشیا دیگر را برند مقراض: حکیم سوزنی آن تیز قیچی فطرت که بوده ابره هزلش همیشه آسترم... توضیح بعضی اصل این کلمه را قی چین (آلتی که قی شمع را می چینند) پنداشته اند ولی این کلمه ترکی - مغولی است (قیچا) یا دم قیچی. خرده پارچه هایی که خیاط پس از برش لباس از پارچه جدا می کند و آنها قابل استفاده نیستند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیچا
تصویر پیچا
پیچنده، پیچیده، در حال پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیچاچی
تصویر قیچاچی
خیاط، دوزنده، درزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیچی
تصویر قیچی
وسیله ای با دو تیغۀ دسته دار برای بریدن کاغذ، پارچه و مانند آن
قیچی زدن (کردن): چیزی را با قیچی برش دادن
فرهنگ فارسی عمید
(قَ / قِ نَ / نِ)
خیاطخانه در دستگاه صفویه، جایی که لباس و جامه شاه و امرای دولت را در آنجا می دوخته اند. خیاط خانه دولتی. در سازمان اداری حکومت صفوی آمده، املای اصطلاح ترکی قیچاجی غیرمعمول و ناصحیح بنظر میرسد، زیرا که لغت مربوط به ابزار بریدن قماش و منسوجات در ترکی، قیچی است: دو قیچاجی خانه در دستگاه بیوتات موجود بود اولی که قیچاجی خانه خاصه نامیده میشد اختصاص داشت به تهیۀ ملبوس شاه و اهل حرم و خلعتهای گرانبهای امرا که تن پوش شاه بود و بعد به امراء داده میشد و دومی قیچاجی خانه امرائی که خلعت های کم بهاتری تهیه میکرد و سه گونه محصول داشت.... (سازمان اداری حکومت صفوی ص 126)
لغت نامه دهخدا
بر وزن مینا، نوعی از بقلهالحمقاست که به فارسی خرفه گویند، (برهان)، بیخی است طبی که در هندوستان روید، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ گَ)
شغل و عمل قیچاجی. خیاطی. (فرهنگ فارسی معین) : در خدمت اشرف مورد تربیت گشته روز بروزبه درجۀ علیا ترقی میکرد و بحسن خدمات منصب قیچاجی گری یافته. (فرهنگ فارسی معین از عالم آرا ص 1040)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ نَ / نِ)
در عصر صفویه، بمعنی خیاط خانه سلطنتی است. رجوع به قیچاجی خانه شود
لغت نامه دهخدا
درختچه ای است که در بیابانهای خراسان وکرمان و یزد و اطراف کرج وجود دارد، در بعضی کتابهانام گواج برای آن ذکر گشته است، (درختان جنگلی ایران تألیف ساعی چ دانشگاه ص 156)، رجوع به غیچ شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان مردم سوارقیه، دارای آب شور و تا سوارقیه سه فرسنگ فاصله دارد. این ده دارای جمعیت و مزارع و نخلستانهاست. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان مرکزی بخش لشت نشا شهرستان رشت واقع در سه هزارگزی شمال خاوری لشت نشا، جلگه، معتدل، مرطوب و مالاریائی، دارای 1950 تن سکنه، آب آن از توشاجوب سفیدرود و استخر، محصول آنجا برنج، ابریشم، کنف و صیفی، شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و بنای بقعۀ سیدمحمود قدمتی دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِچَ)
غژک. غجک. غیچک. غچک. و آن سازی است از مطلقات ذوات الاوتار دارای کاسه ای است و بر سطح آن پوست کشند و بکمانه در عمل آورند و بر روی آن ده وتر. (سیم) بندند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به آهنگ شود
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
قیچا. آلتی که بوسیلۀ آن پارچه، کاغذ و اشیای دیگر را برند. (فرهنگ فارسی معین). مقراض. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مقص. کازود. دوکارد:
حکیم سوزنی آن تیز قیچی فطرت
که بوده ابرۀ هزلش همیشه آسترم
اگرچه در فن هزل از عبید افزون بود
ولی ز هر دو به ادراک من زیاده ترم.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
بعضی اصل این کلمه را قی چین (آلتی که قی شمع را می چیند) پنداشته اند، ولی این کلمه ترکی - مغولی است. (فرهنگ فارسی معین).
- دم قیچی، خرده پارچه هایی که خیاط پس از برش لباس از پارچه جدا میکند و آنها قابل استفاده نیستند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
قیچا. قیچی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قیچی شود
لغت نامه دهخدا
گربه (در دیلمان و گیلان)
لغت نامه دهخدا
صفت فاعلی دائمی، پیچنده، محیط بجمیع اطراف و بهمه جا فرارسیده واحاطه نموده و پیچنده، (آنندراج)، که پیچد، پیچان
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیچا
تصویر پیچا
پیچنده پیچان، محیط بجمیع اطراف و بهمه جا فرا رسیده و محیط
فرهنگ لغت هوشیار
خرفه چینی از گیاهان نوعی از خرفه، بیخی است طبی که در هندوستان روید
فرهنگ لغت هوشیار
خیاط دوزنده. یا قیچاجی امرائی. خیاط مخصوص امرا و وزرا. یا قیچاجی خاصه. خیاطی که موظف به دوختن ملبوس شاه و اهل حرم و خلعتهای گرانبها بود (صفویه)
فرهنگ لغت هوشیار
خیاطخانه: میرزا حسن اصفهانی مشرف رکابخانه و قیچاجی خاه بود. یا قیچاجی خانه امرائی. در عهد صفویه دو قیچاجی خانه در دستگاه بیوتات موجود بود... اولی قیچاجی خانه خاصه نامیده می شد و اختصاص داشت به تهیه ملبوس شاه و اهل حرم و خلعتهای گرانبهای امرا که تن پوش شاه بود و بعد بامرا داده می شد، یا قیچاجی خاصه. دومی قیچاجی خانه امرائی که خلعتهای کم بها تری تهیه می کرد و سه گونه محصول داشت که عبارت بودند از بالا پوش و قبا و تاج و نیمتاج: سایر امرا علی هذا القیاس قیچاجی خانه خاصه شریفه شاه جنت مکان که از ابواب خلعتی مملو و سالها اندوخته بحر و مکان بود
فرهنگ لغت هوشیار
شغل و عمل قیچاجی خیاطی: ... در خدمت اشرف مورد تربیت گشته روز بروز بدرجه علیا ترقی می کرد و بحسن خدمات منصب قیچاجی گری یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیچاچی
تصویر قیچاچی
خیاط، دوزنده
فرهنگ لغت هوشیار
درزیخانه دوخت خانه خیاطخانه: میرزا حسن اصفهانی مشرف رکابخانه و قیچاجی خاه بود. یا قیچاجی خانه امرائی. در عهد صفویه دو قیچاجی خانه در دستگاه بیوتات موجود بود... اولی قیچاجی خانه خاصه نامیده می شد و اختصاص داشت به تهیه ملبوس شاه و اهل حرم و خلعتهای گرانبهای امرا که تن پوش شاه بود و بعد بامرا داده می شد، یا قیچاجی خاصه. دومی قیچاجی خانه امرائی که خلعتهای کم بها تری تهیه می کرد و سه گونه محصول داشت که عبارت بودند از بالا پوش و قبا و تاج و نیمتاج: سایر امرا علی هذا القیاس قیچاجی خانه خاصه شریفه شاه جنت مکان که از ابواب خلعتی مملو و سالها اندوخته بحر و مکان بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیچاچی گری
تصویر قیچاچی گری
دوزندگی درزیگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیچی
تصویر قیچی
آلتی که بوسیله آن پارچه و کاغذ و اشیا دیگر را ببرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیچک
تصویر قیچک
پارسی است کچک پکاوج غژک غجک از سازها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیچ
تصویر قیچ
گواچ
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که به وسیله آن پارچه کاغذ و اشیا دیگر را برند مقراض: حکیم سوزنی آن تیز قیچی فطرت که بوده ابره هزلش همیشه آسترم... توضیح بعضی اصل این کلمه را قی چین (آلتی که قی شمع را می چینند) پنداشته اند ولی این کلمه ترکی - مغولی است (قیچا) یا دم قیچی. خرده پارچه هایی که خیاط پس از برش لباس از پارچه جدا می کند و آنها قابل استفاده نیستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیچاجی
تصویر قیچاجی
((قَ))
قیچاچی، خیاط، دوزنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیچی
تصویر قیچی
((قِ))
ابزاری که به وسیله آن پارچه، کاغذ و اشیاء دیگر را می برند و دارای دو شاخه برنده است که از وسط به یکدیگر وصل شده اند، مقراض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیچک
تصویر قیچک
((چَ))
غیچک. غچک. غجک. غژک، نوعی کمانچه، یکی از آلات موسیقی که کاسه کوچک و دسته بلند دارد و با آرشه نواخته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیچی
تصویر قیچی
برشگر
فرهنگ واژه فارسی سره
راست و مستقیم، محکم و استوار، کج، لوچ
فرهنگ گویش مازندرانی
گربه
فرهنگ گویش مازندرانی