جدول جو
جدول جو

معنی قنق - جستجوی لغت در جدول جو

قنق
ترکی مهمان مهمان: صوفیی میگشت در دور افق تا شبی در خانقاهی شد قنق، مسافر
فرهنگ لغت هوشیار
قنق
((قُ نُ))
مهمان، مسافر
تصویری از قنق
تصویر قنق
فرهنگ فارسی معین
قنق
مهمان، برای مثال صوفی ای می گشت در دور افق / تا شبی در خانقاهی شد قنق (مولوی - ۲۰۰)
تصویری از قنق
تصویر قنق
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قنقن
تصویر قنقن
آبشناس آبیاب، کلاکموش از جانوران، شسن دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنقل
تصویر قنقل
پیمانه بزرگ، نام افسرخسرو (تاج کسری) ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نقنق
تصویر نقنق
شتر مرغ نر شتر مرغ، جمع نقانق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قند
تصویر قند
کند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رنق
تصویر رنق
زیست ناخوش، دروغ، خاشاک در آب، آب تیره تیره شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنق
تصویر زنق
پارسی تازی گشته زنخ بن پیکان، جای بستن دوال از زنخ ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنق
تصویر جنق
سنگ اندازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انق
تصویر انق
شادمانگی فرزیبی زیبایی تابناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنق
تصویر حنق
دشمنی، خشم کینه دشمنی (شدید)، خشم شدید شدت غیظ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنق
تصویر خنق
خبه شده، خبه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنق
تصویر سنق
پر خورده
فرهنگ لغت هوشیار
دار زدن، فرو آویختن، بستن چیزی را به چیزی تاوان خونبها، ریسمان، پس مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قند
تصویر قند
ماده ای جامد، سفید و شیرین، که از چغندر قند یا نیشکر تهیه می شود، در پزشکی کنایه از مرض قند، کنایه از بوسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلق
تصویر قلق
بی آرامی، اضطراب، ترس و لرز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنق
تصویر عنق
گردن، قسمتی از بدن بین سر و تنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنب
تصویر قنب
کنف، نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، ژوت
شهدانه، شهدانق، شهدانج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قبق
تصویر قبق
قاپوق، دار اعدام، چوبی بلند که در وسط میدان برپا می کردند و بر سر آن حلقه یا چیز دیگر می گذاشتند تا سواران در حین تاختن آن را با تیر بزنند، قباق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنق
تصویر عنق
گردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع فنیق، گشن های نژاده ناز پرورده: دختر، نازک اندام: دختر، شتر ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاق
تصویر قاق
مرد احمق و سبک روح
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی قباق بنگرید به قباق چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز - آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده بپای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی ترشی چاشنی، نانخورش، ماست ماست و کشک، ترشیی که در آش کنند و نانخورش سازند
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی دار کدو دار آماج چوبی بلند که در میدان بر افرازند و بالای آن انگله ای زرین بیاویزند و سوار آن را نشانه گیرند و هر کس که تیز از انگله گذراند انگله از او باشد قباق بنگرید به قباق چوبی بلند و عظیم که در میان میدانها نصب کنند و بر فراز - آن حلقه ای از طلا یا نقره وضع نمایند و سواران از یک جانب میدان اسب دوانیده بپای قباق که رسند همچنان که اسب در دویدن است تیر در کمان نهاده حواله حلقه کنند و هر کس که آن حلقه را بهتر زند حلقه از آن او باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرنق
تصویر قرنق
خدمتکار، کنیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قرق
تصویر قرق
جای هموار، در بیابان سیر کردن بازداشت و منع
فرهنگ لغت هوشیار
قناعه بنگرید به قناعه قانع بنگرید به قانع زینه جنگ افزار، سبد از شاخ و برگ کویک، ریگتوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنط
تصویر قنط
نومیدشدن نومید ناامید نره کودک، بازداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنص
تصویر قنص
شکارکردن بن نژاد شکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنس
تصویر قنس
هراشک (قی اندک)، راسن از گیاهان بزرگ نژادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنز
تصویر قنز
خم کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته غند درسنسکریت کهند پانیذ پانذ چشمت همیشه مانده به دست توانگران تااینت پانذ آرد و آن خز و آن حریر (ناصرخسرو) ابلوج آبلوک جسمی است جامد برنگ سفید با طعم شیرین و آن از التصاق بلورهای ریز - ساکارز است (بلورهای ریز ساکارز را در تداول عامه شکر نامند) توضیح ساکارز یکی از مواد گلوسیدی است که از ترکیب دو از 6 کربنی یکی به نام لوولز و دیگری به نام گلوکز حاصل شده است و ذرات ریز بلورهایش به نام شکر خوانده می شود. اصولا عمل قند سازی عبارت از آن است که بلورهای زیر شکر را بیکدیگر ملصق کنند و نتیجه را باشکالی که مایلند (از لحاظ عرضه به بازار) در آورند و معمولا عمل التصاق را به وسیله ذوب کردن مقداری از بلورهای شکر و به حالت بی شکل در آوردن آنها که عمل چسب بین دیگر ذرات بلوری را به عهده دارد انجام می دهند. قندهایی که به بازار عرضه می شوند باشکال مخروطی (کله قند) و مکعبی یا مکعب مستطیل یا کلوخه است که از شکرهای مستخرج از نیشکر یا چغندر قند حاصل می شوند قند معمولی تبرزد: آنکه زهرت دهد بدو ده قند وانکه از تو برد درو پیوند. (حدیقه. مد. 573) یا قندها. اجسامی هستند سه تایی مرکب از کربن و ئیدرژن که در طبیعت فراوان و در بدن جانوران و مخصوصا در گیاهان زیاد دیده می شوند. یا قند معمولی ساکارز جسمی است سفید و بلوری با طعم شیرین از آب سنگین تر در نصف وزنش آب 20 درجه و در 4، 1 وزنش آب 100 درجه حل میشود و بر اثر حرارت گداخته می گردد و مایع حاصل به وسیله برودت ناگهانی بجسم شیشه مانندی (آب نبات) و بر اثر سرد شدن ملایم جسم بلور مانندی (نبات) می دهد. قند در حدود صد درجه حرارت بکارامل یا قند سوخته و سپس به زغالی که تقریبا کربن خالص است تبدیل می گردد. قند معمولی به واسطه جوشیدن خاصه در مجاورت اسیدها بگلوکز و لوولز تبدیل می شود. این قند که در اصطلاح علمی به ساکارز معروف است در بسیاری از گیاهان مخصوصا در چغندر قند و نیشکر و حویج زیاد است. در عمل قند را فقط از نیشکر و چغندر قند به دست می آورند ولی در کشورهای گرمسیر که نیشکر بهتر به عمل می آید نیشکر را بر چغندر قند ترجیح می دهند. معمولا چغندر بین 16 تا 20 درصد قند دارد بقیه مواد سفیده یی و اسیدها و غیره می باشد که حین عمل تصفیه از آن جدا می گردد، نبات. ترکیبات اسمی: یا قند پارسی (فارسی)، نوعی قند لطیف (منسوب به پارس)، شعر پارسی (ایهام بدو معنی) : شکر شکن شوند همه طوطیان هند زین قند پارسی که به بنگاله می رود (حافظ 152) یا قند خام. قند خشک. یا قند دوباره. قندی که دوباره صاف کرده باشند قند مکرر: بود قند دوباره بیشتر شیرین ببین عالی سه باره گشت تا کلک شکر بار تو شد ثالث. یا قند عسکری. نوعی قند لطیف (منسوب به عسکر مکرم) : پیچان تر است زلف با گفتهای من شیرین تر است لعل تو با قند عسکری. یا قند کرجی. نوعی قند لطیف (منسوب به کرج) : مه ز شرم عارضت از هاله زندانی شود قند کرجی از لب لعل تو نصرانی شود یا قند محمودی. نوعی قند لطیف: لبش تا سینه در شکر نشسته تبسم قند محمودی شکسته. یا قند مصری. نوعی قند لطیف (منسوب به مصر) : که نام قند مصری برد آنجا ک که شیرینان ندادند انفعالش ک (حافظ 189) یا قند مکرر. قند دوباره: دیده چون شد آن دو لب شیرین دید معنی قند مکرر فهمید، لب معشوق. یا قند در (تو) دل کسی آب شدن، بسیار ذوق و شعف کردن: (زن را) بنوروز علی مرحوم نشانش دادم گفتم: این باب دندان تست... خدا بیامرز قند در دلش آب شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنج
تصویر قنج
پارسی است غنج: هرزه، خر دم بریده
فرهنگ لغت هوشیار