به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). در آب فروشدن. (منتهی الارب). فرورفتن در آب. زیر آب رفتن. غوص. غیاص. مغاص. (اقرب الموارد). رجوع به غوص شود، غواصی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). عمل غواص. (از اقرب الموارد). به دریا فروشدن. (مجمل اللغه). رجوع به غوّاص شود
به آب فروشدن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). در آب فروشدن. (منتهی الارب). فرورفتن در آب. زیر آب رفتن. غَوص. غیاص. مَغاص. (اقرب الموارد). رجوع به غوص شود، غواصی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). عمل غواص. (از اقرب الموارد). به دریا فروشدن. (مجمل اللغه). رجوع به غَوّاص شود
دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، سکنۀ آن 140 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا و قالیچه، گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، سکنۀ آن 140 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا و قالیچه، گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)