جدول جو
جدول جو

معنی قولدره - جستجوی لغت در جدول جو

قولدره
(لُ)
دهی است از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه، سکنۀ آن 696 تن. آب آن از چشمه سارها. محصول آن غلات، بادام، حبوب و کرچک. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. در دو محلی بفاصله 500 گز به نام قولدرۀ بالا و پایین مشهور است. سکنۀ قولدرۀ پائین 182 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوللر
تصویر قوللر
در دورۀ صفوی، عنوان عمومی هر یک از غلامان سلطنتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواره
تصویر قواره
واحد شمارش پارچه به اندازه ای که لباس دوخته شود، واحد شمارش زمین به اندازه ای که یک بنا در آن ساخته شود، ظاهر مثلاً ریخت و قواره، شایسته، متناسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوصره
تصویر قوصره
سبد یا زنبیل تهیه شده از برگ درخت خرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گودره
تصویر گودره
نوعی مرغابی،
بچۀ گاو و گوزن، کودر، گودر، برای مثال کف یوز پر مغز آهوبره / همه چنگ شاهین دل گودره (عنصری - ۳۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تودره
تصویر تودره
هوبره، پرنده ای وحشی حلال گوشت و بزرگ تر از مرغ خانگی با گردن دراز و بال های زرد رنگ و خالدار، حباری، چرز، جرز، جرد، ابره، شاست
فرهنگ فارسی عمید
(دَ رَ)
دهی است جزء بخش نمین شهرستان اردبیل. دارای 123 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هَُ لْ وَ)
نام یکی از دهات قدیم تنکابن بوده است. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 145 از ترجمه فارسی)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان واقع در 10500گزی خاور کوزران، کنار راه فرعی کوزران به کرمانشاه. هوای آن سرد و دارای 100 تن سکنه است. آب آن از سراب سرمستی و محصول آن غلات، حبوبات، دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
قلییره. شهری به اسپانیا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شهری است به اسپانی در ولایت ’بلنسیه’ و بر کنار رود ’ژوکار’ واقع است و 14000 تن سکنه دارد و محل صدور پرتقال و آذوقه است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
قوس وره. عاقرقرحا. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُقَ عَ)
ده کوچکی است از دهستان نجف آباد شهرستان بیجار، واقع در 25هزارگزی شمال خاوری بیجار و کنار رود خانه قزل اوزان. سکنۀ آن 30 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قِ زِ زَ)
دهی از دهستان بیلواربخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع در 22 هزارگزی خاور دیزگران و 30 هزارگزی جنوب بلشت. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 65 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، حبوبات، لبنیات است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
دهی است از دهستان قراتوره، بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج. واقع در 28000 گزی شمال خاور دیواندره کنار رود خانه ول کشتی. موقع جغرافیایی آن کوهستانی سردسیر و سکنۀ آن 260 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(طُ وَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش کلاردشت شهرستان نوشهر در 3 هزارگزی شمال باختری حسن کیف. کوهستانی و سردسیر با 460 تن سکنه، از ایل خواجوند. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و لبنیات. شغل اهالی گله داری و زراعت و تهیۀ زغال و چوب. صنایع دستی زنان قالیچه و شال و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. دبستان دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ دَ رِ)
دهی است از دهستان ازغنۀ بخش فیض آباد شهرستان تربت حیدریه واقع در 16 هزارگزی جنوب باختری فیض آباد محولات و 4 هزارگزی شمال شوسۀ عمومی مشهد به کاشمر با هوای معتدل و 570 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است از دهستان دیده بخش گیلان شهرستان شاه آباد که در 38 هزارگزی شمال باختری گیلان، کنار راه شوسۀ گیلان به سرپل ذهاب واقع شده. کوهستانی، گرمسیر و مالاریائی است و 75 تن سکنه دارد. آبش از رودخانه دیده و محصولش غلات و پنبه و ذرت و لبنیات است. شغل اهالی زراعت وگله داری است. در تابستان به حدود هوکانی و درکه میروند و باصطلاح اهل محل به این ده ’چاله وریسکه’ میگویند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی از دهستان خرق حومه بخش شهرستان قوچان. واقع در 40هزارگزی جنوب باختری قوچان. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 193 تن است. آب آن از چشمه وقنات تأمین میشود. و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
بچه گاو گوساله: به کشتن نیارد کسی گودره وزان گوسفندی که باشد تره. (زرتشت بهرام)، بچه گاو کوهی بچه گوزن، پوست گوساله، نوعی مرغابی: پیل از تو چنان ترسد چون گودره از باز شیراز تو چنان ترسد چون کبک ز شاهین. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی است کوچک کبود که در آب نشیند کندره. توضیح ازین تعریف که در فرهنگها (معیار جمالی سروری) آمده هویت آن شناخته نشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوصره
تصویر قوصره
سبدخرما، زن به گواژ
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی برده شاهی در زمان صفویان غلامان سلطنتی. توضیح در عهد صفویان قوللران به کلیه سلاحهایی که خاص قورچیان بود مجهز بودند. این سپاه سوار از مردم بومی کشورهای شمالی گرجستان و قفقاز و حتی مسکو به خدمت گرفته می شدند باین طریق که یا از میان گروهی که از کودکی به ایران آمده یا از کسانی که از والدین مقیم ایران متولد شده بودند انتخاب می گردیدند. از آنجه که بیشتر آنها نیاکان مسیحی داشتند در نسل اول یا دوم قبول اسلام می کردند. طبق سخن دلاواله 30000 قوللر (قول) وجود داشته است ازین تعداد فقط 15000 تن سرباز بودند. شاردن تعداد آنان را 10000 می نویسد و می گوید شاه عباس علاقه مفرطی باین افراد زبده داشت و آنان را ینی چریهای سوار خویش نام نهاده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قولیه
تصویر قولیه
سوروغوغا غوغاپارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه که گرد بریده باشند، پارچه ای که از آن یک جامه توان کرد، یک قواره فاستونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندره
تصویر قندره
کفش که ساق آن کوتاهتر از نیم چکمه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولده
تصویر مولده
مولده در فارسی مونث مولد: بنگرید به مولد مونث مولد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادره
تصویر قادره
مونث قادر بنگرید به قادر مونث قادر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودره
تصویر تودره
هوبره حباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بودره
تصویر بودره
تازی شده گرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوزقره
تصویر قوزقره
پارسی است گوزغره کوچی در انگلیسی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فولدر
تصویر فولدر
پوشه
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی از دهستان عشرستاق هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
هوبره
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کلاردشت چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای در منطقه هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی