جدول جو
جدول جو

معنی قنسل - جستجوی لغت در جدول جو

قنسل
(قُ سُ)
رجوع به قنصل و قنسول و کنسول شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قنبل
تصویر قنبل
مرد درشت و نیرومند، کنایه از فرمانده سپاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنسول
تصویر قنسول
کنسول، نمایندۀ یک کشور در یکی از شهرهای کشور بیگانه که به کارهای مربوط به اقامت هم وطنانش در آن کشور و نیز کارهای مربوط به اقامت اتباع کشور میزبان در کشور خودش رسیدگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
رجوع به قنسل و کنسول و قونسول شود
لغت نامه دهخدا
(قَمْ بَ)
گروه مردم. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گلۀ اسب از سی تا چهل یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج). گله اسب بین پنجاه و بیشتر و گویند بین سی تا چهل. (اقرب الموارد). ج، قنابل. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ سِ)
جمع واژۀ قونسول. رجوع به کنسول و قنسل و قونسول شود
لغت نامه دهخدا
(قُ صُ)
کوتاه بالا. (منتهی الارب) (آنندراج). قصیر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ صُ)
معتمدی است که وی را دولت به کشوری میفرستد برای آنکه از حقوق و تجارت و تبعۀ دولت متبوع خود حمایت کند. این کلمه لاتینی است و معنی آن مستشار است ج، قناصل. (اقرب الموارد). رجوع به کنسول شود
لغت نامه دهخدا
(قَ طَ رَ)
قلعه ای است از یمن و تا صنعاء دو روز فاصله دارد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(قُمْ بُ)
نام جد ابوسعد احمد بن عبدالله بن قنبل مکی است. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(قَ سَ)
پیر کلان سال یا دیرینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ دِ)
ستور بزرگ سر و درازپا یا درازسر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قندل شود
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ)
ستور بزرگ سر و درازپا یا درازسر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد از قاموس و لسان). بزرگ سر از شتر و دیگرستور. (ناظم الاطباء). قنادل. قندویل. (اقرب الموارد). قندل. (منتهی الارب). رجوع به این کلمات شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
پیمانۀ بزرگ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد گران وطی و گران پاسپر. (منتهی الارب) (آنندراج). الرجل الثقیل الوطاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ)
نام تاج کسری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ فُ)
بز شگرف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُنْ سُ)
قونسول. قنصل. معرب کنسول. رجوع به کنسول شود
لغت نامه دهخدا
(قِنْ نَ)
پیر سالخورده یا دیرینه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به قنسر و قنسری ّ شود
لغت نامه دهخدا
(قُ حُ)
بنده یا بندۀ بد. (منتهی الارب). العبد کالقنحل و قیل هو شر العبد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ جُ)
بنده و مملوک. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). رجوع به قنحل شود
لغت نامه دهخدا
(عَ سَ)
ماده شتر تیزرو. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). ناقۀ سخت و سریع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منسل
تصویر منسل
تخمدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسل
تصویر کنسل
فرانسوی رفدیس، ستون گچ بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنقل
تصویر قنقل
پیمانه بزرگ، نام افسرخسرو (تاج کسری) ک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنبل
تصویر قنبل
مرد درشت هیکل و نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنجل
تصویر قنجل
برده زر خرید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندل
تصویر قندل
بزرگ سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنسر
تصویر قنسر
سخت، کارآزموده آزمون اندوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنصل
تصویر قنصل
کوته اندام لاتینی تازی گشته بنگرید به کنسول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنسل
تصویر عنسل
ماچه تیز رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسل
تصویر کنسل
((کُ سُ))
پیش آمدگی بنا به داخل پیاده رو، تیری که یک سر آن درگیر و سر دیگر آن آزاد باشد، میزی کم عرض در کنار دیوار و چسبیده به آن که معمولاً آیینه ای بر روی آن یا دیوار مقابل آن قرار دارد، قسمتی از جلو داشبورد ماشین در فاصله بین د
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنسل
تصویر کنسل
((کَ س))
لغو، فسخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنبل
تصویر قنبل
((قَ بَ))
گروه مردم، رمه اسب، جمع قنابل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنبل
تصویر قنبل
((قُ بُ))
کفل، سرین، قمبل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنسول
تصویر قنسول
((قُ))
نماینده سیاسی یک دولت در کشوری بیگانه، کنسول
فرهنگ فارسی معین