جدول جو
جدول جو

معنی قوح - جستجوی لغت در جدول جو

قوح
جمع واژۀ قاحه بمعنی گشادگی میان سرای، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)، رجوع به قاحه شود
لغت نامه دهخدا
قوح
(رَ)
ریم گرد آمدن، روفتن خانه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). قاح البیت، کنسه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قدح
تصویر قدح
عیب کردن، طعن کردن در نسب کسی، عیب جویی، بدگویی، سرزنش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوز
تصویر قوز
برآمدگی در چیزی، در پزشکی برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم به سبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا می شود، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، محدّب، گنگ
قوز بالای قوز: کنایه از مصیبتی بالای مصیبت قبلی
سر قوز افتادن: کنایه از بر سر لج افتادن، از در لجاج و ستیز درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قزح
تصویر قزح
ادویه، چاشنی، تخم پیاز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوت
تصویر قوت
خوراک، خوردنی، طعام، روزی
قوت لایموت: خوردنی به قدری که کسی بخورد و از گرسنگی نمیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روح
تصویر روح
آسایش، نشاط و سرزندگی، شراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوت
تصویر قوت
توان، نیرو، زور، فیض خداوند
قوت کردن: زور زدن، نیرو به کار بردن، قوی کردن
قوت گرفتن: نیرو گرفتن، توانا شدن، کنایه از زیاد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوی
تصویر قوی
املای دیگر واژۀ قوا، نیرو ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قروح
تصویر قروح
قرح ها، قرحه ها، جمع واژۀ قرح
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوا
تصویر قوا
قوه، در امور نظامی کنایه از نیروهای نظامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قول
تصویر قول
قلب سپاه در میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قور
تصویر قور
سلاح، هر آلتی که در جنگ به کار برود، آلت جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قول
تصویر قول
گفتار، سخن، کلام، وعده، کنایه از عقیده، نظر
قول دادن: وعده دادن، پیمان کردن
قول گرفتن: پیمان گرفتن، عهد گرفتن
قول و قرار: عهد و پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روح
تصویر روح
جان، روان، مایۀ حیات، امر و فرمان خدا، وحی، جبرئیل
روح اعظم: جبرئیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوه
تصویر قوه
کنایه از قوا، استعداد، در علم الکتریک باتری، در ریاضیات توان
قوّۀ دراکه: قوۀ دریابنده و درک کننده، فهم و شعور
قوّۀ غاذیه: در طب قدیم قوه ای که غذا را تحلیل ببرد و جزء بدن کند
قوّۀ قضائیه: در علوم سیاسی از قوای سه گانه که موظف به رسیدگی به دعاوی و حفظ حقوق مردم است و شامل محاکم دادگستری است
قوّۀ مجریه: در علوم سیاسی از قوای سه گانه که موظف به اجرای قوانین است، هیئت دولت
قوّۀ مقننه: در علوم سیاسی از قوای سه گانه که موظف به وضع قوانین است، مجلس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدح
تصویر قدح
ظرفی که در آن چیزی بیاشامند، ساغر، پیاله، کاسۀ بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قوم
تصویر قوم
گروهی از مردم با ویژگی های مشترک زبانی، تاریخی و نژادی، خویشاوندان، همسر، زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبح
تصویر قبح
زشتی، زشت بودن، بدگلی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ تَ تُ)
ریمناک گردیدن زخم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوح
تصویر جوح
میراندن، برکندن، هندوانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شوح
تصویر شوح
کاج از درختان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوح
تصویر دوح
خیمه مویین: ویان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوح
تصویر ذوح
درشت رفتاری، گرد آوردن رمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روح
تصویر روح
جان، نفس، آنچه مایه زندگی نفسهاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روح
تصویر روح
جان، روان، فروهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوا
تصویر قوا
نیروها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوت
تصویر قوت
نیرو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوس
تصویر قوس
کمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قول
تصویر قول
زبان، گفت، پیمان، فرمایش، گفته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوم
تصویر قوم
تیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوه
تصویر قوه
نیرو، توان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوی
تصویر قوی
نیرومند، زورمند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قدح
تصویر قدح
سبو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قوز
تصویر قوز
گوژ
فرهنگ واژه فارسی سره