جدول جو
جدول جو

معنی قیحی - جستجوی لغت در جدول جو

قیحی
(قَ)
منسوب به قیح. پلشتی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
قیحی
درتازی نیامده چرکی پلشتی منسوب به قیح پلشتی
تصویری از قیحی
تصویر قیحی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیسی
تصویر قیسی
نوعی زردآلوی خوش طعم و درشت، خشک کردۀ این نوع زردآلو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیح
تصویر قیح
زرداب، چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون می آید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پیخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، کلچ، کلخج، کلنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قیچی
تصویر قیچی
وسیله ای با دو تیغۀ دسته دار برای بریدن کاغذ، پارچه و مانند آن
قیچی زدن (کردن): چیزی را با قیچی برش دادن
فرهنگ فارسی عمید
(قَ ظی ی)
نسبت است به قیظ، بچۀ به تابستان زاده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بچۀ تابستانی. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
قیچا. آلتی که بوسیلۀ آن پارچه، کاغذ و اشیای دیگر را برند. (فرهنگ فارسی معین). مقراض. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مقص. کازود. دوکارد:
حکیم سوزنی آن تیز قیچی فطرت
که بوده ابرۀ هزلش همیشه آسترم
اگرچه در فن هزل از عبید افزون بود
ولی ز هر دو به ادراک من زیاده ترم.
ملا فوقی یزدی (از آنندراج).
بعضی اصل این کلمه را قی چین (آلتی که قی شمع را می چیند) پنداشته اند، ولی این کلمه ترکی - مغولی است. (فرهنگ فارسی معین).
- دم قیچی، خرده پارچه هایی که خیاط پس از برش لباس از پارچه جدا میکند و آنها قابل استفاده نیستند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شاعر فاضلی بوده، در زمان شاه طهماسب صفوی میزیسته، بشوق جایزه بقزوین آمده و قبل از گرفتن انعام، آن شاه والاتبار بعالم باقی خرامیده مولانا ناچار بمکه مشرف شده و از آنجا به وطن عودت نموده است. این چند بیت از اوست:
ز بیم دشمنیم ای رقیب فارغ باش
که مهر او به دلم جای کین کس نگذاشت.
ای قدم ننهاده هرگز از دل تنگم برون
حیرتی دارم که چون در هر دلی جا کرده ای.
جز عهد دل آزاری عشاق که بستی
یک عهد نبستی که همان دم نشکستی.
(از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 298). و در مجمع الخواص آمده: قیدی شیرازی خودپسند و آلفتۀ غریبی است و علاوه بر اشعار مذکور این اشعار از اوآرد:
متاع شکوه بسیار است عاشق را همان بهتر
که جز درروز بازار قیامت بار نگشاید.
کدام مرهم لطف از تو بر دل است مرا
که جانگدازتر از داغهای حسرت نیست.
سبب خندۀ آن لب شده تا گریۀ من
قطرۀ اشک بصد خون جگر می طلبم.
رجوع به مجمع الخواص ص 282 شود
لغت نامه دهخدا
(می ی)
نسبت است به قیمت. (از اقرب الموارد) ، (اصطلاح فقه) در برابر مثلی. غیرمثلی
لغت نامه دهخدا
(قَ ی ی)
نسبت است به بلقین از بنی اسد و اصل آن بنوالقین است مثل بلحارث در بنوالحارث و این از موارد شاذ تخفیف است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
منسوب به قیف، بشکل قیف، رجوع به قیف شود
لغت نامه دهخدا
(قِ حا)
سر نره. (منتهی الارب). قمحاه. (منتهی الارب). رجوع به قمحاه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
منسوب به قیس که شخص یا موضعی است. (ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
نوعی از زردآلو. (از آنندراج) (غیاث اللغات). یکی از انواع زردآلو که بسیار شیرین و مطبوع است و در اطراف دماوند فراوان است. (فرهنگ فارسی معین) : دانۀ قیسی را اگر مغزش را تنها در زمین بکاری چیزی نروید چون با پوست بهم بکاری بروید، پس دانستم که صورت نیز در کارست نماز نیز در باطن است. (فرهنگ فارسی معین از فیه مافیه چ فروزانفر ص 143) ، زردآلوی خشک شده و برگه زردآلو که بنام کشته و برگه نیز نامیده میشود، شفتالوی خشک شده، زردآلویی که خشک کنند و مغز بادام یا هستۀ زردآلوآگین و حشو او کنند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
خالد بن ربیعه بن قطن بن قریح. از نامداران تیره قریحی است. وی به دست منصور به قتل رسید. (از اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مکی بن ابیطالب حموش بن محمد بن مختار نحوی مقری (معری) ، مکنی به ابومحمد. محدث نحوی در مصر و مکه استماع حدیث نمود و علوم قرآنی فراگرفت و در جامع قرطبه خطبه خواند. او راست. 1- اعراب القرآن 2- التبصره فی القرأات السبعه. 3- جمع الجوامع در نحو. 4- شرح الوقف التام. 5- الموجز فی القرأات. 6- الوقف فی کلا و بلی. 7- الهدایه الی بلوغ النهایه فی معانی القرآن. وی بسال 437 هجری قمری درگذشت. (روضات الجنات ص 49) (ریحانه الادب ج 3 ص 328)
لغت نامه دهخدا
منسوب به قیر، سیاه رنگ مانند قیر
لغت نامه دهخدا
چشمۀ قیری از ناحیۀ حومه بهبهان بلوک کوه کیلویه از نزدیکی قریۀ کیکاوس برخاسته، چندین سنگ آب دارد، سالی چندین خروار قیر از پایین این چشمه درآورند، (فارسنامه)
لغت نامه دهخدا
(حی ی)
منسوب به شیحه که از قراء حلب است. (از انساب سمعانی). رجوع به شیحه شود
لغت نامه دهخدا
بادی و منسوب به باد، (ناظم الاطباء)، بادی: فتق ریحی، (یادداشت مؤلف)، نفاخ، (ناظم الاطباء)، و رجوع به نفاخ شود
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ)
مصغر اقحوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اقحوان شود، جمع واژۀ نادرکحله. (اقرب الموارد). رجوع به کحل و کحله شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نسبت است به قریح بن منخل بن ربیعه بن قبیصه، و آن تیره ای است از سامه بن لؤی. (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
پلشت خونریم، ریم چرک، زرداب زرد آب، ریم (چرک) بی آمیزش، خون ریم چرک پلشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیچی
تصویر قیچی
آلتی که بوسیله آن پارچه و کاغذ و اشیا دیگر را ببرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیری
تصویر قیری
در تازی نیامده گژفی زفتی گژفیک منسوب به قیر مربوط به قیر، سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیسی
تصویر قیسی
نوعی از زرد آلو که خوش طعم است
فرهنگ لغت هوشیار
قیسی بنگرید به قیسی یکی ازانواع زردالو که بسیار شیرین و مطبوع است و در اطراف دماوند فراوان است: دانه قیسی را اگر مغزش را تنها در زمین بکاری چیزی نروید. چون با پوست بهم بکاری بروید. پس دانستم که صورت نیز در کارست. نماز نیز در باطن است، زردآلوی خشک شده و برگه زردالو که به نام کشته و برگه نیز نامیده می شود، شفتالوی خشک شده، زردالویی که خشک کنند و مغز بادام یا هسته زردالوآگین و حشواو کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیطی
تصویر قیطی
گرمازارد بچه تابستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیفی
تصویر قیفی
تگاوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمحی
تصویر قمحی
گندمی گندمگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قیچی
تصویر قیچی
((قِ))
ابزاری که به وسیله آن پارچه، کاغذ و اشیاء دیگر را می برند و دارای دو شاخه برنده است که از وسط به یکدیگر وصل شده اند، مقراض
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیسی
تصویر قیسی
((قَ یا قِ یْ))
نوعی از زردآلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیح
تصویر قیح
((قَ یا قِ))
زردآب، ریم (چرک) بی آمیزش، خون ریم، چرک، پلشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیچی
تصویر قیچی
برشگر
فرهنگ واژه فارسی سره
زندانی
دیکشنری اردو به فارسی