جدول جو
جدول جو

معنی قوچ - جستجوی لغت در جدول جو

قوچ
گوسفند شاخدار جنگی را گویند
تصویری از قوچ
تصویر قوچ
فرهنگ لغت هوشیار
قوچ
گوسفند شاخ دار
تصویری از قوچ
تصویر قوچ
فرهنگ فارسی معین
قوچ
گوسفند شاخ دار جنگی، برای مثال چه خواهند از جان هم این دو قوچ / که جنگیده با هم سر هیچ و پوچ (ایرج میرزا - ۱۵۸)
تصویری از قوچ
تصویر قوچ
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوچی
تصویر قوچی
ترکی زینه دار، زینه پوش (زینه جنگ افزار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوچانی
تصویر قوچانی
غوچانی خبوشانی منسوب به قوچان، از مردم قوچان، لهجه مردم قوچان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوچان
تصویر قوچان
غوچان خبوشان نام شهری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوچ خایه
تصویر قوچ خایه
پارسی است غوچخایه از گیاهان و گونه ای تنگ (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوچ باز
تصویر قوچ باز
راک باز کسی که گوسفندان سروزن (شاخ زن) را با هم به جنگ وا دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوی
تصویر قوی
نیرومند، زورمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوه
تصویر قوه
نیرو، توان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوم
تصویر قوم
تیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قول
تصویر قول
زبان، گفت، پیمان، فرمایش، گفته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوس
تصویر قوس
کمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوز
تصویر قوز
گوژ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوت
تصویر قوت
نیرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوا
تصویر قوا
نیروها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوچ
تصویر کوچ
مهاجرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بوچ
تصویر بوچ
حشمت. شوکت، خود آرایی، توانایی، وقار. اندرون دهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوچ
تصویر پوچ
بی مغز، میان تهی، مهمل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قول
تصویر قول
قلب سپاه در میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوت
تصویر قوت
خوراک، خوردنی، طعام، روزی
قوت لایموت: خوردنی به قدری که کسی بخورد و از گرسنگی نمیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غوچ
تصویر غوچ
قوچ، گوسفند شاخ دار جنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوت
تصویر قوت
توان، نیرو، زور، فیض خداوند
قوت کردن: زور زدن، نیرو به کار بردن، قوی کردن
قوت گرفتن: نیرو گرفتن، توانا شدن، کنایه از زیاد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لوچ
تصویر لوچ
کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، دوبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کوچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، برای مثال خویشتن را بزرگ پنداری / راست گفتند یک دو بیند لوچ (سعدی - ۱۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوی
تصویر قوی
املای دیگر واژۀ قوا، نیرو ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوز
تصویر قوز
برآمدگی در چیزی، در پزشکی برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم به سبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا می شود، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، محدّب، گنگ
قوز بالای قوز: کنایه از مصیبتی بالای مصیبت قبلی
سر قوز افتادن: کنایه از بر سر لج افتادن، از در لجاج و ستیز درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوچ
تصویر کوچ
حرکت عده ای از مردم از سرزمینی به سرزمین دیگر
بن مضارع کوچیدن، طایفه، دودمان، خانواده
جغد، پرنده ای وحشی و حرام گوشت با چهرۀ پهن و چشم های درشت، پاهای بزرگ و منقار خمیده که در برخی از انواع آن در دو طرف سرش دو دسته پر شبیه شاخ قرار دارد، بیشتر در ویرانه ها و غارها به سر می برد و شب ها از لانۀ خود خارج می شود و موش های صحرایی و پرندگان کوچک را شکار می کند به شومی و نحوست معروف است، کنگر، کوکن، اشوزشت، هامه، چغو، آکو، کلیک، پش، پسک، کلک، مرغ شب آویز، کوف، بایقوش، مرغ بهمن، پژ، چوگک، بوف، بیغوش، پشک، شباویز، بوم، کول، مرغ شباویز، مرغ حق
لوچ، کسی که چشمش پیچیده باشد، کژبین، چپ چشم، چشم گشته، کج چشم، کج بین، گاج، گاژ، کاج، کاچ، کلیک، کلاژ، کلاژه، کلاج، احول، دوبین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوا
تصویر قوا
قوه، در امور نظامی کنایه از نیروهای نظامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قور
تصویر قور
سلاح، هر آلتی که در جنگ به کار برود، آلت جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قول
تصویر قول
گفتار، سخن، کلام، وعده، کنایه از عقیده، نظر
قول دادن: وعده دادن، پیمان کردن
قول گرفتن: پیمان گرفتن، عهد گرفتن
قول و قرار: عهد و پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاچ
تصویر قاچ
یک قسمت بریده شده از خربزه، هندوانه یا میوۀ دیگر، برآمدگی جلوی زین اسب، کوهۀ زین، شکاف، ترک، تراک، قاش، تکه، پاره، چند عدد از چیزی
قاچ قاچ: پاره پاره، چاک چاک، تکه تکه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوه
تصویر قوه
کنایه از قوا، استعداد، در علم الکتریک باتری، در ریاضیات توان
قوّۀ دراکه: قوۀ دریابنده و درک کننده، فهم و شعور
قوّۀ غاذیه: در طب قدیم قوه ای که غذا را تحلیل ببرد و جزء بدن کند
قوّۀ قضائیه: در علوم سیاسی از قوای سه گانه که موظف به رسیدگی به دعاوی و حفظ حقوق مردم است و شامل محاکم دادگستری است
قوّۀ مجریه: در علوم سیاسی از قوای سه گانه که موظف به اجرای قوانین است، هیئت دولت
قوّۀ مقننه: در علوم سیاسی از قوای سه گانه که موظف به وضع قوانین است، مجلس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوم
تصویر قوم
گروهی از مردم با ویژگی های مشترک زبانی، تاریخی و نژادی، خویشاوندان، همسر، زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوس
تصویر قوس
نهمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد، نهمین برج از برج های دوازده گانه، برابر با آذر، تیرانداز، خمیدگی، جمع اقواس، کمان
قوس و قزح: رنگین کمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوش
تصویر قوش
پرنده ای شکاری با نوک خمیده، پنجه های قوی و پرهای بلند، قرقی، پرنده ای شکاری و زردچشم، کوچکتر از باز، رنگش خاکستری تیره، زیر سینه و شکمش سفید با لکه های حنایی، بسیار چالاک و تیزپر که شکارش گنجشک، سار، کبوتر و سایر پرندگان کوچک است، باشق، بازکی، سیچغنه، واشه، باشه، بازک
فرهنگ فارسی عمید