جدول جو
جدول جو

معنی قهز - جستجوی لغت در جدول جو

قهز
(قَ رَ)
موضعی است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
قهز
(قَ)
جامۀ پشمی سرخ مانند مرغزی و گاهی ابریشم راهم در آن خلط کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و گویند آن خود ابریشم است و گویند جامه ای است سپید آمیخته با حریر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). نوعی است از جامۀ پشمین چون مرغزی و گاه باحریر مخلوط است. (از معجم البلدان) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
قهز
(رَ عَ)
برجهیدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قوز
تصویر قوز
برآمدگی در چیزی، در پزشکی برآمدگی که در پشت یا سینۀ برخی از مردم به سبب کجی و ناهمواری استخوان پیدا می شود، خمیده، منحنی، کوژ، گوژ، کوز، غوز، محدّب، گنگ
قوز بالای قوز: کنایه از مصیبتی بالای مصیبت قبلی
سر قوز افتادن: کنایه از بر سر لج افتادن، از در لجاج و ستیز درآمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قهر
تصویر قهر
مقابل آشتی، خدشه دار شدن پیوند دوستی دو نفر که موجب ترک گفتگو می شود، دارای رابطۀ خدشه دار شده
غضب، خشم، کین مثلاً قهر و غضب
ظلم، ستم، جور
چیرگی
عقوبت، آزار، تنبیه
در تصوف تسلط خداوند بر بنده
قهر کردن: با کسی ترک معاشرت کردن و سخن نگفتن با او، خشمگین شدن، مقهور کردن
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
روغن دان. (منتهی الارب) ، شیشۀ روغن حجام. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذُ ی ی)
برجستن و بی آرامی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قحز قحزاً، برجست و بی آرامی کرد. (منتهی الارب) ، زدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گویند: قحزه بالعصا، زد او را به چوب دستی، بر زمین افکندن، مرده وار برافتادن، انداختن. گویند: قحز السهم، انداخت تیر را پس پیش روی وی افتاد. (منتهی الارب) ، کمیز انداختن سگ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُبْ بَ)
دهی از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. واقع در 75هزارگزی شمال باختری باجگیران و 3هزارگزی شمال مالرو عمومی باجگیران و موقعجغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 153 تن است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و تریاک و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
مرد کوتاه بالا نیک زفت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ز ز)
دیو. (منتهی الارب) (آنندراج). شیطان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پرنده ای باشد سفید و بزرگ از جنس مرغابی، گویند ترکی است چه در مؤید الفضلاء در جنب لغات ترکی نوشته شده بود، (برهان)، در اصل غاز بوده و الحال به قاف خوانند و محرف غاز است، (فرهنگ نظام)، بربط، مرغابی، قلولا:
قاز ار بازو زند بر یاد عدل پهلوان
چرخ عنقاوار متواری شود از بیم قاز،
سوزنی،
- امثال:
مرغ همسایه به نظر قاز می آید، رجوع به غاز شود،
، پشیز، رجوع به غاز شود
لغت نامه دهخدا
(حِ / حُ)
نیک کوفتن کسی را. سخت پاسپر کردن چیزی را، آرمیدن با زن، به پیش دهان گزیدن ستور کسی یا چیزی را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
راندن و دور کردن کسی را از خویشتن بدرشتی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بدرشتی دور کردن کسی را و دفعکردن او را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بَ)
قبیله ای است و از آن قبیله است حجاج بهزی بن علاط و ضمره بهزی بن ثعلبه که صحابی بوده اند. (از منتهی الارب). قبیله ای است. (آنندراج). قبیله ای از عرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِزْ / قُزْ / قَزْ زَ)
مؤنث قز. زن نیک پاک از آلایش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قِ / قَ زی ی)
نوعی از جامۀ پشمی سرخ مانند مرغزی و گاهی ابریشم را هم در آن خلط کنند. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قهز شود
لغت نامه دهخدا
(قَ زَ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قصیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قفز
تصویر قفز
جستن جست و خیز پرش، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی کوز کوژ پارسی است برآمدگی و خمیدگی غیر طبیعی و خارج از حد ستون فقرات در ناحیه مهره های پشتی: قوز سالوسیش به پشت چویوز معنی صدق قوز بالا قوز. (دهخدا. مجموعه اشعار 5)، کسی که گوژپشت است کسی که قوز دارد. یا قوز بالا قوز. دردی که بر درد قبلی اضافه شود بدبختی روی بدبختی، برآمدگی غیر طبیعی استخوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهز
تصویر بهز
راندن دور کردن: به درشتی چیرگی
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی از پارسی غاز سی از مرغابیان دیو نادرست نویسی غاز پارسی است پشیز کمترین واحد پول پشیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبز
تصویر قبز
کوته بالا، زفت (بخیل)، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرز
تصویر قرز
زمین درشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهم
تصویر قهم
نواستن (بی اشتهایی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهز
تصویر نهز
اندازه، قدر، صرب و دفع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهد
تصویر قهد
گاوریزه، نابرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهر
تصویر قهر
چیره شدن و غلبه کردن، خوار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ناسپاسی نمک ناشناسی، خشک شدن پوست براستخوان تکیدگی خودنشستن چرکبارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنز
تصویر قنز
خم کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهیز
تصویر قهیز
از ریشه پارسی کژ ابریشم پست پارچه یابریشمی پست کژی کژیک برکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهر
تصویر قهر
((قَ))
عذاب کردن، تنبیه کردن، ظلم و زور، توانایی، چیرگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قاز
تصویر قاز
غاز، کمترین واحد پول، پشیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوز
تصویر قوز
غوز، برآمدگی، برآمدگی غیرطبیعی پشت انسان
روی قوز افتادن: از روی لجاجت یا مبارزه طلبی دست به کاری زدن
قوز بالا قوز: کنایه از دردسری علاوه بر دردسرهای قبلی، مصیبت پشت مصیبت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قوز
تصویر قوز
گوژ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قهر
تصویر قهر
پرخاش، خشم
فرهنگ واژه فارسی سره