جدول جو
جدول جو

معنی قیامتگاه - جستجوی لغت در جدول جو

قیامتگاه(مَ)
محل رستاخیز. (فرهنگ فارسی معین). جای رستاخیز:
چون که خلق از مرگ او آگاه شد
بر سر گورش قیامتگاه شد.
مولوی
لغت نامه دهخدا
قیامتگاه
محل رستاخیز
تصویری از قیامتگاه
تصویر قیامتگاه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیاستگاه
تصویر سیاستگاه
محل مخصوص عقوبت کردن و به مجازات رسانیدن مجرمان، جای سیاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیارتگاه
تصویر زیارتگاه
جای زیارت، مزار، مرقد امام یا امامزاده یا شخص بزرگ که مردم به زیارت آن می روند
فرهنگ فارسی عمید
(سیا سَ)
قتلگاه و جایی که در آن اجرای سیاست و عقوبت میکنند. (ناظم الاطباء) :
در سیاستگاه قهرش بر قضای کائنات
لطف را دایم جنازه بر سر سه دختر است.
بدر چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
محل امن. مأمن. (فرهنگ فارسی معین) :
دید خود رادر آن سلامتگاه
کاولش دیو برده بود ز راه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(مَ نِ)
قیامت نگه. کسی که با نظرش آشوب بر پاکند. (فرهنگ فارسی معین). آنکه در نگاه خود دلها را شیفته کند و قیامت به پا نماید:
چشم بدمست کسی بر سر جنگ است اینجا
از قیامت نگهی جور فرنگ است اینجا.
ارادتخان واضح (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی از دهستان سیاهکل است که در بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان واقع است و 186 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
معروف. (آنندراج). محل زیارت. جای زیارت کردن. (ناظم الاطباء). مزار. زیارتگه. زیارت جای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیارتخانه:
بر سر دجله گذشته تا مداین خضروار
قصر کسری و زیارتگاه سلمان دیده اند.
خاقانی.
درختی در این وادی زیارتگاه است که مردمان به حاجت خواستن آن جایگه روند. (گلستان). رجوع به زیارت و زیارتخانه و زیارتگه و دیگر ترکیبهای زیارت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قیامت نگاه
تصویر قیامت نگاه
کسی که با نظرش آشوب بر پا کند (از صفات معشوق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاستگاه
تصویر سیاستگاه
کیفرگاه آن جا که گناهکاران را تنبیه کنند محل سیاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلامتگاه
تصویر سلامتگاه
محل امن مامن
فرهنگ لغت هوشیار
کاژه نشستگه نشستگهی زان میان بازجست که دارد نشیننده را تندرست (نظامی) مانشگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیارتگاه
تصویر زیارتگاه
محل زیارت، مزار، زیارتخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ندامتگاه
تصویر ندامتگاه
محلی که مجرمین در آنجا احساس ندامت و پشیمانی کنند، زندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یافتگاه
تصویر یافتگاه
محل اکتشاف
فرهنگ واژه فارسی سره
اتراقگاه، توقفگاه، منزلگاه، مسکن، موطن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حرم، مرقد، مزار
فرهنگ واژه مترادف متضاد