جدول جو
جدول جو

معنی قوماریس - جستجوی لغت در جدول جو

قوماریس
معرب قطلب است. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
قوماریس
قوماروس
تصویری از قوماریس
تصویر قوماریس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قواریر
تصویر قواریر
قاروره ها، شیشه ها، نوعی ظرفهای شیشه ای دهان تنگ، جمع واژۀ قاروره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واریس
تصویر واریس
ورم و برجستگی سیاهرگ یا عروق لنفاوی به خصوص در پاها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قماری
تصویر قماری
تهیه شده در قمار، برای مثال ز عود قماری یکی تخت کرد / سر تخته ها را به زر سخت کرد (فردوسی - ۲/۹۶)، مربوط به قمار مثلاً طاووس قماری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماریس
تصویر سماریس
ساردین، نوعی ماهی دریایی کوچک فلس دار به رنگ سبز تیره که زیر شکمش سفید است و بیشتر برای ساختن کنسرو صید می شود
فرهنگ فارسی عمید
(قَ / قِ)
نسبت است به قماره و آن شهری است. رجوع به قمار و قماره شود.
- عود قماری، عودی که منسوب به شهر قماره باشد:
اکلیلهای پیلانش از گوهر است و لؤلؤ
صندوق پیل بانش از صندل و قماری.
منوچهری.
بخورانگیز شد عود قماری
هوا میکرد خود کافورباری.
نظامی.
دماغ عالم از باد بهاری
هوا را ساخته عود قماری.
نظامی.
بفرمودش برسم شهریاری
کیانی مهدی از عود قماری.
نظامی.
گر او را بیشه ای با استواریست
مرا صد بیشه از عود قماریست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قَ ری ی)
جمع واژۀ قمریّه. (منتهی الارب) (غیاث) : بلبلان بر موافقت فاختگان و قماری شیون و نوحه گری آغاز کردند. (جهانگشای وینی). رجوع به قمریه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از ماهی باشد و آنرا اهل مغرب سردین گویند. (از برهان) (از آنندراج). اسم یونانی ماهی شور است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به سردین و ساردین شود
لغت نامه دهخدا
اجاص. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قاروره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی شیشه ها. (آنندراج) : و یطاف علیهم بآنیه من فضه و اکواب کانت قواریرا. قواریرا من فضه قدروها تقدیرا. (قرآن 15/76-16) ، بول ها و شاش ها، حقه های باروت. رجوع به قاروره شود.
- قواریرالنفط، از ابزار و سلاح جنگ است و آن ظرفی است که در آن نفت کنند و بسوی قلعه ها و حصارها پرتاب نمایند تا آنها را بسوزانند. نفاطه. (از صبح الاعشی ج 2 ص 138). رجوع به تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 1 ص 162 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صِ)
از دژهای زبید است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قاموس. رجوع به قاموس شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قمّیس. دریاها. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
حب الزلم. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به حب الزلم شود
لغت نامه دهخدا
به معنی کبر است. رجوع به قبار و قبارس شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عمروس. رجوع به عمروس شود
لغت نامه دهخدا
عیسی بن محمد بن احمد بن عمر بن عبدالملک بن عبدالعزیربن جریج، مکنی به ابوعلی (262 - 360 هجری قمری)، اهل بغداد است و چون صحبت ابوالفضل بن طومار هاشمی دریافت به طوماری مشهور گشت، وی از ثعلب و مبرد روایت کند، (المعرب جوالیقی حاشیۀ ص 36)
لغت نامه دهخدا
منسوب به طومار، خط و قلم جلی، مقابل غباری
لغت نامه دهخدا
طین کرم است و گویند طین کرمی است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
معرب یونانی کمارس. بصل است و گفته اند که قاتل ابیه است، قطلب را نیز گویند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
یکی از شهرستانهای گرجستان است که بر نهر ’ریون’ واقع است و یکی از ایستگاههای راه آهن میباشد، و بوسیلۀ جاده های شوسه با شهرستانهای باطوم، سوخوم و تبی لیس یا تفلیس و همچنین بواسطۀ جادۀ نظامی عوسه تین با قفقاز شمالی مربوط میگردد، 128هزار تن جمعیت دارد و پس از تفلیس شهرستان دوم صنعتی از جمهوری گرجستان به شمار میرود، در اینجا کارخانه های بزرگ ماشین سازی و اتومبیل سازی (در مقیاس جماهیر متفقه)، شیمیائی، ماهوت بافی، خیاطی موجود است، و نیز کوم بنیاتهای چرمی، کفاشی، ابریشمی، کنسروسازی، قنادی، خبازی، آبجوسازی، تهیۀ انواع گوناگون ظروف، تهیۀ مصالح بنائی، معمل شیشه گری، بلورسازی و امثال و نظایر آنها دائر و در کارند و کار خانه برق عظیم لنین احتیاجات گوناگون صناعی را تأمین میکند، این شهر ازنظر فرهنگی هم به ترقیات روزافزون نایل میشود، این شهرستان از بلاد قدیمی است و مؤلفان کمی قبل از میلادنام آن را ذکر می کنند، (از دایره المعارف شوروی)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
رجوع به قوماروس شود
لغت نامه دهخدا
شقاقل. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
گونه ای ماهی استخوانی که حداکثر طولش تا 25 سانتیمتر میرسد و بدنش پوشیده از فلسهای نسبتا درشت نازک و نوک تیز است رنگ بدنش سبز و در قسمتهای پشت آن خط آبی رنگ بمحاذات تیره پشت حیوان قرار دارد. پهلو ها و شکم حیوان سفید و نقره یی است ماهی مذبور را جهت تغذیه و ساختن کنسرو صید میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
فرورتکیک آنچه وابسته به فرورتک است، روشن آشکار دبیره خوانا منسوب به طومار، خط و قلم جلی مقابل غباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماریس
تصویر عماریس
جمع عمروس، برگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قواریر
تصویر قواریر
جمع قاروره، شیشه ها پیشارها زنان به گواژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قباریس
تصویر قباریس
لاتینی تازی گشته کبر از گیاهان کبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوماورس
تصویر قوماورس
قاتل ابیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوامیس
تصویر قوامیس
سختی ها پتیارها (بلاها)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قمری، نازوها نازوان منسوب به قمار عود قماری: گرش بورزی بجای هیزم و گندم عود قماری بری و لوء لوء عمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واریس
تصویر واریس
گشاد شدن ورید ها بخصوص در ساق پا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوماروس
تصویر قوماروس
یونانی تازی گشته توت فرنگی درختی (قاتل ابیه) از گیاهان قاتل ابیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واریس
تصویر واریس
تورم رگ ها بویژه در پا
فرهنگ فارسی معین