جدول جو
جدول جو

معنی قورسی - جستجوی لغت در جدول جو

قورسی
(رُ)
منسوب به قورس. رجوع به قورس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوری
تصویر قوری
ظرف چینی یا فلزی لوله دار که در آن چای، قهوه، گل گاوزبان و مانند آن را دم می کنند و کنار آتش یا روی سماور می گذارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قورچی
تصویر قورچی
سرباز مسلح
فرهنگ فارسی عمید
از قور مخفف قوران بمعنی سلاح و چی. سلاح دار. (سنگلاخ). (آنندراج) (ناظم الاطباء). رئیس جبه خانه. جبه پوش. (ناظم الاطباء). و در لغات ترکی قورچی بمعنی اهتمام کننده دربار پادشاه نوشته شده. (آنندراج). تلفظ صحیح آن ابتدا بایستی کرچی باشد که بمعنی تیرانداز (با کمان) است از ریشه کر ’ترکش دار’. (سازمان اداری حکومت صفوی بنقل از مقدمه الادب پوپ چ لنینگراد 1938 میلادی ص 445 و دلاواله ص 766 تحت نام Corci). قورچیان یعنی بازماندگان سواران عشیره ای و ایلیاتی سابق. آنان مانند مخازن اسلحه متحرک به کمان وتیر و شمشیر و خنجر و تبر و سپر مسلح بودند. کلاه اصلی این جنگجویان ترکمان که بهمان مناسبت نام قزلباش گرفته بودند کلاهی سرخ بود، دارای زرهی زنجیردار که بر گونه ها می افتاد. سبیل های بلند نیز از مشخصات قورچیان بود. (سازمان اداری حکومت صفوی) : در همان روز قورچیان در عمارت پادشاهی وی را [ابونصر طبیب با سوء احوال بقتل آوردند. (نامۀ دانشوران)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
دهی است از دهستان ازگاه بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، سکنۀ آن 211 تن. آب آن از چاه و رودخانه. محصول آن غلات، خرما، تنباکو و لیمو. شغل اهالی زراعت و باغداری و صنایع دستی زنان آنجا فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
غوری و آن آوندی است لوله دار که در آن چای و جز آن دم می کنند، (ناظم الاطباء)، رجوع به غوری شود،
- قوری گلین، ظرف گلین که در آن چای بگذارند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سی ی)
زمان دشوار. (منتهی الارب) (آنندراج). زمان صعب. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
منسوب به قوس.
- روزهای قوسی، کوتاه ترین ایام در سال. (ناظم الاطباء).
- سرمای قوسی، نوعی از سرما که در فصل قوس باشد. رجوع به ترجمه محاسن اصفهان شود.
، هرچیز که به شکل و رنگ قوس قزح باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
موضعی است به بلاد سرات. (منتهی الارب). شهری است در سرات. در این شهر عروه برادر ابوخراش هذلی بقتل رسید، و فرزند وی که نجات یافته بود دراین باره اشعاری دارد. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(غَ)
شهری است باستانی در نزدیکی حلب که اینک ویران است و دارای آثار قدیمه میباشد. قیراوریاین حنان در این شهر قرار دارد. طول آن 64 درجه و عرض آن 35 درجه و 45 دقیقه و در اقلیم چهارم واقع است. گروهی از محدثان بدان منسوبند. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
طنابی که گرد خیمه برای بند و بست بندند، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
شاه محمد، شعر فارسی و ترکی را خوب میگوید، این مطلع او راست:
بقصد خون من برخاست باهر کس که بنشستم
بجان من بلایی راست شد با هرکه پیوستم،
(مجالس النفائس ص 167)
لغت نامه دهخدا
مورثیا، ناحیه ای در جنوب شرقی اسپانیابه مساحت 26177 کیلومتر مربع که 1171500 تن جمعیت دارد، در کنار دریای مدیترانه واقع است و از دو ایالت مورسی و الباست تشکیل شده است، در قرن هشتم میلادی به دست اعراب مسلمان افتاد و در قرن یازدهم به صورت کشور مستقل مورثیا درآمد، در نیمۀ قرن سیزدهم تابع کاستیل بود و سرانجام در سال 1366 میلادی ضمیمۀ آن شد
شهر مرکزی ایالت مورسی که در جنوب شرقی اسپانیا بر رود سگورا واقع است و 249790 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
عود بلسان را گویند و بجای سین ثای مثلثه هم بنظر آمده است، (برهان) (ناظم الاطباء)، رجوع به قورثا شود
لغت نامه دهخدا
(قُ رُ سی ی)
نسبت است به قبرس و آن جزیره ای است در دریای روم. (الانساب سمعانی). رجوع قبرس شود:
سخن مگو به لباس ای حسود با قاری
که صوف قبرسی و جل بهم نخواهد ماند.
نظام قاری (دیوان ص 61).
ور صوف قبرسی دهدم قاقمش بزیر
اول کسی که لاف محبت زند منم.
نظام قاری (دیوان ص 119)
لغت نامه دهخدا
(وَ سی ی)
نوعی از کبوتر که رنگش مایل به سرخی و زردی باشد. (منتهی الارب). نوعی از کبوتر زرد مایل به سرخی، قسمی از چوب که از آن تیر میسازند. (ناظم الاطباء) ، بهترین کاسۀ زرین. (منتهی الارب). نیکوترین قدحهای طلا. و در حدیث است: اخرج الیه قدح ورسی مفضض. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ رِ سی ی)
طاهر بن عیسی بن قبرس مقری حضری تمیمی به جد خود قبرس منسوب است. ابوعلی حسن بن مسعود بن رزین دمشقی حافظ، آن را به کسر قاف و راء ضبط کرده است. وی ازاصبغبن قرح روایت دارد و از او ابوالقاسم سلیمان بن احمد بن ایوب طیرانی روایت میکند. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(قِ بِ سی ی)
نسبت است به قبرس و آن نام جد طاهر است. رجوع به قبرس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اورسی
تصویر اورسی
روسی کفش کفش پاشنه دار (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبرسی
تصویر قبرسی
غبرسی وابسته به گزیرک غبرس منسوب به قبرس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورغی
تصویر قورغی
ترکی چادربند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورسا
تصویر قورسا
یونانی تازی گشته چوب گوج بن (بلسان) از گیاهان چوب درخت بلسان
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی زینه ساز، جندار سرباز، سالار زینه خانه کسی که در زراد خانه کار کند اسلحه ساز: در میانه است گروه از یساولان و قورچیان معتبر و ایشیک آقاسیان 00000 و جمعی کثیر از هر طبقه و هر طایفه بودند، رئیس جبه خانه رئیس اسلحه خانه، سرباز جاندار
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که در زراد خانه کار کند اسلحه ساز: در میانه است گروه از یساولان و قورچیان معتبر و ایشیک آقاسیان 00000 و جمعی کثیر از هر طبقه و هر طایفه بودند، رئیس جبه خانه رئیس اسلحه خانه، سرباز جاندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوری
تصویر قوری
پارسی است غوری غوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورسی
تصویر ورسی
نوعی ازکبوتر که رنگش مایل بسرخی و زردی است، کاسه زرین نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورسی
تصویر ورسی
((وَ))
نوعی از کبوتر که رنگش مایل به سرخی و زردی است، کاسه زرین نیکو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوقسی
تصویر قوقسی
((قُ قُ))
ققسی، هر یک از برچه های میوه انار را گویند که به وسیله پرده نازک سفید رنگ سلولزی احاطه شده و از برچه مجاور مجزا شده است و حاوی دانه های انار است، یک تکه انار پوست کنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قورچی
تصویر قورچی
رییس اسلحه خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوری
تصویر قوری
ظرفی کوچک، کمابیش استوانه یا کروی برای دم کردن چای
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوری
تصویر قوری
غوری
فرهنگ واژه فارسی سره
نام مرتعی واقع در منطقه ی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
سر قبر، کنار گور
فرهنگ گویش مازندرانی
اورسی، پنجره های مشبک قدیمی که به صورت عمودی باز و بسته.، نوعی کفش
فرهنگ گویش مازندرانی