جدول جو
جدول جو

معنی قیلع - جستجوی لغت در جدول جو

قیلع(قَ لَ)
زن بزرگ پای بزرگ بالا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلع
تصویر قلع
کندن، از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، بتر، اقلاع، اقتلاع، اجتثاث
فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رصاص، ارزیر، ارزیز
قلع و قمع: ریشه کن ساختن، برانداختن
قلع لحیم کاری: آلیاژی مرکب از ۵۰% قلع و ۵۰% سرب که بیشتر برای لحیم کردن قطعات فلز به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیل
تصویر قیل
گفتگو، گفتار
قیل و قال: گفتگو، مباحثه، جنجال، سر و صدا
فرهنگ فارسی عمید
(قَیْ یا)
خوک ترسو. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
بانگ کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قاع الخنزیر، بانگ کرد آن خوک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نیمروزان خفتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، در نیمروز شراب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آشامیدن در نیمروز. (از اقرب الموارد) ، برانداختن و نسخ کردن بیع. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و به این معنی کم استعمال میشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
در نیمروز خوابنده، شتر ماده ای که در نیمروز دوشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به قیله شود، شیری که در نیمروز وقت قائله آشامند. (از اقرب الموارد) ، اسم جمع است مثل شارب و شرب، مهتر به لغت یمن. (منتهی الارب) ، پادشاه و گویند شاهی از شاهان حمیر و گویند رئیسی پست تر از شاه کلان و بزرگ. اصل آن قیّل بوده است و بدین نام نامیده شده از آنجا که آنچه بخواهد میگوید و تنفیذ میکند جمع آن بر اقوال و اقیال آمده و بر قیول نیز جمع بسته می شود بنابر ظاهر لفظ اگرچه شنیده نشده است. (از اقرب الموارد). ج، اقیال. (نشوء اللغه). مردم یمن پیشوای خود را قیل گویند. (طبری). عنوان پادشاهان عرب قبل از اسلام، چنانکه خسرو (کسری) برای شاهنشاهان ایران استعمال میشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَیْ یِ)
پادشاه یا کمتر از پادشاه کلان. ج، اقوال، اقیال، مقاول، مقاوله. (منتهی الارب). رجوع به قیل شود
لغت نامه دهخدا
(قُیْ یَ)
جمع واژۀ قائل، نیم روزان خسبنده. (منتهی الارب). چاشتگاه خسبندگان. رجوع به قائل شود
لغت نامه دهخدا
(کَرْیْ)
گفتار، (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل)، قول، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، رجوع به قول شود، قال و قیل دو مصدرند و گویند دو اسمند از قول و بحسب عوامل اعراب داده می شوند، چنانکه گفته میشود: کثر قال الناس و قیلهم و گویند آن دو در اصل دو فعل ماضی هستند که اسم قرار داده شده و مانند اسم به کار میروند و فتح آخر آنها باقی مانده تا دلالت بر اصل آنها داشته باشد و بر این قول دلالت کند آنچه در این حدیث است: نهی عن قیل و قال بفتح لام در هر دو، (از اقرب الموارد)، در تداول فارسی زبانان گفتار، گفتگو،
جواب قال گوینده، (منتهی الارب)، جواب، (از اقرب الموارد)، قله یا چوب که بر قله زنند، ج، قیلان، (منتهی الارب)، رجوع به قله شود
لغت نامه دهخدا
زفت تر که از درخت صنوبر گیرند، (برهان) (فرهنگ فارسی معین)
قیر، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
اسب تیزرو. (از منتهی الارب، مادۀ م ل ع) (ناظم الاطباء) ، شتر مادۀ تیزرو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اشتر زودرو. (مهذب الاسماء) ، بیابان بی نبات. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). ملاع. (منتهی الارب) ، دراز، جنبنده و مضطرب چنان و چنین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
سست و ضعیف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
برجستن گشن بر ماده، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، رجوع به قوع شود
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
موضعی است که در آن بان فراوان است و آنجا بود که امری القیس از قتل پدر خود آگاه شد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قنبیل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
کوه و وادی ای است میان بحرین و بصره. (معجم البلدان ج 7 ص 16)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ)
پیراهن بی آستین، بیم و ترس طاری بر دل که گویا پری مس کرده است، گرگ. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
نوعی از مهرۀ سپید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَ لَ)
شهری است به ساحل دریای حبشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نام شهری به ساحل شرقی افریقیه نزدیک باب المندب. (ابن بطوطه، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). نام شهری به حبشه. (دمشقی، یادداشت ایضاً). گروهی از مردم سودان بر کران حبشه، و این مردم مسلمانند و سرزمین آنان معروف به زیلع است. ابن حائک گوید از جزایر یمن جزیره زیلع است و در آنجا بازاری است و پوست بز از بلاد حبشه بدانجا آرند و فروشند. قریه ای است بر کنار دریا از نواحی حبشه... (از معجم البلدان). شهر و بندر سومالی که در مشرق افریقا و برکنار خلیج عدن واقع است و پس از تأسیس دولت اکسوم اهمیت یافت و با هندوستان رابطۀ مستقیم برقرار کرد. پس از انحطاط اکسوم (قرن ششم میلادی) بر اهمیتش افزوده شد و بعدها یکی از مهمترین بنادر افریقای شرقی برای تجارت برده گردید و درقرن پانزدهم میلادی تحت اشغال ترکان عثمانی درآمد و در سال 1516 میلادی پرتقالی ها آنرا گرفتند و سوزانیدند. پس از آن مدت سه قرن تحت سلطۀ شریفهای ’مخا’ بود و در سال 1870 میلادی بتصرف مصر و در سال 1884 بتصرف بریتانیا درآمد و با تأسیس دولت جمهوری سومالی (1960 میلادی) استیلای بریتانیا پایان یافت. (از دایره المعارف فارسی). حبشه مملکتی است... و ولایت و توابع بسیار دارد و از مشاهیر بلادش ’بجا’ و ’زیلع’ و ’عیذاب’... است. (نزهه القلوب ج 3 ص 268). رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ لِ)
قلعه ای است به صنعاء بر سر کوه کنز. (منتهی الارب). قلعه ای است در نواحی صنعاء بر بالای کوهی بنام کنز. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
مؤنث قیل. (از اقرب الموارد). رجوع به قیل شود، شتر ماده ای که در نیمروز دوشند. (منتهی الارب) ، شیر که نیمروز آشامند. (از اقرب الموارد). رجوع به قیل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
نام مادر اوس و خزرج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ لَ)
جمع واژۀ قلعه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلعه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ / قی لَ)
فتق. (منتهی الارب). ادره. (اقرب الموارد). اهل خراسان غر [ی] گویند و بشهر من [یعنی گرگان] دبه خایه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به قیله شود.
- قیلهالامعاء، فرودآمدن روده به کیسۀ خایه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- قیلهالریح، آن است که باد به خایه فرودآید. در ذخیره آمده است: قیله سه گونه بود یکی آنکه یاد کرده آمده [فرودآمدن روده ها] دوم آنکه باد به خایه فرودآید و کیسۀ خایه چون دبه شود و آن را به تازی قیلهالریح گویند. سوم قیلهالماء. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
- قیلهالماء، آن است که آب فرودآید و این را به تازی قیلهالماء گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). علتی است که خایه پر آب شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
برکننده، برکشنده، برهنه کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دائره القالع، دائره ای است در پشت اسب که در زیر نمد زین میماند و آن را ناپسند دانند. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). دائره ای است ناپسند که در اسب و شمشیر یافت میشود. (از الجماهر ص 255)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیل
تصویر قیل
گفتار، گفتگو، جواب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلع
تصویر قلع
از بیخ برکندن یا از جای برگردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیلع
تصویر زیلع
مهره سپید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیله
تصویر قیله
باد گند (فتق) اداره قیله ادره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قالع
تصویر قالع
بر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلع
تصویر قلع
((قَ لْ))
از ریشه برآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیل
تصویر قیل
گفتار، گفتگو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلع
تصویر قلع
ارزیز، فلزی است قابل تورق، نرم و نقره ای رنگ
فرهنگ فارسی معین