جدول جو
جدول جو

معنی قهنب - جستجوی لغت در جدول جو

قهنب(قَ هََ نْنَ)
دراز گوژپشت یا دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قهنبان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قنب
تصویر قنب
کنف، نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، ژوت
شهدانه، شهدانق، شهدانج
فرهنگ فارسی عمید
(مِ نَ)
مرد نهایت نادان. (منتهی الارب). سخت نادان
لغت نامه دهخدا
(هََ نَ)
گولی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ عَ)
سپید به تیرگی مایل گردیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
سپید که بر وی تیرگی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کوه بزرگ، شتر کلانسال. (ناظم الاطباء) (آنندراج). الجمل العظیم. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
برآمدن شکوفه از غلاف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُمْبْ)
ظاهراً تصحیفی از شهر قم است و منسوب بدان قنبی است. مولانا جلال الدین رومی در دیوان شمس گوید:
تو بدان خدای بنگر که صد اعتقاد بخشد
ز چه سنی است مروی، ز چه رافضی است قنبی.
مولوی.
رجوع به دیوان شمس تبریزی شود
لغت نامه دهخدا
(قُمْبْ)
غلاف نرۀ اسب و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج). غلاف قضیب فرس. (تاج المصادر بیهقی). غلاف ذکر اسب و استر. (مهذب الاسماء) ، تلاق زن. (منتهی الارب) (آنندراج). کناره فرج. (مهذب الاسماء) ، بادبان کلان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، زه کمان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، چنگال شیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه از دست آن که چنگالش را بدان داخل کند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ / قُنْ نَ)
کنب. کنف. شهدانه. شهدانق. شهدانج. (ابن بیطار). درخت شاهدانه. (از اقرب الموارد). سه نوع است بری و بستانی و هندی که کنب است. (منتهی الارب) (آنندراج). معرب کنب است و آن رستنیی باشد که آن را بنگ و تخم آن را شاه دانه گویند. (برهان) (ذخیرۀ خوارزمشاهی). معرب از کنب فارسی است و برگ او را بنگ و اسرار ورق الخیال و حشیش گویند و پوست ساق او را کنب و تخم او را شاهدانه و شکوفه و غبار زغبی او را چرس نامند برگش مرکب القوی و درسیم سرد و خشک و با حرارت لطیفه و برودت کثیفه و مسکر و بسبب جر و حاره مفرح و مشهی و مبهی بالعرض و بعد از تحلیل جزو حاره و بقای اجزای بارده مخدر و مضعف حواس و جگر و معده و مورث فساد رنگ رخسار و استسقا و بلاده و کسالت و جنون و تکدر روح دماغی و اکثار او قاطع باه و مخفف منی و شیرینیها مقوی فعل او و ترشیها مفسد آن است، بری و بستانی میباشد و بری او را برگ مایل به سفیدی و پوست او باز نمی شود و تخمش شبیه به حب السمینه و قوی تر از بستانی است و قطور عصارۀ او کشندۀ کرم گوش و سعوط آن منقی دماغ و شستن سر با طبیخ او رافع ابریه و قمل موی سر و ضماد مطبوخ بیخ او رافع اورام حاره و مسکن درد آن و قدر شربتش از یکدرهم تا دو درهم و غیر معتاد را زیاده از آن کشنده است و شاهدانه در اول سیم گرم و خشک و محلل ریاح و مسکن غثیان و مدر بول و قابض طبع و مخفف منی و بودادۀ اورا ضرر کمتر است و اکثار او باعث قرحه احشا و مصلحش خشخاش و سکنجبین است، و ذرور کنب پوسیده را جهت جراحات مجرب دانسته اند و روغن شاهدانه که بدستور روغن بادام گیرند گرم و خشک و جهت درد اعصاب و صلابت رحم و درد گوش و رفع اورام صلبه نافع و شرب آن قاطع باء است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(نِ)
گرگ بابانگ، برید شتاب رو. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). قیناب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ نِ)
پیوسته بر آب باشنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). پیوسته باشنده بر آب و مقیم بر آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ رُ)
ناحیه ای است از توابع اصفهان مشتمل بر روستاها و در آن آب جاری و درخت وجود ندارد و زندگانی و کشت و زرع آنان از آب باران تأمین میشود. (از معجم البلدان). رجوع به فهرست ترجمه محاسن اصفهان شود. قهاب، نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان اصفهان. در قسمت خاوری این دهستان کوه منفردی است به نام قهجاورستان و در قسمت باختری کوه گورت قرار گرفته و در وسط کوه گورت گردنه ای است که راه مالرو فیروزآباد و نپارت از آن میگذرد. آب اکثر قراء از قنوات و چاهها تهیه میشود. محصول عمده آن غلات، پنبه، صیفی و مختصری کنجد است. شغل عمده اهالی زراعت، مختصری گله داری و صنایع دستی زنان آنجا قالی، کش و کرباس بافی است. راه شوسۀ اصفهان به یزداز این دهستان میگذرد. آبادی های دهستان قهاب بوسیله راههای ماشین رو بهم مربوط میباشند. این دهستان از 37 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و جمعیت آن 8995 تن وقراء مهم آن عبارتند از: قهجاورستان (مرکز دهستان) ختم آباد و گورت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
سپید. قهابی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به قهابی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قصیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَب ب)
سطبر سالخورده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). ستبر سالخورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
ابن ام صاحب. یکی از شاعران عرب است. در عیون الاخبار از قول مدائنی آمده که حجاج روزی در خطبۀ خود به غلط چیزی گفت، مردم گفتند امیر خطا کرد، بعضی از حاضران وی را از آنچه رفته بود باخبر ساختند، او به شعر قعنب تمثل جست و مطلع آن این است:
صم اذا سمعوا خیراً ذکرت به
و ان ذکرت بسوء عندهم اذنوا.
(از عیون الاخبار ج 3 ص 84)
ابن سوید. یکی از دلاوران و شجاعان معروف و سپهسالاران عرب است که در فنون جنگی مهارت به سزا داشت. (عیون الاخبار ج 2 ص 155 و 156)
ابن محرر باهلی، مکنی به ابوعمرو. از راویان بصری است. ابوهفان از او روایت اخذ کرد ولی سرانجام او را هجو کرد و بر وی خشمگین شد. رجوع به معجم الادباء چ هندیۀ مصر ج 6 ص 206 شود
لغت نامه دهخدا
(قُ نُ)
بینی کژ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
کلاکموش. (منتهی الارب) (آنندراج). یربوع، موش، بچۀ موش. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ نُ)
تهیگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). خاصره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
دراز کوژپشت یا دراز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به قهنّب شود
لغت نامه دهخدا
کاسه گل، نیام شکوفه یونانی تازی گشته شان کنف کنف کنب شاهدانه. یا قنب بری. شاهدانه. یا قنب کند، شاهدانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانب
تصویر قانب
پیک، گرگ زوزه کشنده
فرهنگ لغت هوشیار