جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با قلع

قلع

قلع
کندن، از بیخ برکندن، ریشه کن ساختن، بَتر، اِقلاع، اِقتِلاع، اِجتِثاث
فلزی نرم و نقره ای رنگ که قابل تورق و سخت تر از سرب است و در دمای ۲۳۱ درجه سانتی گراد ذوب می شود و خالص آن در طبیعت پیدا نمی شود و همیشه مرکب با اکسیژن و گوگرد است، برای ساختن قاشق و چنگال و چیزهای دیگر و سفید کردن ظرفهای مسی به کار می رود، با بسیاری از فلزات نیز ترکیب می شود و آلیاژ می دهد، رَصاص، اَرزیر، اَرزیز
قلع و قمع: ریشه کن ساختن، برانداختن
قلع لحیم کاری: آلیاژی مرکب از ۵۰% قلع و ۵۰% سرب که بیشتر برای لحیم کردن قطعات فلز به کار می رود
قلع
فرهنگ فارسی عمید

قلع

قلع
جَمعِ واژۀ قِلْعه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلعه شود
لغت نامه دهخدا

قلع

قلع
مرد توانا در رفتار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و در وصف رسول خدا صلی اﷲعلیه و آله است: اذا زال زال قلعاً به ضم و به تحریک و چون کَتِف، یعنی وقت رفتار پای نیک برمیداشتند وبه رفتار ناز و خرامش نمیرفتند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

قلع

قلع
قِلاع. قُلوع. جَمعِ واژۀ قلعه، به معنی حصار و پناهگاه در کوه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلعه شود
لغت نامه دهخدا

قلع

قلع
موضعی است، و در شعر عمرو بن معدیکرب از آن یاد شده است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

قلع

قلع
توشه دان شبان که در آن آلات و اسباب خود دارد. و قَلَع نیز گویند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قُلوع، اَقْلُع. (اقرب الموارد). و در مثل گویند: شحمتی فی قلعی. و این مثل رادر مورد چیزی آوری که در ملک توست و هر زمان و به هر کیفیت بخواهی میتوانی در آن تصرف کنی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، تبر کوچک که بنایان با خود دارند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه پیشکی در بیت المال درآید بی وزن و انتقادتا وقت ادا. (منتهی الارب) (آنندراج) ، کانی است که رصاص را به وی منسوب کنند. (منتهی الارب) (آنندراج). کانی است که رصاص سبک را بدو نسبت دهند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رصاص قلعی بمعنی شدیدالبیاض. (اقرب الموارد) ، وقت فرونشستن تب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : ترکته فی قلع من حماه و قَلَع، ای فی اقلاع منها. (اقرب الموارد) ، جَمعِ واژۀ قَلوع. (اقرب الموارد). و در منتهی الارب آمده: جَمعِ واژۀ قلوع، قُلع به ضم قاف. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

قلع

قلع
از بیخ برکندن یا از جای برگردانیدن، قُلِعَ قلعاً، معزول گردیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا