- قونیزه
- لاتینی تازی گشته شاه بانگ از گیاهان ترهلی ترهلان
معنی قونیزه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آنسه، خانم، باکره
بو مادران برنجاسف
بکر (اعم از مرد و زن)، دختر بکر جمع دوشیزگان یا دوشیزگان جنت حوران بهشتی
گردو
آلت فولادین و نوک تیز که آنرا بالای نیزه یا تفنگ نصب کنند
بانوی جوان شوهرنکرده، دختر
آلتی فولادی و نوک تیز که به سر نیزه یا تفنگ نصب کنند
یونانی تازی گشته شوکران از گیاهان شوکران
تاج الملوک
ابتدای غوره انگور که از کوچکی بدانه انگور ماند. یا گشنیزه حصرم. شراب انگوری: حرمت می را که می گشنیزدیگ عیشهاست. بر سر گشنیزه حصرم روان افشانده اند. (خاقانی)
از مردم قونیه
Maiden
девичий
jungfräulich
дівочий
dziewiczy
donzela
vergine
doncella
demoiselle
maagd
عذراء
कन्या
בתולה
msichana
কুমারী