جدول جو
جدول جو

معنی قنفع - جستجوی لغت در جدول جو

قنفع
(قِ فِ)
موش. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
قنفع
موش خاردار از جانوران در لاتینی، کوته بالا قنقع
تصویری از قنفع
تصویر قنفع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انفع
تصویر انفع
نافع تر، سودمندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنفذ
تصویر قنفذ
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنوع
تصویر قنوع
خواستن و سؤال کردن، راضی بودن به قسمت خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قناع
تصویر قناع
پارچه ای که زنان سر خود را با آن می پوشانند، روسری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنوع
تصویر قنوع
کسی که به آنچه قسمت و بهره اش شده راضی و خشنود باشد، قناعت کننده، قانع
فرهنگ فارسی عمید
(قُ فُ)
قنفذ است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قنفذ شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ذُ)
مرددیوث. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قندع شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
آبی است میان بنی جعفر و بنی ابی بکر بن کلاب. (منتهی الارب). آبی است میان بنی جعفر و بنی ابی بکر که برای آن به جنگ و خونریزی دست زدند. و ابن خنجر جعفری در این باره اشعاری دارد. ابوبکر همدانی گوید: قنیع آبی است از بنی قریط. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
خوارمندی نماینده در سؤال، خورسند وبسندکار به بهرۀ مقسوم. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ)
موهای گرداگرد سر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ زُ)
کوهی است میان مکه. (منتهی الارب). به یسار سرین (سرین اسم جایی است) . (تاج العروس) (لسان العرب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قِ قِ)
موش. (منتهی الارب). رجوع به قنقع شود
لغت نامه دهخدا
(قُ دُ)
مرد دیوث. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
مایل گردیدن شتر بسوی خوابگاه و پیش اهل خود آمدن، از چراگاه ترش گیاه بسوی شیرین گیاه آمدن، به بلندی برآمدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، بلند شدن پستان گوسفند و نبودن تصوب در آن. (منتهی الارب) ، سؤال و تذلل کردن. (از اقرب الموارد) ، خواستن و خوارمندی و نیاز نمودن در سؤال، خورسند بودن بدانچه قسمت باشد. و این ازلغات اضداد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کوهی است به دیار بنی غنی. (منتهی الارب) (آنندراج). در شعر از آن یاد شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُ فُ)
بز شگرف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
نره. (منتهی الارب) (آنندراج). ذکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ فُ / فَ)
. موش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، جای خوی پس دو گوش شتر. (منتهی الارب). ذفری البعیر وفی المحکم: مسیل العرق من خلف اذنی البعیر. (اقرب الموارد) ، ریگ تودۀ فراهم آمدۀ بلند، درختی که در وسط ریگ رسته باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، جایی که در وی گیاه درهم و انبوه روید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جوجه تیغی. خارپشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). بعضی گفته اند خارپشت ماده را قنفذه گویند و نر را شیهم یا دلدل. (ناظم الاطباء). ج، قنافذ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
- قنفذالدراج، رجوع به این کلمه شود.
- قنفذ بحری، یک قسم ماهی است دارای صدف که پوست آن در داروهای جرب به کار رود و گوشت آن در بیماری خنازیر سودمند افتد و خاکستر پوست آن در مداوای قروح چرکین نافع است و گوشت زاید را از میان میبرد. (قانون بوعلی، ادویۀ مفرده).
- قنفذ جبلی، دلدل. خارپشت. (قانون ابوعلی، ادویۀ مفرده).
- قنفذ لیل، مرد سخن چین. (منتهی الارب). نمام. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
پرده و پوشش که بر بالای مقنعه پوشند. (منتهی الارب) (آنندراج). چیزی که زن سر خود را بوسیلۀ آن پوشد و آن وسیعتر است از مقنع و مقنعه. (اقرب الموارد) :
چو یوسف بر آیم بتخت قناعت
درآویزم از چهره زرین قناعی.
خاقانی.
، طبق از برگ خرما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). که در آن طعام گذارند. ج، اقناع و اقنعه. (اقرب الموارد) ، پردۀ دل، سلاح و ساز. ج، قنع. (اقرب الموارد) (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خُ فُ)
گول. احمق. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
دارای معانی قلفع است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به آن کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(قِ فِ)
گل تراشه ترقیده و پاره پاره شده. (منتهی الارب). یا یتفلق من الطین و یتشقق. (اقرب الموارد) ، آنچه از آهن برافتد و پراکنده شود وقت کوفتن است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلفع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
نافعتر و بافایده تر. (ناظم الاطباء). نافعتر و سزاوارتر. (آنندراج). نافعتر. پرسودتر. سودمندتر. اعود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قُ فُ عَ)
سرین، خارپشت ماده. (اقرب الموارد). رجوع به قنقعه شود
لغت نامه دهخدا
قانع بنگرید به قانع قناعه بنگرید به قناعه و آز، خاکبوسی درخواست خاکسارانه قانع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنیع
تصویر قنیع
خوارمندی نماینده در سئوال، بسنده کار
فرهنگ لغت هوشیار
روسری، رخپوشه، زینه جنگ افزار پارچه ای که زنان سر خود را پوشانند روسری، جمع اقناع اقنعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندع
تصویر قندع
کسخان (دیوث)
فرهنگ لغت هوشیار
خارپشت خار انداز تشی (گویش شهریاری) از جانوران خارپشت، جمع قنافذ: که خنوسش چون خنوس قنفذست چون سرقنفذ ورا آمد شدست. یا قنفذ جبلی. تشی را گویند که به نام خار پشت جبلی و دلدل نیز موسوم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انفع
تصویر انفع
نافع تر و با فایده تر، سزاوارتر، سودمند تر، پرسودتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناع
تصویر قناع
((قِ))
پارچه ای که بدان زنان سر خود را پوشانند، روسری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنفذ
تصویر قنفذ
((قُ فُ))
خارپشت، جمع قنافذ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنوع
تصویر قنوع
((قَ))
قانع
فرهنگ فارسی معین