- قیم
- استور، سرپرست
معنی قیم - جستجوی لغت در جدول جو
- قیم
- کسی که سرپرست و عهده دار امور طفل یتیم باشد، متولی امر و عهده دار آن
متولی وقف
راست و معتدل
- قیم
- قیمت ها، بهاها، نرخ ها، ارزش ها، ارج ها، جمع واژۀ قیمت
- قیم
- سرپرست، بر پا دارنده کاری
- قیم ((قَ یِّ))
- راست، معتدل، متولی وقف، آن که عهده دار سرپرستی کودکی یتیم است، دلاک، کیسه کش
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نوشته شده، مرقوم
بیمار
مرقوم، نوشته، نوشته شده، نامه
مقابل صحیح، نادرست، مریض، بیمار
نازا، استرون، سترون، استاغ، ستاغ، در پزشکی ویژگی زنی که فرزند نمی آورد، کنایه از بی نتیجه، بی حاصل
نا زاینده، زنی که فرزند نیاورد
کار پر دست انداز
سوگند
دیرین
پنهان
سان واژه
خیرش، خیزش، شورش
تیره
خامه
طبیعت، ذات
واهمه، خوف و ترس
رخسار، صورت، چهره زراعتی که از آب باران خورد باران پیوسته
وحشت
نقره
آک آهوک (عیب)، نکوهش
چرک کثافت، چرک بدن یا جامه
بنده خود کردن و رام گردانیدن یک دسته ورزشکار در یک رشته از ورزشی
دیباج و حرف پنجم عربی
پیسه مار زن بی شوی مرد بی زن دختر مانده ضمیر شخصی متصل فاعلی اول شخص، جمع رفته ایم، فعل هستیم: استیم: زنده ایم. توضیح آنگاه که بکلمه مختوم به (- ه) غیر ملفوظ یا حرف مصوت پیوندد بصورت نوشته شود: برده ایم داناایم و در غیر این صورت بشکل (- یم) : رفتیم خوردیم. زن بی شوی بیوه، جمع ایامی، مرد بی زن
خو، طبیعت، سیرت، منش
یکی از فلزات گرانبها که در معدن بطور خالص یا ترکیب با فلزات دیگر مانند سرب پیدا میشود، نقره
زمین بیکاره زمین فکنده پارسی تازی گشته ماهی سیم در پارسی شیم نیز گفته می شود جمع شیمه خلقها طبیعتها عادتها