- قچک
- نادرست نویسی غژک از ساز ها نوعی آلت موسیقی است
معنی قچک - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مثلث
کارد چاقو
گل ورد
دستمال سه گوشه که زنان بر سر می بندند
جامۀ کرباسی رنگ کرده، کرباس آبی یا نیلی رنگ
آروغ، باد صدا داری که از راه گلو بیرون آید، باد گلو، روغ، وروغ، آجل، وارغ، رغ، رجغکبرای مثال ببندد دهان خود از فرط بخل / که برناید از سینۀ او رچک (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۶)
قلّک، ظرفی با سوراخ تنگ که در آن پول پس انداز می کنند، غولک، غوله
گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، لکا، آتشی، گل سوری، سوری، بوی رنگ، رز، ورد، گل آتشی
سازیست از مطلقات ذوات الاوتار و آن دارای کاسه ایست و بر سطح آن پوست کشن و بکمانه در عمل آورند و بر روی آن ده وتر (سیم) بندند
نادرست نویسی غدک گدک جامه رنگین بیشتر آبی رنگ جامه کرباس رنگین پارچه غیر ابریشمی ملون
ترکی خفج راسن لبسان از گیاهان
این واژه درآنندراج آمده وپارسی دانسته شده غفک ک پیاله
کوزه سفالین که بر سر سوراخی باریک دارد و کودکان پولهای خود را در آن دخیره کنند نادرست نویسی غلک آوندی گلین یاتوپالی که درآن پشیز ریزند ظرفی گلین یا فلزی که کودکان پول خود را در آن اندازند و جمع کنند
پارسی است کچک پکاوج غژک غجک از سازها
کیک بر غوث
کمانچه کجک: زهر مو چون گچک میکرد فریاد دل اصحاب میگشت از غم آزاد. (خوارزمی)
چارقد خرد سه گوش که زنان و اطفال بر سر پوشند، مقنعه کوچک، سرانداز ترکی کلوته گلوته روپاک چارقد کوچک مثلث شکل که زنان و کودکان با آن سرخود را پوشند کلوته، طرح مخصوصی است در قالی بافی
عدس ماش: بر آتش حسد دل زیرکترین خصم جوشد بر آن قیاس که در زیر با مچک. (سوزنی) توضیح بعضی مچک را بادام کوهی تلخ دانسته اند که آنرا بریان کرده در شور با و غذا های دوایی بجای روغن بکار برند
نجک
((چَ))
فرهنگ فارسی معین
غیچک. غچک. غجک. غژک، نوعی کمانچه، یکی از آلات موسیقی که کاسه کوچک و دسته بلند دارد و با آرشه نواخته می شود
عدس، ماش
سرود، غژک، غیچک
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
زغنگ، هکچه، هکک، فواق، اسکرک، سکیله، اشکوهه، هکهک
زغنگ، هکچه، هکک، فواق، اسکرک، سکیله، اشکوهه، هکهک
مبادله باشد، نوشته ای که شخصی بوسیله آن پولی از بانک بگیرد چکه، قطره انگلیسی از پارسی چک
زانو، حالتی از نشستن که دو کف پا بر زمین و زانوها در بغل باشد، چمباتمه، برای مثال رای سوی گریختن دارد / دزد کز دورتر نشست به چک (حکاک - شاعران بی دیوان - ۲۸۶)
چوک، پرنده ای شبیه جغد که خود را از درخت آویزان می کند و پی در پی فریاد می کشد، شب آویز، مرغ حق
چوک، پرنده ای شبیه جغد که خود را از درخت آویزان می کند و پی در پی فریاد می کشد، شب آویز، مرغ حق
سیلی، ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ، صفعه
در کشاورزی وسیله ای که با آن خرمن کوفته را بر باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود، هسک، افشون، چارشاخ، مشتۀ پنبه زنی
چانه، فک اسفل، زنخدان مثلاً چک و چانه
صدای افتادن قطرۀ آب یا مایع دیگر، بن مضارع چکیدن
چک زدن: سیلی زدن
در کشاورزی وسیله ای که با آن خرمن کوفته را بر باد می دهند تا کاه از دانه جدا شود، هسک، افشون، چارشاخ، مشتۀ پنبه زنی
چانه، فک اسفل، زنخدان مثلاً چک و چانه
صدای افتادن قطرۀ آب یا مایع دیگر، بن مضارع چکیدن
چک زدن: سیلی زدن
قوچ، گوسفند شاخ دار جنگی برای مثال از غایت انصاف تو در خطۀ عالم / با گرگ، قچ و میش به یک آبخور آمد (مجیرالدین بیلقانی - ۵۷)
نوشته ای که شخص به وسیلۀ آن از پولی که در بانک یا نزد صراف دارد مبلغی بگیرد یا به کسی حواله می دهد، حواله، قباله، سند، برای مثال به قیصر سپارم همه یک به یک / از این پس نوشته فرستیم و چک (فردوسی - ۸/۱۰۲) ، آن بزرگان گر شوندی زنده در ایام او / چک دهندی پیش او بر بندگی و چاکری (امیرمعزی - لغتنامه - چک)
اهل چک، کشوری در اروپا مثلاً شاعر چک
اهل چک، کشوری در اروپا مثلاً شاعر چک