جدول جو
جدول جو

معنی قنعب - جستجوی لغت در جدول جو

قنعب
(قِ نَ)
نیک خواهندۀ آزمند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قنب
تصویر قنب
کنف، نوعی الیاف محکم از جنس سلولز که برای ساختن طناب و ریسمان به کار می رود، گیاهی از خانوادۀ پنیرکیان که این الیاف از آن ساخته می شود و دانۀ آن به عنوان دارو مصرف می شود، کنب، ژوت
شهدانه، شهدانق، شهدانج
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
برگ گرد در سر کشت چون ببار آوردن شروع کند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قناب شود
لغت نامه دهخدا
(قَ نِ)
خورسند و خشنود ببهره و بخش خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
طبق از برگ خرما که در آن طعام نهند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قنع شود
لغت نامه دهخدا
(قُ نُ)
جمع واژۀ قناع بمعنی سلاح و ساز. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قناع شود
لغت نامه دهخدا
(قُنْ نَ)
جمع واژۀ قانع. (منتهی الارب). رجوع به قانع شود
لغت نامه دهخدا
(قِ)
جمع قنعه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، سلاح و ساز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). ج، اقناع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و جمع الجمع آن قنعان. (منتهی الارب) ، طبق از برگ خرما که در آن طعام نهند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و به این معنی بضم قاف نیز آمده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، اصل و بن چیزی. (اقرب الموارد) (آنندراج) ، کرنای و بوق. (منتهی الارب) (آنندراج). و این مصحف قبع وقثع نیست بلکه اینها سه کلمه اند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
برآمدن شکوفه از غلاف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُمْبْ)
ظاهراً تصحیفی از شهر قم است و منسوب بدان قنبی است. مولانا جلال الدین رومی در دیوان شمس گوید:
تو بدان خدای بنگر که صد اعتقاد بخشد
ز چه سنی است مروی، ز چه رافضی است قنبی.
مولوی.
رجوع به دیوان شمس تبریزی شود
لغت نامه دهخدا
(قُمْبْ)
غلاف نرۀ اسب و مانند آن. (منتهی الارب) (آنندراج). غلاف قضیب فرس. (تاج المصادر بیهقی). غلاف ذکر اسب و استر. (مهذب الاسماء) ، تلاق زن. (منتهی الارب) (آنندراج). کناره فرج. (مهذب الاسماء) ، بادبان کلان. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، زه کمان. (منتهی الارب) (آنندراج) ، چنگال شیر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، آنچه از دست آن که چنگالش را بدان داخل کند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ / قُنْ نَ)
کنب. کنف. شهدانه. شهدانق. شهدانج. (ابن بیطار). درخت شاهدانه. (از اقرب الموارد). سه نوع است بری و بستانی و هندی که کنب است. (منتهی الارب) (آنندراج). معرب کنب است و آن رستنیی باشد که آن را بنگ و تخم آن را شاه دانه گویند. (برهان) (ذخیرۀ خوارزمشاهی). معرب از کنب فارسی است و برگ او را بنگ و اسرار ورق الخیال و حشیش گویند و پوست ساق او را کنب و تخم او را شاهدانه و شکوفه و غبار زغبی او را چرس نامند برگش مرکب القوی و درسیم سرد و خشک و با حرارت لطیفه و برودت کثیفه و مسکر و بسبب جر و حاره مفرح و مشهی و مبهی بالعرض و بعد از تحلیل جزو حاره و بقای اجزای بارده مخدر و مضعف حواس و جگر و معده و مورث فساد رنگ رخسار و استسقا و بلاده و کسالت و جنون و تکدر روح دماغی و اکثار او قاطع باه و مخفف منی و شیرینیها مقوی فعل او و ترشیها مفسد آن است، بری و بستانی میباشد و بری او را برگ مایل به سفیدی و پوست او باز نمی شود و تخمش شبیه به حب السمینه و قوی تر از بستانی است و قطور عصارۀ او کشندۀ کرم گوش و سعوط آن منقی دماغ و شستن سر با طبیخ او رافع ابریه و قمل موی سر و ضماد مطبوخ بیخ او رافع اورام حاره و مسکن درد آن و قدر شربتش از یکدرهم تا دو درهم و غیر معتاد را زیاده از آن کشنده است و شاهدانه در اول سیم گرم و خشک و محلل ریاح و مسکن غثیان و مدر بول و قابض طبع و مخفف منی و بودادۀ اورا ضرر کمتر است و اکثار او باعث قرحه احشا و مصلحش خشخاش و سکنجبین است، و ذرور کنب پوسیده را جهت جراحات مجرب دانسته اند و روغن شاهدانه که بدستور روغن بادام گیرند گرم و خشک و جهت درد اعصاب و صلابت رحم و درد گوش و رفع اورام صلبه نافع و شرب آن قاطع باء است. (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قدح چوبین. (دهار). کاسۀ مغاک بزرگ درشت یا مایل به کوچکی، یا کاسه ای که یک کس را سیر کند. (منتهی الارب). القدح الضخم الغلیظ الجافی، و قیل الی الصغر، و قیل یروی الرجل. (اقرب الموارد). ج، اقعب، قعاب، قعبه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، تک سخن و غور آن. (منتهی الارب) : قعب الکلام، غوره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
اسب نیکو که در رفتار گردن دراز کند همچو زاغ وآنکه سر بلند نماید. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اسب رهوار که گردن خود همچون زاغ دراز کند و گویند آنکه سر خود بلند دارد و بر بالای او مزیدی نباشد. (از اقرب الموارد) ، گول بابانگ. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد گول و احمق بابانگ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، ناقه منعب، ناقۀ تیزرو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماده شتر تیزرو. ج، مناعب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
باران سخت چنانکه پوست از روی زمین ببرد. (مهذب الاسماء) ، گرگ بابانگ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). الذئب الصیاح. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
چنگال شیر، زه کمان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، برگ گرد درسر کشت چون ببار آوردن شروع کند. (منتهی الارب) (آنندراج). الورق المستدیر فی رؤوس الزرع اول مایثمر. (اقرب الموارد). و به این معنی بضم قاف نیز آمده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ)
جای هموار میان دو پشتۀ نرم خاک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). ج، قنع و جج، قنعان. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَعَ)
دراز. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب) : شعر خنعب، موی دراز. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ نُ)
بینی کژ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ)
ابن ام صاحب. یکی از شاعران عرب است. در عیون الاخبار از قول مدائنی آمده که حجاج روزی در خطبۀ خود به غلط چیزی گفت، مردم گفتند امیر خطا کرد، بعضی از حاضران وی را از آنچه رفته بود باخبر ساختند، او به شعر قعنب تمثل جست و مطلع آن این است:
صم اذا سمعوا خیراً ذکرت به
و ان ذکرت بسوء عندهم اذنوا.
(از عیون الاخبار ج 3 ص 84)
ابن سوید. یکی از دلاوران و شجاعان معروف و سپهسالاران عرب است که در فنون جنگی مهارت به سزا داشت. (عیون الاخبار ج 2 ص 155 و 156)
ابن محرر باهلی، مکنی به ابوعمرو. از راویان بصری است. ابوهفان از او روایت اخذ کرد ولی سرانجام او را هجو کرد و بر وی خشمگین شد. رجوع به معجم الادباء چ هندیۀ مصر ج 6 ص 206 شود
لغت نامه دهخدا
کوهی است به دیار بنی غنی. (منتهی الارب) (آنندراج). در شعر از آن یاد شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
میل شتر بسوی خوابگاه. (منتهی الارب). رجوع و میل شتر بچراگاه خود و میل و اقبال آن به جایگاه و اهل خود. (اقرب الموارد) ، میل شتر بسوی چراگاه شیرین گیاه از شوره گیاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، صعود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
ابر. (منتهی الارب) (آنندراج). سحاب تراکم. (اقرب الموارد) ، جماعت مردم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ عَ)
سؤال و حاجت. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). اعوذ باﷲ من مجالس القنعه، ای السؤال. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ نَ عَ)
قنعه الجبل و السنام، سر کوه و سر نیزه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ ضِ)
مایل گردیدن شتر بسوی خوابگاه و چراگاه و پیش اهل خود، از چراگاه ترش گیاه بسوی شیرین گیاه آمدن شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سرنگون کردن آب دستدان را. (منتهی الارب) (آنندراج). سرنگون کردن سر چیزی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
کاسه گود، تک سخن (ته مطلب) کاسه مغاک بزرگ قدح بزرگ، کاسه ای که یک کس را سیر کند
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه گل، نیام شکوفه یونانی تازی گشته شان کنف کنف کنب شاهدانه. یا قنب بری. شاهدانه. یا قنب کند، شاهدانه
فرهنگ لغت هوشیار
قناعه بنگرید به قناعه قانع بنگرید به قانع زینه جنگ افزار، سبد از شاخ و برگ کویک، ریگتوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاعب
تصویر قاعب
گرگ زوزه کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنوب
تصویر قنوب
جمع قنب، غنچه ها نیام های شکوفه خوررفت فرورفتن خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنیب
تصویر قنیب
تاک پیراسته، گروه انبوه، ابر انبوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قناب
تصویر قناب
چنگال شیر، زه کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنعه
تصویر قنعه
جمع قانع، کم خواهان خرسندان کم گساران، باریکه شن سرکوه، سر کوهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قعب
تصویر قعب
((قَ))
قدح بزرگ، کاسه ای که یک نفر را سیر کند
فرهنگ فارسی معین