جدول جو
جدول جو

معنی قورل - جستجوی لغت در جدول جو

قورل
(رَ)
از یونانی کرالیون بمعنی بسد. مرجان. قورالیون. قرالیون. رجوع به این دو کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قورت
تصویر قورت
عمل فرو بردن مواد غذایی از حلق، آن مقدار مایعات که با یک بار فرو بردن نوشیده شود، جرعه، قلپ مثلاً یک قورت آب خوردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوری
تصویر قوری
ظرف چینی یا فلزی لوله دار که در آن چای، قهوه، گل گاوزبان و مانند آن را دم می کنند و کنار آتش یا روی سماور می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوال
تصویر قوال
کسی که در محافل به آواز خوش اشعار بخواند، آوازه خوان، نغمه گر
فرهنگ فارسی عمید
(قَ قَ)
مذکر حجل. (اقرب الموارد). کبک نر، سنگخوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). قطا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
آب بسیار و افزون از اندازه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رجوع به قورالن شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی و به ترکی جمل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
طسوجی است درناحیۀ کوفه و نهری است که در کنار آن چند ده قرار دارد، از جمله: سوار و غرما. (از معجم البلدان)
از نواحی مدینه است. قیس بن حطیم درباره آن اشعاری دارد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
فوفل. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). پوپل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جم اسپرم. (از فهرست مخزن الادویه). رجوع به جم اسپرم شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
ابن عوف بن عمرو خزرجی. از طایفۀ ازد از قحطان و جد جاهلیت است. عباده بن صامت از نسل اوست. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 798)
نام پدر دوده ای است از انصار و آنان قواقله اند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از ایل اینانلو (از ایلات خمسۀ فارس) . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا
جواسفرم. جم اسپرم را نامند. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به آن کلمه شود
لغت نامه دهخدا
غوری و آن آوندی است لوله دار که در آن چای و جز آن دم می کنند، (ناظم الاطباء)، رجوع به غوری شود،
- قوری گلین، ظرف گلین که در آن چای بگذارند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
دهی است از دهستان ازگاه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، سکنۀ آن 211 تن. آب آن از چاه و رودخانه. محصول آن غلات، خرما، تنباکو و لیمو. شغل اهالی زراعت و باغداری و صنایع دستی زنان آنجا فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(رَ تُ)
دهی است با شبیلیه. (منتهی الارب). دهی است از اشبیلیۀ اندلس. ابوعبدالله محمد بن سعید بن احمد بن رزقون قوری محدث بدان منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قَ رَ)
دهی است از دهستان چایپارۀ بخش قره ضیاالدین شهرستان خوی، سکنۀ آن 501 تن. آب آن ازآغ جای. محصول آن غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا جاجیم بافی است. راه ارابه رو دارد. این ده در دو محل بفاصله 7500 گز قرار گرفته و بنام قورول بالا و پایین مشهور است. سکنۀ قورول پائین 136 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
جرعه. (سنگلاخ). غورت. جرعۀ نوشیدنی.
- قورت دادن، فروبردن لقمه یا جرعه از گلو و با لفظ دادن استعمال میشود و با لفظ انداختن بمعنی لاف زدن است. (فرهنگ نظام).
- قورت مال، لاف زن. (فرهنگ نظام).
- امثال:
دو قورت و نیم بالا دارد یا باقی دارد یا دو قورت و نیمش باقی ه، بکسی که با تمتعی فراوان از کسی یا چیزی هنوز ناسپاس است گویند. (امثال و حکم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شهری است باستانی در نزدیکی حلب که اینک ویران است و دارای آثار قدیمه میباشد. قیراوریاین حنان در این شهر قرار دارد. طول آن 64 درجه و عرض آن 35 درجه و 45 دقیقه و در اقلیم چهارم واقع است. گروهی از محدثان بدان منسوبند. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
با اشباع بمعنی کرم که آن را به عربی دودگویند، (سنگلاخ)، گرگ، ذئب، (سنگلاخ)
لغت نامه دهخدا
(قِ وِ)
نام نهری است میان قاطول و بغدادو از آنجا هنگام سیل بغداد در معرض غرق شدن قرار میگیرد. این نهر بنابه تقاضای مردم آن ناحیه به امر کسری انوشیروان ساخته شد. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مرجان سرخ را گویند، و به فارسی بسد. (فرهنگ دزی) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ رِ)
آریول. شهری است از روسیه. جمعیت آن به سال 1956م. تخمیناً 128000 تن بود. در قسمت مرکزی جمهوری متحد شوروی سوسیالیستی اروپایی بررود آکا از مراکز تهیۀ ماشینهای کشاورزی و نساجی در جنگ دوم جهانی تحت اشغال آلمانها بود (1941- 1943م.) و میدان نبردهای سنگین. (دایرهالمعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(قُ رُ)
قرق. قوروق. غرق. منعکرده شده:
قورق شد گفتگوی می بدان نحو
که ساقی نامه شد از نسخه ها محو.
اثر (از آنندراج).
رجوع به قرق شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قوقل
تصویر قوقل
کبک نر، سنگخوار از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
بسیارگوی همه بسیارگوی کم دانند همه چون غول در بیابانند (سنائی) سرود گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورال
تصویر قورال
لاتینی تازی گشته بسد (مرجان) مرجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورت
تصویر قورت
قرت پارسی است غورت ترکی هفت جغرات خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورق
تصویر قورق
غرق، منع کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوری
تصویر قوری
پارسی است غوری غوری
فرهنگ لغت هوشیار
دیدبانی که در برج و باروی اطراف شهر و جاده ها بمراقبت پردازد، سربازی که در محلی بکشیک پردازد نگاهبان مستحفظ پاسدار، میر کشاری که صید را از دور ببیند و تشخیص دهد، فوجی که از پیش رود مقدمه طلایع طلایه جلودار یا پیش قراول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوال
تصویر قوال
((قَ وّ))
بسیارگو، خوش صحبت، آواز خوان، کسی که در محافل اشعار را به آواز خوش بخواند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قورت
تصویر قورت
فرو دادن چیزی در گلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوری
تصویر قوری
ظرفی کوچک، کمابیش استوانه یا کروی برای دم کردن چای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوری
تصویر قوری
غوری
فرهنگ واژه فارسی سره