دراز پشت و گردن شدن. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، کشنده را بازکشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قصاص: به هرچه در غالب عاده به آن قتل حاصل آید قود و قصاص واجب بود. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 273) ، درازی پشت و درازی گردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عیبی است در اسب و آن خشکی است در گردن آن گونه که اسب نتواند گردنش رابه راست و چپ بگرداند و سر خود را هنگام رفتن بالا نکند و این عیب بزرگی است. (ازصبح الاعشی ج 2 ص 25)
دراز پشت و گردن شدن. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، کشنده را بازکشتن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). قصاص: به هرچه در غالب عاده به آن قتل حاصل آید قود و قصاص واجب بود. (تفسیر ابوالفتوح ج 1 ص 273) ، درازی پشت و درازی گردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، عیبی است در اسب و آن خشکی است در گردن آن گونه که اسب نتواند گردنش رابه راست و چپ بگرداند و سر خود را هنگام رفتن بالا نکند و این عیب بزرگی است. (ازصبح الاعشی ج 2 ص 25)
اسم رمزی است که از برای بابل قرار داده شده و گاهی مقصود از مقاطعۀکلدانیه است. در لوله ای که در ایام سخاریب کنده و حکاکی شده لفظ فقود دیده میشود. (قاموس کتاب مقدس)
اسم رمزی است که از برای بابل قرار داده شده و گاهی مقصود از مقاطعۀکلدانیه است. در لوله ای که در ایام سخاریب کنده و حکاکی شده لفظ فقود دیده میشود. (قاموس کتاب مقدس)
پرکین. پرکینه. بسیارکینه. بدخواه. (از مهذب الاسماء). کینه ور: این روش خصم و حقود آن شده تا مقلد در دو ره حیران شده. مولوی. ، ناقه ای که بچه افکند پیش از آنکه صورت پیدا آید. ج، حقد. (مهذب الاسماء)
پرکین. پرکینه. بسیارکینه. بدخواه. (از مهذب الاسماء). کینه ور: این روش خصم و حقود آن شده تا مقلد در دو ره حیران شده. مولوی. ، ناقه ای که بچه افکند پیش از آنکه صورت پیدا آید. ج، حُقُد. (مهذب الاسماء)
جمع واژۀ راقد. قوله تعالی: و تحسبهم ایقاظاً و هم رقود. (قرآن 18/18). (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). جمع واژۀ راقد. خفتگان. (از ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 53). خواب کنندگان. (آنندراج) (از غیاث اللغات) : در سگ اصحاب خویی زآن رقود رفته تا جویای رحمان گشته بود. مولوی. همچو آن اصحاب کهف از راه جود می چرم زایقاظ نی بل هم رقود. مولوی. حال یزدان این بود بی خواب هم گفت یزدان هم رقودٌ زین مرم. مولوی. ، خواب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). رقد. رجوع به رقد شود
جَمعِ واژۀ راقِد. قوله تعالی: و تحسبهم ایقاظاً و هم رقود. (قرآن 18/18). (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (از غیاث اللغات). جَمعِ واژۀ راقد. خفتگان. (از ترجمان القرآن چ دبیرسیاقی ص 53). خواب کنندگان. (آنندراج) (از غیاث اللغات) : در سگ اصحاب خویی زآن رقود رفته تا جویای رحمان گشته بود. مولوی. همچو آن اصحاب کهف از راه جود می چرم زایقاظ نی بل هم رقود. مولوی. حال یزدان این بود بی خواب هم گفت یزدان هم رقودٌ زین مرم. مولوی. ، خواب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (یادداشت مؤلف). رَقد. رجوع به رقد شود
جمع واژۀ عقد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عقد شود. عهدها. (ترجمان القرآن جرجانی). پیمان ها: عقود و عهود پیوستند. (تاریخ بیهقی). - عقود امان، جمع واژۀ عقد امان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عقد امان در ترکیبات عقد شود. ، در اصطلاح شرعی و فقهی، قسمتی از اقسام اربعۀ فقه، و سه قسمت دیگر، عبادات و ایقاعات و احکام است. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنچه غرض مهم از آن دنیا باشد و دو طرفی باشد یعنی نیاز به ایجاب و قبول داشته باشد عقودنامند. و عبارت از اسبابی هستند که مترتب میشود بر آنها احکام شرعیه از وجوب، ندب، کراهت، تحریم و اباحه. چنانکه هر یک از عقود متصف به این اوصاف میشوند، در مقابل ایقاعات و احکام به معنی خاص و عام. (فرهنگ علوم نقلی از قواعد شهید ص 2 و 4). - العقود تابعه للقصود، اصطلاحی است فقهی و مراد آن است که آثار مترتبه بر عقود تابع قصد و انشاء است. حال اگر قصد کند شرطی راکه فاسد باشد و باطل، ناچار عقد هم باطل است. (فرهنگ علوم نقلی از عوایدالایام ص 53). - عقود ابنیه (علم...) ، علمی است که به وسیلۀ آن احوال و اوضاع ابنیه و چگونگی ایجاد و حفر نهرها و پاک کردن قناتها و بستن منافذ و سوراخها و تنضید و بر هم نهادن مساکن شناخته میشود و در ساختن شهرها و قلعه ها و منازل و نیز در کشاورزی سودی سرشار دارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - عقود لاحقه، معاملاتی که پس ازمعاملۀ اول انجام شده است مثلاً در اعمال حق شفعه اگر خریدار ملک، خود به دیگری فروخت و آن دیگر هم به دیگری فروخت و چند عقد بر ملک واقع شد باز هم شفیع تواند به خریدار آخری مراجعه کند و مبیع را مسترد دارد در ازاء عوض آن. یا در مورد بیع فاسد اگر عقودی برآن واقع شد باز هم همان حکم را دارد که عقد اول داشته و دارد یا نه. (فرهنگ علوم نقلی). ، در اعداد، اول آن عشر است و آخر آن تسعون، و واحد آن عقد است. (از اقرب الموارد). در اعداد عربی از عشرون (20) تا تسعون (90) را عقود نامند که از نظر صرف عربی ملحق به جمع مذکر سالم هستند یعنی در حال رفع با واو و در حال نصب و جر با یاء آیند: همیشه تا ز عدد در عقود هست نشان همیشه تا ز طمع برطبایع است رقم. مسعودسعد. - علم عقود، حساب با انگشتان دست و یا با بندها و مفاصل انگشتان. عملاً حساب عقود به سه طریقه انجام میشود: الف - در زیر پارچه و مستور از نظر حضار بعمل می آید، چنانکه امروزه در جزایر بحرین هم معمول است که درموقع معاملۀ مروارید طرفین روبروی هم نشینند و دست راست یکدیگر را گرفته با دست چپ دامن قبا یا دستمالی را روی آن گذارند و معامله و چانه زدن را به وسیلۀ لمس و فشار انگشتان طرف معمول میدارند بطوری که جریان معامله بکلی بر حاضران مجهول ماند. ب - شمارش به وسیلۀ بندهای انگشتان، چنانکه در هندوستان و مخصوصاً در بنگاله هنوز مرسوم است. ج - عبارت است از صور واشکال که به وسیلۀ تا کردن انگشتان دست راست یا چپ و الصاق سرانگشت سبابه به انگشت ابهام (بعضی موارد) حاصل میگردد. و هر یک از آن صور و اشکال دلالت دارد بر عددی از اعداد از یک تا ده هزار (بر طبق اسناد شرقی) و از یک تا یک میلیون (بر طبق اسناد اروپائی). (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مقالۀ جمال زاده در فردوسی نامۀ مهر ص 25 به بعد شود. و نیز رجوع به عقدانامل شود. ، جمع واژۀ عقد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گردن بندها. رشته ها. رجوع به عقد شود، گره ها و بندها. ج، عقودات. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ عَقد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عَقد شود. عهدها. (ترجمان القرآن جرجانی). پیمان ها: عقود و عهود پیوستند. (تاریخ بیهقی). - عقود امان، جَمعِ واژۀ عقد امان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عقد امان در ترکیبات عقد شود. ، در اصطلاح شرعی و فقهی، قسمتی از اقسام اربعۀ فقه، و سه قسمت دیگر، عبادات و ایقاعات و احکام است. (یادداشت مرحوم دهخدا). آنچه غرض مهم از آن دنیا باشد و دو طرفی باشد یعنی نیاز به ایجاب و قبول داشته باشد عقودنامند. و عبارت از اسبابی هستند که مترتب میشود بر آنها احکام شرعیه از وجوب، ندب، کراهت، تحریم و اباحه. چنانکه هر یک از عقود متصف به این اوصاف میشوند، در مقابل ایقاعات و احکام به معنی خاص و عام. (فرهنگ علوم نقلی از قواعد شهید ص 2 و 4). - العقود تابعه للقصود، اصطلاحی است فقهی و مراد آن است که آثار مترتبه بر عقود تابع قصد و انشاء است. حال اگر قصد کند شرطی راکه فاسد باشد و باطل، ناچار عقد هم باطل است. (فرهنگ علوم نقلی از عوایدالایام ص 53). - عقود ابنیه (علم...) ، علمی است که به وسیلۀ آن احوال و اوضاع ابنیه و چگونگی ایجاد و حفر نهرها و پاک کردن قناتها و بستن منافذ و سوراخها و تنضید و بر هم نهادن مساکن شناخته میشود و در ساختن شهرها و قلعه ها و منازل و نیز در کشاورزی سودی سرشار دارد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). - عقود لاحقه، معاملاتی که پس ازمعاملۀ اول انجام شده است مثلاً در اعمال حق شفعه اگر خریدار ملک، خود به دیگری فروخت و آن دیگر هم به دیگری فروخت و چند عقد بر ملک واقع شد باز هم شفیع تواند به خریدار آخری مراجعه کند و مبیع را مسترد دارد در ازاء عوض آن. یا در مورد بیع فاسد اگر عقودی برآن واقع شد باز هم همان حکم را دارد که عقد اول داشته و دارد یا نه. (فرهنگ علوم نقلی). ، در اعداد، اول آن عشر است و آخر آن تسعون، و واحد آن عَقد است. (از اقرب الموارد). در اعداد عربی از عشرون (20) تا تسعون (90) را عقود نامند که از نظر صرف عربی ملحق به جمع مذکر سالم هستند یعنی در حال رفع با واو و در حال نصب و جر با یاء آیند: همیشه تا ز عدد در عقود هست نشان همیشه تا ز طمع برطبایع است رقم. مسعودسعد. - علم عقود، حساب با انگشتان دست و یا با بندها و مفاصل انگشتان. عملاً حساب عقود به سه طریقه انجام میشود: الف - در زیر پارچه و مستور از نظر حضار بعمل می آید، چنانکه امروزه در جزایر بحرین هم معمول است که درموقع معاملۀ مروارید طرفین روبروی هم نشینند و دست راست یکدیگر را گرفته با دست چپ دامن قبا یا دستمالی را روی آن گذارند و معامله و چانه زدن را به وسیلۀ لمس و فشار انگشتان طرف معمول میدارند بطوری که جریان معامله بکلی بر حاضران مجهول ماند. ب - شمارش به وسیلۀ بندهای انگشتان، چنانکه در هندوستان و مخصوصاً در بنگاله هنوز مرسوم است. ج - عبارت است از صور واشکال که به وسیلۀ تا کردن انگشتان دست راست یا چپ و الصاق سرانگشت سبابه به انگشت ابهام (بعضی موارد) حاصل میگردد. و هر یک از آن صور و اشکال دلالت دارد بر عددی از اعداد از یک تا ده هزار (بر طبق اسناد شرقی) و از یک تا یک میلیون (بر طبق اسناد اروپائی). (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به مقالۀ جمال زاده در فردوسی نامۀ مهر ص 25 به بعد شود. و نیز رجوع به عقدانامل شود. ، جَمعِ واژۀ عِقد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). گردن بندها. رشته ها. رجوع به عِقد شود، گره ها و بندها. ج، عقودات. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان گوگلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، سکنۀ آن 280 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوب و ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا بافتن پارچه های ابریشمی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان گوگلان بخش مرکزی شهرستان گنبدقابوس، سکنۀ آن 280 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوب و ابریشم. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان آنجا بافتن پارچه های ابریشمی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)