جدول جو
جدول جو

معنی قیشلاغ - جستجوی لغت در جدول جو

قیشلاغ
قیشلاق، قشلاق، رجوع به قشلاق شود
لغت نامه دهخدا
قیشلاغ
ترکی قشلاق بنگرید به قشلاق قشلاق: توجه رایات همایون از دارالملک تبریز به جانب قیشلاق بغداد... و به جانب اوجان نهضت فرمود
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قشلاق
تصویر قشلاق
سرزمین گرمی که مردم چادرنشین زمستان ها در آنجا به سر می برند، گرمسیر
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
کاسۀ گدایان. (ناظم الاطباء). کاسۀ گدایان که یلاق نیز گویند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 444)
لغت نامه دهخدا
(بِ لِ)
بشلغ. پول. نقدینه. نقد. سیم. بیشلک. بر طبق تحریر ترکی معنای آن ’پنجی’ (ذوخمسه) است و ’بیش’ بمعنی پنج و ’لک’ بمنزله یاء نسبت در عربی است و در اصل نام پنج قرش طلا بوده است آنگاه در مفهوم آن توسعه داده شد و مقدار پنج را در آن ملحوظ نمیداشتند بلکه بعنوان مطلق پول و نقدینه بکار میرفت (گرچه ارزش آن متفاوت باشد). و ارزش بیشلغ قدیم 72 قرش است ولی ارزش بیشلغ جدید پنج قرش صاغ یا 20 قرش رایج و غالباً از نقره بوده است. (از النقودالعربیه ص 169). و نیز رجوع به بشلغ و بیشلک شود
لغت نامه دهخدا
(شَلْ لا)
شلاق. تازیانه. (یادداشت مؤلف). رجوع به شلاق شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
پوز و لب و دهان. (ناظم الاطباء). اطراف و پیرامون دهان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
میلغ، میلغه، رجوع به میلغ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
نوعی شتر. (یادداشت مؤلف) ، دیلاق. (در تداول عامه) بالای بلند و نامطبوع. بالای بسیار بلند و سخت بلند و لاغر. بمزاح و تحقیر قدبلند. قدبلند نامطبوع. شیظم. سخت دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دیلاق شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جاهای گرم که زمستان در آن به سر برند، و آن را به عربی مشتاه خوانند. و ییلاق ضدقشلاق است. (آنندراج از غیاث اللغات و فرهنگ وصاف)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
سرشیر. (آنندراج) (ناظم الاطباء). خامه. رجوع به قیماق شود
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستانهای بخش اندیمشک شهرستان دزفول، قرای آن در کوه و دامنه واقع گردیده است، این دهستان از 49 قریۀ بزرگ وکوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 19هزار نفر است، شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالیبافی است، راه های دهستان عبارتند از: قلعه قطب، کره گاب و تنگ پنج، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند، سکنۀ آن 235 تن، آب آن از چشمه، محصول آن غلات، توتون، چغندر، لبنیات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
تمر. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِنْ)
کمیز انداختن، (از ’وش غ’)
لغت نامه دهخدا
چوبی است که بدان کشتی را برند. اداری ٔ صدرها بالقیقلان. (بلوغ الارب ج 3 ص 366)
لغت نامه دهخدا
قشلاق، قیشلاغ، رجوع به قشلاق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آب آشامانیدن سگ در ظرف و درآمدن سر او در آن، آب خورانیدن سگ را، (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیشلاق
تصویر قیشلاق
قشلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاغ
تصویر قلاغ
پیرامون دهان غلاغ پوژ کلاغ. پیرامون دهان گرداگرد دهان پوز پوزه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی گاوچاور (گویش گیلکی) گرمسیر گرمسار قشلاق: چون سه ساله شد ارغون خان امیر قتلغشاه را از قشلاغ مازندران ببندگی اباقاخان فرستاد
فرهنگ لغت هوشیار
محلی دارای هوای نسبتا گرم که زمستان را در آنجا گذراند گرمسیر گرمسار مقابل ییلاق: شهزاده غازان از قشلاق مرو مراجعت فرموده بود، جمع قشلاقات. جاهای گرم که زمستان در آن بسر برند، گرمسیر، ضد ییلاق
فرهنگ لغت هوشیار
قیماق قایماق ترکی مغولی برهان این واژه را ترکی گشته کیمیاک پارسی می داند. تو نمشک چرابه سپیچه سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلاغ
تصویر قلاغ
((قَ یا قُ))
پیرامون دهان، پوز، پوزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قشلاق
تصویر قشلاق
((قِ))
گرمسیر، محل گرم که در زمستان به آنجا کوچ کنند
فرهنگ فارسی معین
زمستانه، قشلاغ، گرمسیر
متضاد: ییلاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قلقلک
فرهنگ گویش مازندرانی
چنگک
فرهنگ گویش مازندرانی
محل گرمسیری در مقابل ییلاق
فرهنگ گویش مازندرانی
قلیان
فرهنگ گویش مازندرانی