- قوقع
- لیسک (حلزون)
معنی قوقع - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چشمداشت
بزنگاه، هنگام
چشم داشتن، امید و انتظار
تکمۀ کلاه یا پیراهن و مانند آن، قوقه، برای مثال از حشمت سلطانی او تاج فریدون / چاووش و را قبۀ قوقوی کلاه است (سوزنی - ۱۳۱)
بانگ خروس، قوقولی قوقو
بانگ خروس، قوقولی قوقو
ویژگی نوشته ای که مهر یا امضا شده، مهر و امضا شده
تکمۀ کلاه یا پیراهن و مانند آن، قوقو، برای مثال بر جیب و کله نهند پس تر / آن قوقۀ لعل و گویک زر (خاقانی۱ - ۲۴۵)
جای بی مو از سر انسان
جای بی مو از سر انسان
انتظار حصول چیزی داشتن، در انتظار وقوع امری بودن، چشمداشت، امید، خواهش
خرگوش از جانوران، آوای خرگوش، زوزه گرگ گرگ زوزه کش
کرگدن دریایی
قوقو بنگرید به قوقو
پارسی است غوغو گوگو گوی گریبان دگمه کلاه
کبک نر، سنگخوار از پرندگان
پارسی تازی گشته کوفج نام تیره ای در کوه های کرمان
تازی از ترکی باشه پابلند از مرغان شکاری
جای افتادن و جای واقع شدن
تکمه گریبان، گوی گریبان، گوگه، گوک، گوکه، گوگ
تکمه کلاه و پیراهن، قوقه
صادر کننده توقیع، کسی که اجازه نامه صادر کند
هنگام، فرصت
اهمیت، قدر، منزلت، برای مثال هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد / که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم (سعدی۲ - ۵۰۳) ، آسیب، گزند
ارج پایگاه، ابر تنک، آوای سم، آوای کوبش، جای بلند بلندنا شکوه سهمگینی فرودآمدن، فرود آیی نزول، شرف اعتبار، مهابت: (گفت... امروز وقع وشکوه تو در دلهاء خاص و عام بیش از آنست که از آن این ملکان)
قدر، منزلت، فرود آمدن، فرود، نزول