جدول جو
جدول جو

معنی قوراء - جستجوی لغت در جدول جو

قوراء(قَ)
مؤنث اقور، فراخ. وسیع: دارقوراء، خانه فراخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قوراء
یک چشمی: زن، باغ گرد، فراخ
تصویری از قوراء
تصویر قوراء
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شُ وَ)
جمع واژۀ شیّر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به شیّر شود
لغت نامه دهخدا
قوباء، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، رجوع به قوباء شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گوش میانه. (منتهی الارب). الاذن لیست صغیره و لا کبیره. (اقرب الموارد) ، بنوقدراء، چیزهای سهل و آسان
لغت نامه دهخدا
(قُ صَ)
جمع واژۀ قصیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قصیر شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقشر. برکنده پوست، هرچه باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- حیه قشراء، مار پوست برکنده.
- شجره قشراء، درخت پوست از گرما رفته، او کأن بعضها قد قشر. (منتهی الارب).
، زن پوست رفته بینی از گرما، سخت سرخ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
موضعی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
گیاهی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام آبی و یا سرزمینی است. (معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سلاح، قور، (سنگلاخ)، رجوع به قور شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دجلۀ بغداد را گویند. (برهان) (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از اقرب الموارد) ، بعضی گویند زوراء بغداد است و عربی است. (برهان) (آنندراج). بغداد، لان ابوابهاالداخله جعلت مزوره عن الخارجه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). شهر بغداد. (غیاث). نام بغداد است از بهر آنکه در جانب قبلی، وضع آن زواری یعنی انحرافی است. (تجارب السلف، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). شهر زوراء به بغداد در جانب شرقی و به علت کج بودن قبلۀ آن این نام را بدو داده اند. (از معجم البلدان). رجوع به نزهه القلوب ج 3 ص 33 شود، موضعی است به مدینه نزدیک مسجد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث) ، نام بازاری است در مدینه. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) ، خانه ای است عثمان بن عفان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نام چند زمین. (ناظم الاطباء). رجوع به منتهی الارب و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ؟)
موضعی است. (منتهی الارب). وادیی است ومیان آن و سوراقیه چند فرسنگ فاصله است. این وادی دارای چاههای آب گوارا و باغهای نخل و درختان دیگر است و در آن دهی است بنام ملحاء. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
رجوع به قورالن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقود: ناقه قوداء، ناقۀ دراز پشت و گردن، پشتۀ بلند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقوس. زن کوژپشت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
مؤنث أعور. (اقرب الموارد) (المنجد). رجوع به أعور شود. ج، عور (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، عوران، عیران. (از اقرب الموارد) ، زن دوبین و حولاء. (اقرب الموارد). زن یک چشم، یا زن که یکی را دو بیند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، سخن زشت یا کارزشت. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). سخن زشت. (دهار). کار قبیح و زشت و سخن زشت و فحش. (از ناظم الاطباء) : أعرض عن العوراء و لاتسمعها (تاریخ بیهقی ص 685) ، یعنی از سخن زشت روی بگردان و آن را گوش مده. عجبت ممن یؤثر العوراء علی العیناء (از اقرب الموارد) ، یعنی در شگفتم از کسی که سخن زشت را بر سخن نیکو برتری میدهد، دشت بی آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : فلاه عوراء، فلاتی که آب در آن نباشد، لیله عوراءالقرّ، شبی بدون سرما، مفرد و واحد ’عوران’. (از اقرب الموارد). رجوع به عوران شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دجله العوراء، دجلۀ بصره راگویند. (از معجم البلدان). شعبه ای از دجله که از مکان کنونی شهر بصره میگذرد. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
قبّر. چکاوک. رجوع به قبر و قبره شود. ج، قبائر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
چاه مغاک دورتک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قدح. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : رمی بالزوراء. (اقرب الموارد) ، آوندی از نقره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ظرف نقره. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
شهری است به دمشق و ثوری بقصر هم گویند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نعت از حور و مؤنث احور است. (مهذب الاسماء). به معنی زن یا دختر که چشمانی سیاه و گرد و مدور و پلکهای باریک داشته باشد یا دارای چشمانی باشد سخت سپید یا سخت سیاه یا دارای بدنی سخت سپید یا دارای چشمانی تمام سیاه، چنانکه چشمان آهوست و این در انسان نیست، بلکه با استعاره بر او اطلاق گردد. (منتهی الارب).
- عین حوراء، چشمی سپیدۀ سخت سپید و همچنان سیاهۀ سخت سیاه. (مهذب الاسماء) ، داغ مدور. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به حور شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
مؤنث ازور. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). یعنی آنکه یک جانب سینۀ وی برآمده و جانب دیگر درآمده باشد. ج، زور. (ناظم الاطباء). مایل و کج. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قشراء
تصویر قشراء
پوست انداخته چون مار، پوست رفته چون درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زوراء
تصویر زوراء
چاه عمیق، کمان، قدح
فرهنگ لغت هوشیار
مونث (احور)، زنی که سیاهی چشمش بغایت باشد و سفیدی چشمش نیز بنهایت زن سپید پوست سیاه چشم، زن بهشتی هر یک از حورالعین، جمع حور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدراء
تصویر قدراء
مونث اقدر تواناتر، گوش میانگین گوش بهین، آسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرواء
تصویر قرواء
خوی (عاده)، ماده شتر دراز کوهان، کون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمراء
تصویر قمراء
مونث اقمر مهتاب مهتابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قورال
تصویر قورال
لاتینی تازی گشته بسد (مرجان) مرجان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوراب
تصویر قوراب
پارسی است غوراب لاف و گزاف (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوراء
تصویر حوراء
زن سیاه چشم، زن بهشتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زوراء
تصویر زوراء
((زَ یا زُ))
چاه عمیق، کمان، قدح
فرهنگ فارسی معین
جوش های جلدی که بر اثر برخی امراض عفونی و به علت اختلالات عروقی عصبی تولید می شود. جوش های قوباء بر اثر فشار انگشت محو و پس از رفع فشار مجدداً هویدا می گردند. علت پیدایش قوباء را بیشتر به علت احتقان عروق جلدی می دانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمراء
تصویر قمراء
((قَ))
مؤنث اقمر، سفید مایل به تیره، ماهتاب
فرهنگ فارسی معین