جدول جو
جدول جو

معنی قنداشکن - جستجوی لغت در جدول جو

قنداشکن
قندشکن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
گمان بردن، خیال کردن، تصور کردن
اندیشه کردن
فرض کردن
فرهنگ فارسی عمید
(قَ دِ)
دهی است از دهستان بالا ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه، واقع در 4هزارگزی شمال باختری تربت حیدریه و 3هزارگزی باختر شوسۀ تربت حیدریه. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 313 تن است. آب از قنات و محصول آن غلات، بنشن و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و از تربت میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). رجوع به قندیشتن شود
لغت نامه دهخدا
(قَ شِ کَ)
ابزاری است که بدان قند خرد کنند. غالباً به شکل تیشۀ خرد است و گاه گازمانند بود
لغت نامه دهخدا
(قَ شَ تَ)
مؤلف لباب الانساب گمان برد که از قرای نیشابور یا نواحی بیهق است. رجوع به لباب الانساب ج 2 و قندستن و قندشتن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
شکننده دشمن. آنکه خصم در هم شکند:
دین پرور و اعداشکن
روزی ده و دشمن فکن.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(گِ رِهْ بَ اَ اَ تَ)
گمان بردن. تصور کردن باشد. (برهان قاطع). گمان برده شدن. ظن بردن. ظن کردن. خیال کردن. وهم. (دهار). توهم کردن. اعتقاد داشتن. حسبان. محسبه. زعم:
شب زمستان بود کپی سرد یافت
کرمکی شب تاب ناگاهی بتافت
کپیان آتش همی پنداشتند
پشتۀ هیزم بدو برداشتند.
رودکی.
اندی که امیر ما بازآمد پیروز
مرگ از پی دیدنش روا باشد و شاید
پنداشت همی حاسد کو باز نیاید
بازآمدتا هر شفکی ژاژ نخاید.
رودکی.
ای غافل از شمار چه پنداری
کت خالق آفرید نه بر کاری
عمری که مر تراست سر مایه
وید است و کارهات بدین زاری.
رودکی.
تو چه پنداریا که من ملخم
که بترسم ز بانگ سینی و طاس.
خسروی.
همی نوسواریش پنداشتند
چو خود از سر شاه برداشتند.
فردوسی.
همه دست بر آسمان داشتند
که او را همی کشته پنداشتند.
فردوسی.
که ما بوم آباد بگذاشتیم
جهان در پناه تو پنداشتیم.
فردوسی.
به ایران بروبوم بگذاشتن
سپهدار را باب پنداشتن (؟)
فردوسی.
بزابل شدی بلخ بگذاشتی
همه رزم را بزم پنداشتی.
فردوسی.
یکی زین اسبان نبرداشتند
همی رزم را خوار پنداشتند.
فردوسی.
سیاوش ندانست بازار اوی
همی راست پنداشت گفتار اوی.
فردوسی.
فرستاده را گفت سوی هری
همی رو چو پیدا شود لشکری
چنان دان که بهرام جنگ آور است
مپندار کان لشکر دیگر است.
فردوسی.
دو روزه بیکروز بگذاشتی
شب تیره را روز پنداشتی.
فردوسی.
شه زابل او را نکو داشتی
فزونتر ز فرزندش پنداشتی.
فردوسی.
همی ویژه در خون لشکر شوی
تو پنداری از راه دیگر شوی.
فردوسی.
گر همی فرعون قومی سحره پیش آرد
رسن و رشتۀ جنبنده بمار انگارد
باﷲ و باﷲ و باﷲ که غلط پندارد
مار موسی همه سحر و سحره اوبارد.
منوچهری.
عیشی است مرا با تو چونانکه نیندیشی
حالیست مرا با تو چونانکه نپنداری.
منوچهری.
مرد... مبادا... چیزی کند زشت و پندارد که نیکو است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 98). حاجب پنداشت که هر یکی را بیستگان چوب فرموده است. (تاریخ بیهقی). و ما (محمود) تا این غایت دانی که به راستای تو چند نیکوئی فرموده ایم و پنداشتیم که با ادب برآمده ای و نیستی چنانکه پنداشته ایم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 253). و گفتند امیر در بزرگ غلط افتاده و پنداشته است که ناحیت و مردم این بران جمله است که دید. (ایضاً ص 112). گفت: آری سیر خورده گرسنه را مست و دیوانه پندارد. گناه ما راست که بر این صبر می کنیم. (ایضاً 323). پنداشتم که خداوندبفراغتی مشغول است بگمان بودم از بار یافتن و نیافتن. (تاریخ بیهقی).
و گر شد در هوای تن گرفتار
تو آن کس را بجز شیطان مپندار.
ناصرخسرو.
مر مرا همچو خویشتن نشگفت
که نگونسار و غمر پندارند
که نگونسارمرد پندارد
که همه راستان نگونسارند.
ناصرخسرو.
بر نخوانده خلق پنداری همی
مسلمات ٌ مؤمنات ٌ قانتات.
ناصرخسرو.
تعطیل باشد این و نپندارم
من چیز این همی که تو پنداری.
ناصرخسرو.
زینهار ای پسر این گنبد گردان را
جز یکی کار کن و بنده نپنداری.
ناصرخسرو.
وان فتنه شده ز دست این دشمن
بستاند زهر و نوش پندارد.
ناصرخسرو.
بنی اسرائیل پنداشتند که این بقوت و هنر ایشان بود. (قصص الانبیاء ص 178). ایزد تعالی بر سبیل عادت وعرف فرمود چنانکه تقریرکننده گوید که پنداری که دست من بتو نرسد. (قصص الانبیاء ص 134). و خلق او را مسخر گشتند و پنداشتند که او سلیمان است. (قصص الانبیاء ص 168). یاران پنداشتند که مرده است. (کلیله و دمنه). بطی در آبگیر روشنائی ماه میدید پنداشت که ماهی است. (کلیله و دمنه). شتربه حدیث دمنه بشنود... و در سخن او ظن صدق و اعتقاد نصیحت پنداشت. (کلیله و دمنه). که چون شیر سخن دمنه بشنود پنداشت که نصیحت خواهد کردن. (کلیله و دمنه). پنداشت که استخوان دیگر است. (کلیله و دمنه). چون دوم قدح بخوردم نشاطی و طربی در دل من آمد که شرم از چشم من برفت... و پنداشتم میان من و شاه هیچ فرقی نیست. (نوروزنامه) .از هوش بشد و ماپنداشتیم که بمرد. (تاریخ برامکه).
تو پنداری که بازیست این میدان چون مینو
تو پنداری که بر هرزه ست این ایوان چون مینا
و گر نز بهر دینستی در اندر بنددی گردون
وگرنز بهر شرعستی کمر بگشایدی جوزا.
سنائی.
چون نیست ز هر چه هست جز باد بدست
چون هست بهر چه هست نقصان و شکست
پندار که هست هر چه در عالم نیست
انگار که نیست آنچه در عالم هست.
(منسوب به خیام).
همی گوید که از نسل خر عیسی است نسل من
دروغی نو همی بافد که تا من راست پندارم.
سوزنی.
مزاحی کردم او درخواست پنداشت
دروغی گفتم او خود راست پنداشت.
نظامی.
کار تو زانجا که خبر داشتی
برتر از آن شدکه تو پنداشتی.
نظامی.
پندار سر خر و بن خار
در عرصۀ بوستان ببینم.
خاقانی.
من ز بی یاری چو در خود بنگرم
هم نه پنداری که یاری داشتم.
خاقانی.
تو غرق چشمۀ سیماب و قیر و پنداری
که گرد چشمۀ حیوان و کوثری بچرا.
خاقانی.
مانم بکودکی که ز نارنج کفه ساخت
پنداشت کو ترازوی زر عیار کرد.
خاقانی.
و گفت پنداشتم که من اورا دوست میدارم چون نگه کردم دوستی او مرا سابق بود. (تذکره الاولیاء عطار). و گفت دنیا چه قدر آن دارد که کسی گذاشتن آن کاری پندارد که محال باشد. (تذکره الاولیاء).
خویشتن را بزرگ پنداری
راست گفتند یک دو بیند لوچ.
سعدی (گلستان).
ترا با چنین گرمی و سرکشی
نپندارم از خاکی از آتشی.
سعدی (گلستان).
جوانمردی و لطفست آدمیت
همین نقش هیولائی مپندار.
سعدی (گلستان).
تو مپندار که خون ریزی و پنهان ماند.
سعدی (گلستان).
خطیبی کریه الصوت مر خویشتن را خوش آواز پنداشتی. (گلستان).
حافظا ترک جهان گفتن طریق خوشدلیست
تا نپنداری که احوال جهانداران خوش است.
حافظ.
ما ز یاران چشم یاری داشتیم
خود غلط بود آنچه ما پنداشتیم.
حافظ.
خلقی ز پی من و تو در گفتارند
چون نام من و تو بر زبان می آرند
گویند فلانی و فلانی یارند
ای کاش چنان بدی که می پندارند.
(از فرهنگ سروری).
روزگار و هر چه در وی هست بس ناپایدار است
ای شب هجران تو پنداری برون از روزگاری.
داوری مازندرانی.
چندانکه زدم ناله نشد چشم تو بیدار
پنداشتم از طالع من خفته تری نیست.
یغما.
پنداشت ستمگر که ستم با ما کرد
بر گردن او بماند و از ما بگذشت.
؟
کافر همه را بکیش خود پندارد.
؟
ذأب، حقیر پنداشتن. ذحم، حقیر پنداشتن. (منتهی الارب)، شمردن. بحساب آوردن. فرض کردن. انگاشتن. گرفتن. تقدیر:
گفت پندارم کاین دخترکان زان منند
چون دل و چون جگر و چون تن و چون جان منند.
منوچهری.
، عجب و تکبر نمودن. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قند شکن
تصویر قند شکن
غند شکن چکشی که بدان کلوخه های قند را باجزاء تقسیم کنند
فرهنگ لغت هوشیار
گمان بردن تصور کردن ظن بردن توهم کردن زعم حسبان، تصور باطل نمودن حدس باطل زدن گمان نادرست کردن، شمردن بحساب آوردن فرض کردن انگاشتن گرفتن تقدیر، عجب و تکبر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
((قَ شِ کَ))
ابزاری به صورت تیشه کوچک یا گازانبر با لبه های تیز برای شکستن قند، ابزاری بیشتر چکش مانند که با آن قند را به تکه های کوچک تقسیم می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
((پِ تَ))
گمان بردن، تصور کردن، سوءظن داشتن، تکبر نمودن، به حساب آوردن، شمردن، گمان نادرست کردن، تصور باطل نمودن، پنداریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
فرض کردن، خیال کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
للتّفكير
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
Deem
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
juger
دیکشنری فارسی به فرانسوی
شیرینی خوری، از مراسم پس از خواستگاری است که بستگان دو
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
ritenere
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
считать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
halten für
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
вважати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
uważać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
سمجھنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
মনে করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
kuzingatia
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
여기다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
considerar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
考える
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
לחשוב
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
मानना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
menganggap
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
คิดว่า
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
beschouwen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
认为
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پنداشتن
تصویر پنداشتن
considerar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی