جدول جو
جدول جو

معنی قنبر - جستجوی لغت در جدول جو

قنبر
(پسرانه)
نام یکی از تابعان علی (ع)
تصویری از قنبر
تصویر قنبر
فرهنگ نامهای ایرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قنبره
تصویر قنبره
چکاوک، کاکل قبره چکاوک، جمع قنابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنبرک
تصویر قنبرک
گرد نشستن چنبرک چنبره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنبرک
تصویر قنبرک
((قَ بَ رَ))
گرد نشستن، چنبره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنبره
تصویر قنبره
چکاوک، پرنده ای کوچک و خوش آواز شبیه گنجشک با تاج کوچکی بر روی سر
چکاو، چکوک، چاوک، ژوله، جل، جلک، هوژه، خجو، خاک خسپه، نارو، قبّره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
زغال اخته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بنبر
تصویر بنبر
هندی سپستان از گیاهان دارویی سپستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
(دخترانه)
ماده ای چرب، خوشبو، و معطر که از معده یا روده نوعی ماهی گرفته می شود و امروزه در عطرسازی به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از چنبر
تصویر چنبر
حلقه
فرهنگ واژه فارسی سره
شیر بیشه خرده ریزه، چابک، زود پاسخ (حاضر جواب) آلتی چوبین به شکل مکعب مستطیل که سطح فوقانی آن باز است و در آن خاک خشت و مانند آن کنند و از جایی به جای دیگر برند زنبه، مشکی که بر دو سر آن دو چوب تعبیه کنند و بدان آب کشند. آن باشد که کسی دهان خود را پر باد کند و دیگری چنان دستی بر آن بزند که آن باد با صدا از دهان او بجهد زنبغل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبر
تصویر چنبر
محیط دایره را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبر
تصویر انبر
آلت فلزی دو شاخه که با آن آتش را بردارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حنبر
تصویر حنبر
ملازمت، سختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبر
تصویر سنبر
کاردان کارشناس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چنبر
تصویر چنبر
محیط دایره، حلقه، هر چیز دایره مانند،
در علم زیست شناسی دو استخوان در دو طرف بالای سینه که به صورت افقی بین جناغ سینه و استخوان کتف قرار دارد، ترقوه،
در موسیقی حلقۀ چوبی دایره یا دف که روی آن پوست می کشند، در موسیقی بحر دوازدهم از اصول هفت گانۀ موسیقی
چنبر زدن: دور خود حلقه زدن مانند حلقه زدن ما
چنبر ساختن: مانند حلقه کرد
چنبر مینا: کنایه از آسما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنبر
تصویر لنبر
کفل، سرین، فربه، قوی هیکل، لمتر، لنبک، لبه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قنبل
تصویر قنبل
مرد درشت و نیرومند، کنایه از فرمانده سپاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
ماده ای خوش بو و خاکستری رنگ که در معده یا رودۀ عنبرماهی تولید و روی آب دریا جمع می شود. گاهی خود ماهی را صید می کنند و آن ماده را از شکمش بیرون می آورند
عنبر اشهب: نوعی عنبر خالص و تیره رنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منبر
تصویر منبر
کرسی پله پله که خطیب یا واعظ بر فراز آن بنشیند و سخنرانی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صنبر
تصویر صنبر
باریک و سست، سختی سرما، باد سرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طنبر
تصویر طنبر
گاری
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از بوی خوش و آن سرگین ستور بحری است، جسمی است خاکستری که آنرا از موجهای اقیانوس هند بدست میاورند
فرهنگ لغت هوشیار
پتیار (بلا)، کبوک از پرندگان قنطوریون بنگرید به قنطوریون بلا داهیه سختی، فاخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنسر
تصویر قنسر
سخت، کارآزموده آزمون اندوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنبل
تصویر قنبل
مرد درشت هیکل و نیرومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنبض
تصویر قنبض
مار، کوته بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنبز
تصویر قنبز
تازی از یونانی و پارسی کنوبرز شاندانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قنار
تصویر قنار
چراغوارگان چرخ گواژ ستارگان پارسی تازی گشته کنار کناره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لنبر
تصویر لنبر
مردم قوی هیکل و فربه و گنده و نا هموار بمعنی کفل و سرین هم گویند
فرهنگ لغت هوشیار
ساخته فارسی گویان از انبار پارسی به شیوه تازی انبار شده کرسی دارای یک یا چند پله که خطیب یا واعظ بر بالای آن نشیند و خطبه خواند یا وعظ کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انبر
تصویر انبر
((اَ بُ))
آلت فلزی دوشاخه که با آن آتش یا چیزی دیگر را برگیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چنبر
تصویر چنبر
((چَ بَ))
محیط دایره، حلقه، هر چیز دایره مانند، دو استخوان که بطور افقی بین استخوان جناغ و استخوان کتف قرار دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زنبر
تصویر زنبر
((زَ بَ))
ظرفی مستطیل شکل که هر گوشه آن یک دستگیره دارد و به وسیله آن خاک، خشت و مانند آن راجابه جا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عنبر
تصویر عنبر
((عَ نْ بَ))
ماده ای خوش بو که از شکم نوعی ماهی به همین نام به دست می آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قنطر
تصویر قنطر
((قِ طِ))
بلا، سختی، فاخته
فرهنگ فارسی معین