جدول جو
جدول جو

معنی قهرات - جستجوی لغت در جدول جو

قهرات
(قُ هََ)
جمع واژۀ قهره. (اقرب الموارد). رجوع به آن کلمه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قطرات
تصویر قطرات
قطره ها، چکه ها، چک ها، دانه های باران، جمع واژۀ قطره
فرهنگ فارسی عمید
(قُ طُ)
جمع واژۀ قطار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قطار شود
لغت نامه دهخدا
(هََ بَ)
شهری است به خراسان. (منتهی الارب). هرات از اقلیم چهارم است. طولش از جزایرخالدات ’صدک’ و عرض از خط استوا ’لدک’. آن را امیری، هرات نام از توابع جهان پهلوان نریمان ساخت. اسکندر رومی بعد از خرابی تجدید عمارتش کرد. دور باروش 9 هزار گام است و هوایی در غایت نیکویی و درستی دارد، و پیوسته در تابستان شمال وزد و در خوشی آن گفته اند:اگر در سرزمینی خاک اصفهان و باد هرات و آب خوارزم گرد آیند مرگ در آنجا بسیار کم است. آب هرات از نهرچۀ هری رود است. باغستانش بسیار است و هجده پاره دیه است متصل بدان شهر. از میوه هایش انگور فخری و خربزۀنیکوست. و مردم آنجا سلاح ورز و جنگی و عیارپیشه باشند و در آنجا قلعه ای محکم است و آن را شمیرم خوانند. بر دوفرسنگی شهر بر کوه آتشخانه ای بوده است که آن راارشک گفته اند. و این زمان قلعۀ امکلجه میگویند و مابین آتشکده و شهر، کنیسۀ نصاری بوده است. از مزار کبار اولیا و علما تربت شیخ عبداﷲ انصاری معروف به پیر هری و خواجه محمدابوالولید و امام فخر رازی در آن شهر است. در این شهر در حین حکومت ملکان غور دوازده هزار دکان آبادان بوده و ششهزار حمام و کاروانسرا وطاحونه و سیصدوپنجاه ونه مدرسه و خانقاه و آتش خانه وچهارصدوچهل وچهارهزار خانه مردم نشین بوده است. (از نزهه القلوب حمداﷲ مستوفی چ لیدن صص 151- 152). این شهر تا زمان حکومت قاجاریه جزو شهرهای ایران بود و در اواخر دورۀ فتحعلیشاه افغانستان آن را تصاحب کرد
لغت نامه دهخدا
(هََ رْ را)
شیر بیشه. (منتهی الارب). هرت. هروت. هریت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
نیک بخت و نام بخت نیک. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَُ / هََ)
جمع واژۀ مهره. (اقرب الموارد). رجوع به مهره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
جبراً و اضطراراً. (اقرب الموارد). بزور، با قوت و توانایی، با زبردستی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ هََ)
جمع واژۀ قهوه. (اقرب الموارد). رجوع به قهوه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قفره. (اقرب الموارد). رجوع به قفره شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ)
جمع واژۀ قطره. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قطره شود
لغت نامه دهخدا
ج قاره، کوههای کوچک و اعاظم آکام، (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(زَ هََ)
در دو شاهد زیر از جوینی بمعنی خوبی ها و تازگیها آمده است: و جامی از یاقوت سرخ آتشی که بر مثال زورقی ساخته بودند و از نفایس زهرات دنیا و موجودات خزانه آن را در نظر او وزنی بودی. (جهانگشای جوینی). و مقصودمطلوب از زهرات و ثمرات زمان و اهل... برداشتند. (جهانگشای جوینی). رجوع به زهرهالدنیا ذیل زهره شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
جمع واژۀ اهره. به معنی حال نیکو و هیئت و متاع خانه. (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اهره شود، سبک شدن، ستیهیدن در سخن، بسیار گفتن، بدروغ گریستن بر کسی، روان شدن آب و اشک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اهرات
تصویر اهرات
جمع اهره، مانه ها ،کاچار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرات
تصویر قرات
مشک ناب فرمشک
فرهنگ لغت هوشیار
جبراً و اضطراراً، بزور، با قوت و توانائی، به زور از روی قهر با زبر دستی: توپها نصب نموده قهرا و جبرا قلعه را گرفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هرات
تصویر هرات
نیکبخت و نام بخت نیک نام شهری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطرات
تصویر قطرات
جمع قطره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاهرات
تصویر قاهرات
جمع قاهره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قارات
تصویر قارات
جمع قاره، کوههای کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قطرات
تصویر قطرات
((قَ طَ))
جمع قطره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قهراً
تصویر قهراً
((قَ رَ))
از روی قهر، از روی اجبار
فرهنگ فارسی معین
آژیخ، چرک، چرک، شوخگنی، شوخی، فژ، ناپاکی، وژن، وسخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بناچار، به زور، جبراً، عنفاً، ناگزیر، بالطبع، طبیعتاً
فرهنگ واژه مترادف متضاد