جدول جو
جدول جو

معنی قندلاک - جستجوی لغت در جدول جو

قندلاک
لاوک چوبی مخصوص خرد کردن قند که در قسمت میانی دارای برجستگی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خندناک
تصویر خندناک
شاد، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خنداخند، منبسط، خنده ناک، سبک روح، خندنده، شکفته، ضحوک، ضاحک، خنده رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنددان
تصویر قنددان
ظرف قند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زندلاف
تصویر زندلاف
پیشوای زردشتی، زندخوان، سرودگوی
بلبل، پرنده ای خوش آواز و به اندازۀ گنجشک با پشت قهوه ای و شکم خاکستری، هزاردستان، زندواف، بوبرد، زندباف، مرغ چمن، صبح خوٰان، زندوان، هزاران، مرغ سحر، شباهنگ، فتّال، بوبردک، مرغ خوش خوٰان، هزار، شب خوٰان، هزارآوا، عندلیب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قندران
تصویر قندران
سقز، مادۀ صمغی چسبناک که از تنۀ درخت بنه گرفته می شود و از آن اسانسی به دست می آید که از مخلوط آن با موم لاک درست می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انسلاک
تصویر انسلاک
وارد شدن در دسته یا جماعتی از مردم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قندداغ
تصویر قندداغ
آب جوش که در آن قند حل کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندلان
تصویر کندلان
نوعی خیمه، خیمۀ بزرگ، خیمه ای که جلو درگاه پادشاهان برپا می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(اِ دِ)
پیش شدن و بیرون آمدن از جای خود. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج). بیرون آمدن از جای خود. (از اقرب الموارد). در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی).
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
راه یافتن و توفیق راست کردن. (ناظم الاطباء). راه و توفیق راست کرداری یافتن. (از منتهی الارب) (آنندراج). مطاوع دل ّ کند. (از اقرب الموارد). یقال: دله علیه و اندل. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
ریخته شدن. (آنندراج). انصباب. (از اقرب الموارد). اندلف علی اندلافاً، ریخته شد برمن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
کلان شدن و بیرون آمدن و فروهشته گردیدن شکم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد). شکم پیش آمدن. (تاج المصادر بیهقی). اندلاع بطن، کلان شدن شکم و بیرون آمدن و پیش آمدن. (یادداشت مؤلف). یقال: اندلع بطنه. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
تدافع نمودن: اندلظ الماء اندلاظاً، تدافع نمود آب. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اندلظ الماء، تدافعکرد آب و در لسان اندفاع است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
لغزیدن چیزی از دست کسی و افتادن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از دست لغزیدن چیزی و افتادن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). بیفتیدن چیزی از دست. (تاج المصادربیهقی). یقال اندلص الشی ٔ من یده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
درافتادن با کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درافتادن در کسی. (آنندراج). یقال اندث علینافلان یشتم، ای انخرق وانصب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ دِ)
دهی است از بخش حومه شهرستان اصفهان با 134 تن سکنه. آب آن از زاینده رود و چاه. محصول آن ذرت و هندوانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
لک، بن لاک باشد و لکا باز پس مانده بود و در دسته های کارد بکار رود. لک که دسته های کارد بدان سخت کنند. (از حاشیۀ لغت فرس اسدی ص 283). رجوع به دوزه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان لادیزاست که در بخش میرجاوه شهرستان زاهدان واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برابر و هموار گردیدن مکان. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: اندک المکان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قنددان
تصویر قنددان
قندان غندان پانیذ دان ظرفی که در آن قند ریزند
فرهنگ لغت هوشیار
خیمه بزرگ که در پیش در گاه ملوک بر پای دارند: عصمت نهفته رخ بسرا پرده ات مقیم دولت گشاده رخت بقا زیر کندلان. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندلاف
تصویر اندلاف
ریخته شدن نزدیک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی است غندران شیرابه گیاهی، شیرابه شنگ شیرابه مترشح از ساقه شنگ را گویند که بر اثر قطع ساقه گیاه ترشح می شود و در برابر هوا انجماد پیدا می کند و در ده ها زنان و دختران مانند سقز آن را می جوند قندرون. توضیح در کتاب فرهنگ اصطلاحات پزشکی و دارویی شلمیر قندرون مرادف با کائوچو و هر شیرابه دیگر گیاهی که در برابر هوا انجماد یابد ذکر شده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قندهار
تصویر قندهار
کندهار رخج آراخوو شهری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صندلان
تصویر صندلان
نادرست نویسی سندلان سندل سرخ از گیاهان صندل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندناک
تصویر خندناک
شاد بشاش خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انهلاک
تصویر انهلاک
خود به کشتن دادن مرگ خواست
فرهنگ لغت هوشیار
درونش درون رفتن داخل شدن در رشته در آمدن در آمدن (در چیزی) وارد شدن (در دسته و گروهی)، برشته کشیده شدن، در جماعتی از مردم وارد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندکاک
تصویر اندکاک
هموار گردیدن ویران شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندلاث
تصویر اندلاث
درگیری درافتادن، بی اندیشه به کاری درآمدن کار بی اندیشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندلاص
تصویر اندلاص
از دست لغزیدن از دست سریدن جداشدن گسیختن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون آمدن زبان، بیرون آمدن شمشیر، کلان شدن شکم، فروهشتن شکم، افروخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انسلاک
تصویر انسلاک
((اِ س ِ))
داخل شدن، در آمدن در چیزی، به رشته کشیده شدن
فرهنگ فارسی معین
((قَ دَ))
شیرابه مترشح از ساقه شنگ را گویند که بر اثر قطع ساقه گیاه ترشح می شود و در برابر هوا انجماد پیدا می کند و در ده ها زنان و دختران مانند سقز آن را می جوند، قندرون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنددان
تصویر قنددان
ظرفی که در آن قند ریزند
فرهنگ فارسی معین