جدول جو
جدول جو

معنی قیشت - جستجوی لغت در جدول جو

قیشت
برش تند و ناگهانی، سریع بریدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیش
تصویر قیش
تسمۀ چرمی که سلمانی ها از آن برای تیز کردن تیغ استفاده می کنند، نوار چرمی، تسمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قرشت
تصویر قرشت
ششمین گروه از مجموعۀ کلمات مصنوعی حروف ابجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیمت
تصویر قیمت
بها، نرخ، ارزش، ارج
قیمت عادله: قیمت متعارف و به نرخ معمول بازار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
بهای کالا. (آنندراج). ارز هر چیزی. (ناظم الاطباء). در شرع چیزی را گویند که تحت ارزیابی درآید. (کشاف) :
در زمان ما نجابت بس که بی قیمت بود
عین دارد قطرۀ نیسان اگر گوهر شود.
میرصیدی (از آنندراج).
و پست و نازل و گران و بلند ازصفات اوست و با لفظ شکستن و بستن و گرفتن و کردن مستعمل. (آنندراج). در تداول فارسی قیمت به فتح یا کسرقاف تلفظ کنند. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به قیمه شود.
- باقیمت، بابها باارزش. بهادار.
- بی قیمت، بی ارزش:
شرم آید از بضاعت بی قیمتم ولیک
در شهر آبگینه فروش است جوهری.
سعدی.
سنگ بی قیمت اگر کاسۀزرین شکند
قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود.
سعدی.
رجوع به بی قیمت شود.
- قیمت اسمی سهام، (اصطلاح حقوق تجارت) قیمتی است که روی سهم نوشته شده باشد. (فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی).
- قیمت حقیقی سهام، (اصطلاح حقوق تجارت) قیمتی است که سهم به ازاء آن در بازار خرید و فروش میشود. (فرهنگ حقوقی جعفری لنگرودی).
- قیمت داشتن، بهادار بودن. ارز داشتن:
غنیمت شمار این گرامی نفس
که بیمرغ قیمت ندارد قفس.
سعدی.
- قیمت سنج، قیمت گر. مقیم. (آنندراج). مقوم:
گفت چندین متاع گوهر و گنج
که نیاید بوهم قیمت سنج.
میرخسرو (از آنندراج).
- قیمت شکستن،از قیمت افتادن. بی ارزش شدن:
ز ناپسندی مردم عزیز خویشتنم
بود گرانی ما از شکست قیمت ما.
قاسم مشهدی.
نوش لب لعل تو قیمت شکر شکست
چین سر زلف تو رونق عنبر شکست.
انوری.
- قیمت کردن، تعیین ارزش کردن:
جوهری عقل در بازار حسن
قیمت لعلش بصد جان میکند.
سعدی.
- قیمت گر، قیمت سنج. مقیم. (آنندراج). مقوم:
این گهر را مباد تا محشر
حسد و بخل و جهل قیمت گر.
سنایی.
رجوع به قیمت سنج شود.
- قیمت گرفتن، قیمت یافتن. بهایافتن:
کجا خال لبش گیرد بهای بوسه نقد دل
که سیم قلب هند و قیمت شکّر نمیگیرد.
مخلص کاشی (از آنندراج).
- قیمت مند، دارای بها و ارزش:
مرتفع جامه های قیمت مند
بیشتر زآنکه گفت شاید چند.
نظامی.
- قیمت مندی، نرخ و ارزش داشتن. دارای ارزش و بها بودن:
ز گوهر سفتن استادان هراسند
که قیمت مندی گوهر شناسند.
نظامی.
- قیمت نهادن، ارزش کردن. تعیین قیمت کردن: و بیاعان معتمد باشند کی قیمت عدل بر آن نهند و رقم برزنند و به غربا فروشند. (فارسنامۀ ابن بلخی).
- امثال:
قیمت جوهر نداند کس بغیر از جوهری.
ابن یمین (از امثال و حکم دهخدا).
قیمت خون باباش میگوید، نهایت گران بها میگذارد. (امثال و حکم).
قیمت در نه از صدف باشد
تیر را قیمت از هدف باشد.
سنائی.
قیمت زعفران چه داند خر.
(از امثال و حکم).
قیمت شکر نه ازنی است که خاصیت وی است. (گلستان).
قیمت کالا نگردد کم به طعن مشتری.
سلمان ساوجی.
قیمت و عزت کافور شکسته نشود
گر ز کافور به آید بسوی موش پنیر.
ناصرخسرو.
قیمت هر آدمی بقدر همت اوست.
(از شیخ ابواسحاق ابراهیم بن داود از امثال و حکم ص 1170 از تاریخ گزیده).
قیمت همیان و کیسه از زر است
بی زری همیان و کیسه ابتر است.
مولوی (از امثال و حکم)
لغت نامه دهخدا
آوازی برای راندن گربه، مقابل پیش پیش که خواندن گربه را است، لفظ راندن گربه را، پخ، بانگ و آوازی زجر و راندن گربه را، پیشت پیشت
لغت نامه دهخدا
قوت، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، خورش به اندازۀ قوام بدن انسان، (آنندراج)، رجوع به قوت شود
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
چرم، تسمه. دوال کمر، چرمی که سلمانیان تیغ خود را بدان تیز کند. (فرهنگ فارسی معین) :
تیغ را مالید بر قیشی که بود
پیش تخمش در رکوع و در سجود.
عارف (از فرهنگ فارسی معین).
، نان خمیر و فطیر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
کوره مز و شیر مخلوط با دوغ، (ناظم الاطباء) (ازاشتینگاس)، گورماست، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شی شَ)
درشتی طبع و گرانی خوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیت
تصویر قیت
خورد و خوراک
فرهنگ لغت هوشیار
قیصی این واژه که بیشیرقیسی گفته و نوشته می شود در بیشتر واژه نامه ها تازی دانسته نشده برابر بازردآلو (تازی) ترغش هلیک شالانک (گویش گیلکی) از گیاهان ترکی چرم، دوال، تیغ تیرکن، نان ور نیامده ترکی چرم، دوال، تیغ تیرکن، نان ورنیامده چرم، تسمه دوال کمر، چرمی که سلمانیان تیغ خود را بدان تیز کنند: تیغ را مالید بر قشی که بود پیش تخمش در رکوع و در سجود. (عارف)، نان خمیر و فطیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیمت
تصویر قیمت
بهای کالا، ارزش هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
ششمین پیکرازپیکرهای هشتگانه وات ها ق ر ش ت ششمین صورت از صور هشتگانه حروف جمل شامل: ق ر ش ت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیشت
تصویر شیشت
درشتی طبع و گرانی خوی
فرهنگ لغت هوشیار
کلمه ای که گربه را بدان رانند آوازی برای راندن گربه مقابل پیش پیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیمت
تصویر قیمت
((ق مَ))
ارزش، نرخ
قیمت خون پدر کسی: کنایه از بهای بسیار گزاف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قرشت
تصویر قرشت
((قَ رَ شَ))
ششمین صورت از صور هشتگانه حروف جمل. شامل، ق ر ش ت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یشت
تصویر یشت
((یَ شْ))
پرستش، ستایش، بخشی از اوستا در ستایش آفریدگار و امشاسپندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیش
تصویر قیش
((قَ یا ق))
چرم، تسمه، دوال کمر، چرمی که سلمانیان تیغ خود را بدان تیز کنند، کنایه از نان خمیر و فطیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیمت
تصویر قیمت
بها، ارزش، نرخ
فرهنگ واژه فارسی سره
ارز، ارزش، بها، ثمن، مظنه، نرخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سینه خیز رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
چرم کمربند چرمی
فرهنگ گویش مازندرانی
واژه ای است که برای راندن و دور کردن گربه به کار می رود
فرهنگ گویش مازندرانی
صوتی که در پی حرکت سریع اشیا یا جانوران به گوش رسد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوک اولین جوانه، جوانه ی نورسته
فرهنگ گویش مازندرانی
مشت
فرهنگ گویش مازندرانی
وسیله ی شخم زدن زمین
فرهنگ گویش مازندرانی
راست، سیخکی، آلت مرد در حال نعوظ
فرهنگ گویش مازندرانی
بی محابا گذشتن، طناب رخت اویز از الیاف گیاهی، حدود
فرهنگ گویش مازندرانی
سینه خیز رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
هزینه، قیمت، ارزش
دیکشنری اردو به فارسی