دهی است از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه، سکنۀ آن 310 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه، سکنۀ آن 310 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دارندۀ خون، قاتل، (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : از خجلت رخ تو که خوندار لاله است گلها بزیر شهپر مرغان خزیده اند، میرزا صائب (از آنندراج)، غارتگر جنت از بر و دوش خوندار خلایق از بناگوش، واله هروی، ، وارث مقتول، (ناظم الاطباء) (آنندراج) : کشته گر کشتی ظهوری دیده را هیچ جرمی نیست دل خوندار تست، ظهوری (از آنندراج)، خوندار کشتگان وفا غیر یار نیست خونم حنای پای تو شد پایمال شد، تأثیر (از آنندراج)، اگر فسانۀ طفلان شدی نصیر مرنج که طفل اشک تو خوندار یک جهان راز است، نصیرای بدخشانی (از آنندراج)، خوندار بخوبی نکند آنچه به دل کرد چشمان تو هنگام نگه از مژه کاری، میرصیدی (از آنندراج)، ، باغیرت، باحمیت، رگدار
دارندۀ خون، قاتل، (ناظم الاطباء) (از آنندراج) : از خجلت رخ تو که خوندار لاله است گلها بزیر شهپر مرغان خزیده اند، میرزا صائب (از آنندراج)، غارتگر جنت از بر و دوش خوندار خلایق از بناگوش، واله هروی، ، وارث مقتول، (ناظم الاطباء) (آنندراج) : کشته گر کشتی ظهوری دیده را هیچ جرمی نیست دل خوندار تست، ظهوری (از آنندراج)، خوندار کشتگان وفا غیر یار نیست خونم حنای پای تو شد پایمال شد، تأثیر (از آنندراج)، اگر فسانۀ طفلان شدی نصیر مرنج که طفل اشک تو خوندار یک جهان راز است، نصیرای بدخشانی (از آنندراج)، خوندار بخوبی نکند آنچه به دل کرد چشمان تو هنگام نگه از مژه کاری، میرصیدی (از آنندراج)، ، باغیرت، باحمیت، رگدار
مصحف یرنداق. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). ’برنداف’ که در برهان آمده غلط است و اصل آن برنداق و یرنداق است. (یادداشت دهخدا). و رجوع به برنداف و یرنداق شود
مصحف یرنداق. (حاشیۀ معین بر برهان قاطع). ’برنداف’ که در برهان آمده غلط است و اصل آن برنداق و یرنداق است. (یادداشت دهخدا). و رجوع به برنداف و یرنداق شود
پارچه ای است که طفل نوازد را بواسطۀ آن پوشانند تا بدن نازک و لطیف او را محافظت نماید و در مشرق زمین اکنون هم معمول است. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به قنداق شود
پارچه ای است که طفل نوازد را بواسطۀ آن پوشانند تا بدن نازک و لطیف او را محافظت نماید و در مشرق زمین اکنون هم معمول است. (قاموس کتاب مقدس). رجوع به قنداق شود
عید نوروز قبطیان. در بلوغ الارب آمده: نزد قبطیان مصر عیدی است بنام نوروز (نیروز) که آن را در روز اول سال گیرند و نصارای شام آن را قلنداس خوانند. در این روز شادی کنند و آتش افروزند و آب افشانند بیش از آنچه ایرانیان در مراسم عیدنوروز خود کنند. رجوع به بلوغ الارب ج 1 ص 350 شود
عید نوروز قبطیان. در بلوغ الارب آمده: نزد قبطیان مصر عیدی است بنام نوروز (نیروز) که آن را در روز اول سال گیرند و نصارای شام آن را قلنداس خوانند. در این روز شادی کنند و آتش افروزند و آب افشانند بیش از آنچه ایرانیان در مراسم عیدنوروز خود کنند. رجوع به بلوغ الارب ج 1 ص 350 شود
شهری است از شهرهای حبشه که در قدیم پایتخت آن بوده است. این شهر در چهل هزارگزی دریاچۀ دنبآ قرار دارد. و مساحت آن 2210 کیلومتر مربع است و اکنون چهل هزار نفر جمعیت دارد
شهری است از شهرهای حبشه که در قدیم پایتخت آن بوده است. این شهر در چهل هزارگزی دریاچۀ دنبآ قرار دارد. و مساحت آن 2210 کیلومتر مربع است و اکنون چهل هزار نفر جمعیت دارد
تسمه ودوالی که نرم و سپید و جسیم و ستبر باشد. (از برهان) (ناظم الاطباء). ارنداق. برنداق. قدّ. قدّه. تسمه. دوال. یشمه. حمیر. حمیره. اشکزّ. (یادداشت مؤلف). دوال کفشگر. (آنندراج). یشمه. (صحاح الفرس) : حمیر. حمیره، یرنداق که بدان زین بندند. (منتهی الارب). دوال سفید و نرم و پاک کرده که بدان آلت زین را بندند و ظاهراً به هردو معنی ترکی است. (فرهنگ رشیدی) ، روده ها. (ناظم الاطباء). به معنی رودگانی باشد که جمع روده است. (برهان) (آنندراج) : بی یرنداق گرد گردن تو نه بگردی و نه فروگذری. سوزنی
تسمه ودوالی که نرم و سپید و جسیم و ستبر باشد. (از برهان) (ناظم الاطباء). ارنداق. برنداق. قِدّ. قِدّه. تسمه. دوال. یشمه. حمیر. حمیره. اُشْکُزّ. (یادداشت مؤلف). دوال کفشگر. (آنندراج). یشمه. (صحاح الفرس) : حمیر. حمیره، یرنداق که بدان زین بندند. (منتهی الارب). دوال سفید و نرم و پاک کرده که بدان آلت زین را بندند و ظاهراً به هردو معنی ترکی است. (فرهنگ رشیدی) ، روده ها. (ناظم الاطباء). به معنی رودگانی باشد که جمع روده است. (برهان) (آنندراج) : بی یرنداق گرد گردن تو نه بگردی و نه فروگذری. سوزنی
چوبی باشد یا نال به تفنگ وصل کنند و مثل دسته بود برای تفنگ و بدین معنی غالباًمعرب کنده است. (آنندراج). چوبی را گویند که بطریق ناوچه تراشیده میل تفنگ را در آن گذارند. (سنگلاخ). - قنداق تراش، آنکه قنداق تفنگ تراشد. - قنداق ساز، سازندۀ قنداق تفنگ. - قنداق سازی، عمل ساختن قنداق تفنگ. - ، دکان قنداق ساز. ، جامه ای که طفل نوزاد را در آن پیچند و بعضی گویند که طفل را در گهواره بدان بندند، و بعضی غندق خوانند و ظاهراً ترکی است. (آنندراج). بمعنی قماط باشد که اطفال نوزاییده را بر آن پیچند. (سنگلاخ). - امثال: دست از قنداق درآوردن، کنایه از اینکه حقیر وکوچکی نسبت به مقامی عالی و بزرگ مقاومت نشان دهد
چوبی باشد یا نال به تفنگ وصل کنند و مثل دسته بود برای تفنگ و بدین معنی غالباًمعرب کنده است. (آنندراج). چوبی را گویند که بطریق ناوچه تراشیده میل تفنگ را در آن گذارند. (سنگلاخ). - قنداق تراش، آنکه قنداق تفنگ تراشد. - قنداق ساز، سازندۀ قنداق تفنگ. - قنداق سازی، عمل ساختن قنداق تفنگ. - ، دکان قنداق ساز. ، جامه ای که طفل نوزاد را در آن پیچند و بعضی گویند که طفل را در گهواره بدان بندند، و بعضی غندق خوانند و ظاهراً ترکی است. (آنندراج). بمعنی قماط باشد که اطفال نوزاییده را بر آن پیچند. (سنگلاخ). - امثال: دست از قنداق درآوردن، کنایه از اینکه حقیر وکوچکی نسبت به مقامی عالی و بزرگ مقاومت نشان دهد
قلنبک بنگرید به قلنبک درختی است از تیره شمعدانیها از دسته ترشکها که از گیاهان بومی هندوستان است. برگهایش متناوب و گلهایش به شکل خوشه های انتهایی است. میوه اش خوراکی و تصفیه کننده خون است. چوبش دارای اسانسی خوشبوی و معطر است و به همین علت آن را به نام عود به بازار عرضه می کنند قلنبق قلنباق درخت قرنبل درخت قرنبول آلوی پنج پر درخت ابن الرشد شجر ابن الرشد
قلنبک بنگرید به قلنبک درختی است از تیره شمعدانیها از دسته ترشکها که از گیاهان بومی هندوستان است. برگهایش متناوب و گلهایش به شکل خوشه های انتهایی است. میوه اش خوراکی و تصفیه کننده خون است. چوبش دارای اسانسی خوشبوی و معطر است و به همین علت آن را به نام عود به بازار عرضه می کنند قلنبق قلنباق درخت قرنبل درخت قرنبول آلوی پنج پر درخت ابن الرشد شجر ابن الرشد
ترکی پابنده پاوند وروند (گویش گیلکی)، دسته دسته تفنگ پارچه ای که دست و پای کودک نوزاد را در آن می پیچند و بانوار مانندی آن را می بندند تا دست و پای کودک بی حرکت بماند: بچه را در قنداق سفید می پیچند و دو ننو می خوابانند، قسمت چوبی ته تفنگ
ترکی پابنده پاوند وروند (گویش گیلکی)، دسته دسته تفنگ پارچه ای که دست و پای کودک نوزاد را در آن می پیچند و بانوار مانندی آن را می بندند تا دست و پای کودک بی حرکت بماند: بچه را در قنداق سفید می پیچند و دو ننو می خوابانند، قسمت چوبی ته تفنگ