جدول جو
جدول جو

معنی قنف - جستجوی لغت در جدول جو

قنف
(قُ)
جمع واژۀ اقنف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قنف
(قِنْ نَ)
گل سیل آورد که خشک و شکافته شده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قنف
(قَ نِ)
تنک موی سر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صنف
تصویر صنف
گروهی از افراد که در زمینه ای خاص فعالیت دارند، نوع، گونه، رسته، پیشه ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قذف
تصویر قذف
تهمت و افترا بستن، استفراغ کردن، دشنام دادن، پرتاب کردن، دور انداختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنفذ
تصویر قنفذ
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قاف
تصویر قاف
نام حرف «ق»، پنجاهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۵ آیه، باسقات
در افسانه ها کوهی که می پنداشتند سیمرغ بر فراز آن آشیانه داشته، برای مثال گاه خورشید و گهی دریا شوی / گاه کوه قاف و گه عنقا شوی (مولوی - ۱۹۶)، چنان پهن خوان کرم گسترد / که سیمرغ در قاف روزی خورد (سعدی۱ - ۳۴)
قاف تا قاف: کنایه از سرتاسر جهان، کران تا کران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انف
تصویر انف
بینی، عضو بدن انسان و حیوان که بالای دهان قرار دارد و به وسیلۀ آن تنفس و بوها را استشمام می کنند و از داخل به وسیلۀ پردۀ غضرونی دو قسمت می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنب
تصویر قنب
کنف، نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، ژوت
شهدانه، شهدانق، شهدانج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطف
تصویر قطف
در علم عروض اسقاط سبب خفیف از آخر رکن چنان که از مفاعلتن مفاعل باقی بماند و نقل به فعولن شود، چیدن میوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قطف
تصویر قطف
سلمه، گیاهی بیابانی و خودرو دارای ساقۀ کوتاه و برگ های بیضی شکل مانند اسفناج که در پختن بورانی و آش به کار می رود، سرمک، سرمج، سرمق، اسفناج رومی،
نوعی درخت کوهی که دارای چوب سخت است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنف
تصویر جنف
انحراف از عدل و حق، جور، ستم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قند
تصویر قند
ماده ای جامد، سفید و شیرین، که از چغندر قند یا نیشکر تهیه می شود، در پزشکی کنایه از مرض قند، کنایه از بوسه
فرهنگ فارسی عمید
(قِ فِ)
ماده خر پهنا فربه. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) (آنندراج) (المعرب جوالیقی ص 262)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
اسب سپیدگردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به صبح الاعشی ج 2 ص 21 شود.
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
گیاهی است، بلای سخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قُ فُ / فَ)
. موش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، جای خوی پس دو گوش شتر. (منتهی الارب). ذفری البعیر وفی المحکم: مسیل العرق من خلف اذنی البعیر. (اقرب الموارد) ، ریگ تودۀ فراهم آمدۀ بلند، درختی که در وسط ریگ رسته باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، جایی که در وی گیاه درهم و انبوه روید. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، جوجه تیغی. خارپشت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). بعضی گفته اند خارپشت ماده را قنفذه گویند و نر را شیهم یا دلدل. (ناظم الاطباء). ج، قنافذ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب).
- قنفذالدراج، رجوع به این کلمه شود.
- قنفذ بحری، یک قسم ماهی است دارای صدف که پوست آن در داروهای جرب به کار رود و گوشت آن در بیماری خنازیر سودمند افتد و خاکستر پوست آن در مداوای قروح چرکین نافع است و گوشت زاید را از میان میبرد. (قانون بوعلی، ادویۀ مفرده).
- قنفذ جبلی، دلدل. خارپشت. (قانون ابوعلی، ادویۀ مفرده).
- قنفذ لیل، مرد سخن چین. (منتهی الارب). نمام. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ فِ)
گیاهی است، بلای سخت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قنفخ شود
لغت نامه دهخدا
(قُ فُ)
قنفذ است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قنفذ شود
لغت نامه دهخدا
(قُ فُ)
بز شگرف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ فِ)
موش. (اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
نره. (منتهی الارب) (آنندراج). ذکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خارپشت خار انداز تشی (گویش شهریاری) از جانوران خارپشت، جمع قنافذ: که خنوسش چون خنوس قنفذست چون سرقنفذ ورا آمد شدست. یا قنفذ جبلی. تشی را گویند که به نام خار پشت جبلی و دلدل نیز موسوم است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنفع
تصویر قنفع
موش خاردار از جانوران در لاتینی، کوته بالا قنقع
فرهنگ لغت هوشیار
گروه مردم، گندم دیوانه، نیامدار هر گیاهی که در نیام باشد چون کاسمر (باقلا)، شاخ بی برگ، کنگر از گیاهان گیاهی است خاردار از راسته دو لپه ییهای جدا گلبرگ که در نواحی بحرالرومی به فراوانی میروید. برگهایش شبیه کنگر و دارای بریدگیهای زیاد است علف کنگر اقنیتون کنگراوتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شنف
تصویر شنف
گوشواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقنف
تصویر اقنف
ستبر بینی بینیگنده، خردگوش گوش کوچولو، اسپ سپید گردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنف
تصویر حنف
استقامت و راستی دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنف
تصویر جنف
میل کردن، ظلم کردن، ستم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنف
تصویر رنف
بیدمشک بهرامه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنف
تصویر دنف
هماره بیمار، آفتاب زردی بیماری همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنف
تصویر آنف
فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنفذ
تصویر قنفذ
((قُ فُ))
خارپشت، جمع قنافذ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آنف
تصویر آنف
فرمانبردار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قند
تصویر قند
کند
فرهنگ واژه فارسی سره