جدول جو
جدول جو

معنی قواصف - جستجوی لغت در جدول جو

قواصف
قاصف ها، شکننده ها، بادهای شدید و تند که درختان را بشکند، رعدهای سخت و غرنده، جمع واژۀ قاصف
تصویری از قواصف
تصویر قواصف
فرهنگ فارسی عمید
قواصف
(قَ صِ)
جمع واژۀ قاصفه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به قاصفه شود
لغت نامه دهخدا
قواصف
جمع قاصف، باد های سخت
تصویری از قواصف
تصویر قواصف
فرهنگ لغت هوشیار
قواصف
((قَ ص))
جمع قاصف، باد سخت
تصویری از قواصف
تصویر قواصف
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از واصف
تصویر واصف
(پسرانه)
به اندازه لازم و مورد نیاز، کافی، وفاکننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از عواصف
تصویر عواصف
جمع واژۀ عاصف، تند، شدید، باد تند و شدید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاصف
تصویر قاصف
ش کننده، باد شدید و تند که درختان را بشکند، رعد سخت و غرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واصف
تصویر واصف
وصف کننده، تعریف کننده، ستاینده
فرهنگ فارسی عمید
(قَ عِ)
موضعی است میان فرما و فسطاط. عمرو عاص در راه خود هنگامی که برای فتح مصر به آن صوب میرفت بدانجا فرودآمد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
صفت کننده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ستایشگر. (آنندراج). ستاینده. (ناظم الاطباء). مدح کننده: واصفان حلیۀ جمالش به تحیر منسوب که ماعرفناک حق معرفتک. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
رعد قاصف، تندر سخت غرنده، ریح قاصف، باد سخت شکننده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، قواصف. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). قاصفین. در حدیث آمده است: انا والنبیون قراط القاصفین، ای مزدحمون کان بعضهم یقصف بعضاً بفراط الازدحام بداراً الی الجنه، ای نحن متقدمون فی الشفاعه لقوم کثیرین متدافعین. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ)
چادر خطدار مربع. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). چادر خطدارچهارگوشه. (ناظم الاطباء). قطیفه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(نَ صِ)
جمع واژۀ ناصفه. رجوع به ناصفه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ صِ)
جمع واژۀ عاصف. (اقرب الموارد) (دهار) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به عاصف شود. بادهای سخت و تند. (غیاث اللغات) : او چون کوه بر زحمت عواصف و صدمۀ زلازل مصابرت میکرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 214). از صواعق رعدو برق و عواصف جنوب و شمال خیمه ها فرونشست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 227). چون به سرحد خراسان رسید از عواصف بأس و قواصف غیظ پدر ایمن شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 380). و از رهگذر عواصف قهر و صواعق سخط که کوه طاقت آن ندارد برخیزند. (جهانگشای جوینی) ، جمع واژۀ عاصفه. (ناظم الاطباء). رجوع به عاصفه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ ذِ)
هر چیزی که جهت زخم زدن کسی بیندازند، زوبین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ صِ)
جمع واژۀ قوصره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قوصره شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صِ)
جمع واژۀ قاصعاء. (ناظم الاطباء). رجوع به قاصعاء شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صِ)
جمع واژۀ قاصل. (ناظم الاطباء). رجوع به قاصل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فِ)
تلاع قوافص، توده های بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَبْ بُ)
بهم وصف کردن. (زوزنی). با هم صفت کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وصف چیزی کردن بعضی برای بعضی، یقال: هذا واعظ یتواصفونه و هو شی ٔ متواصف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
مولوی معراج الدین از شعراست. برای آگاهی از شرح حال وی رجوع به ’فرهنگ سخنوران’ و ’شمع انجمن’ امیرالملک سید محمد بن حسن خان بهادر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قواصل
تصویر قواصل
جمع قاصل، شمشیر های بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواصف
تصویر عواصف
جمع عاصف، باد های سخت جمع عاصفه بادهای سخت و تند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاصف
تصویر قاصف
شکننده، رعد سخت غرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قوصف
تصویر قوصف
چادرچارگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واصف
تصویر واصف
وصف کننده، ستاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تواصف
تصویر تواصف
با هم صفت کردن چیزیرا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواصف
تصویر عواصف
((عَ ص))
جمع عاصفه، بادهای سخت و تند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از واصف
تصویر واصف
((ص))
ستایش کننده، وصف کننده
فرهنگ فارسی معین