قمرین. تثنیۀ قمر که عبارت از شمس و قمر است بجهت تغلیب قمر، زیرا که در محاورۀ عرب قمر مذکر است و شمس مؤنث چنانکه مادر و پدر را والدین گویند نه والدتین. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). رجوع به قمرین شود
قمرین. تثنیۀ قمر که عبارت از شمس و قمر است بجهت تغلیب قمر، زیرا که در محاورۀ عرب قمر مذکر است و شمس مؤنث چنانکه مادر و پدر را والدین گویند نه والدتین. (غیاث اللغات) (مهذب الاسماء). رجوع به قمرین شود
دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، واقع در 40هزارگزی جنوب باختری کوه پایه و 19هزارگزی شوسۀ اصفهان به یزد. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 112 تن است. آب آن از قنات و محصول آن، غلات، پنبه، حبوبات و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان رودشت بخش کوهپایۀ شهرستان اصفهان، واقع در 40هزارگزی جنوب باختری کوه پایه و 19هزارگزی شوسۀ اصفهان به یزد. موقع جغرافیایی آن جلگه و هوای آن معتدل است. سکنۀ آن 112 تن است. آب آن از قنات و محصول آن، غلات، پنبه، حبوبات و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
جمع واژۀ أعمی ̍. کوران. نابینایان: ز نابیناست پنهان رنگ، بانگ از کر پنهانست همی بینند کران رنگ را، و بانگ را عمیان. ناصرخسرو. رجوع به أعمی ̍ شود، کور. نابینا: مور بر دانه از آن لرزان بود که ز خرمنگاه خود عمیان بود. مولوی. - برعمیان، چون کوران. کورکورانه. بطریق کوران: چند برعمیان دوانی اسب را باید استا پیشه را و کسب را. مولوی. - علی العمیان، کورکورانه. (از دزی)
جَمعِ واژۀ أعمی ̍. کوران. نابینایان: ز نابیناست پنهان رنگ، بانگ از کر پنهانست همی بینند کران رنگ را، و بانگ را عمیان. ناصرخسرو. رجوع به أعمی ̍ شود، کور. نابینا: مور بر دانه از آن لرزان بود که ز خرمنگاه خود عمیان بود. مولوی. - برعمیان، چون کوران. کورکورانه. بطریق کوران: چند برعمیان دوانی اسب را باید استا پیشه را و کسب را. مولوی. - علی العمیان، کورکورانه. (از دزی)
دهی است از دهستان حسین آباد. بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 11هزارگزی شمال سنندج و 2 هزارگزی خاور شوسۀ سنندج به سقز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 110 تن آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، توتون، لبنیات. و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان حسین آباد. بخش حومه شهرستان سنندج، واقع در 11هزارگزی شمال سنندج و 2 هزارگزی خاور شوسۀ سنندج به سقز. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 110 تن آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات، توتون، لبنیات. و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
غلیان. رجوع به غلیان شود. - قلیان بردار، خدمتکاری از مقربان که قلیان بردارد. (لغت محلی شوشتر ذیل رسم). - قلیان شوی، چوبی بر سر آن دسته ریسمان پشمین کرده که درون کوزه یا شیشۀ قلیان را شویند. مفتولی و بر سر آن مقداری موی اسب که در میان کوزۀقلیان گردانیده جرم آن شویند
غلیان. رجوع به غلیان شود. - قلیان بردار، خدمتکاری از مقربان که قلیان بردارد. (لغت محلی شوشتر ذیل رسم). - قلیان شوی، چوبی بر سر آن دسته ریسمان پشمین کرده که درون کوزه یا شیشۀ قلیان را شویند. مفتولی و بر سر آن مقداری موی اسب که در میان کوزۀقلیان گردانیده جرم آن شویند
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 50 هزارگزی جنوب باختری اهواز در کنارۀ کارون و 14 هزارگزی باختر راه اهواز به آبادان واقع است. آبش از رود خانه کارون بوسیلۀ موتور. محصولش غلات، صیفی و سبزیجات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان این آبادی از طایفه آل ابوفرهان میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز که در 50 هزارگزی جنوب باختری اهواز در کنارۀ کارون و 14 هزارگزی باختر راه اهواز به آبادان واقع است. آبش از رود خانه کارون بوسیلۀ موتور. محصولش غلات، صیفی و سبزیجات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش در تابستان اتومبیل رو است. ساکنان این آبادی از طایفه آل ابوفرهان میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
بمعنی معنویان. (از برهان ذیل چمی). در دساتیر بمعنی خاصان و یا معنیان آمده. (از انجمن آرا ذیل چمی) (از آنندراج ذیل چمی). چمی خاصان ومعنویان. (ناظم الاطباء). و رجوع به چم و چمی شود
بمعنی معنویان. (از برهان ذیل چمی). در دساتیر بمعنی خاصان و یا معنیان آمده. (از انجمن آرا ذیل چمی) (از آنندراج ذیل چمی). چمی خاصان ومعنویان. (ناظم الاطباء). و رجوع به چم و چمی شود
نام فارسی شهر صامغان، که آن از شهرهای جبل است در حدود طبرستان. (از معجم البلدان ذیل صامغان) ، بیخ عمارت. (غیاث اللغات). پی. بن. لاد. بنیان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چون نباشد بنای خانه درست بی گمانم بزیر رشت آئی. فرالاوی. لاد را بر بنای محکم نه که نگهدار لاد بن لاد است. فرالاوی. میر کز گوهر پاکیزۀ محمود بود همچو محمود بنای کرم و جود بود. منوچهری. بنای کار بر حیلت باید نهاد. (کلیله و دمنه). رجوع به بناء شود، قرار. برقراری. (ناظم الاطباء) : هرگونه چیز داشت جهان تا بنای داشت ملکی قوی چو ملک ملک ارسلان نداشت. - بنا گذاشتن، قرار گذاشتن. (از ناظم الاطباء). - ، طرح ریختن. نقشۀ ساختمان نهادن: گردون بنای حسن ترا بر زمین گذاشت روزی که رنگ خانه گل را بهار ریخت. دانش (از آنندراج)
نام فارسی شهر صامغان، که آن از شهرهای جبل است در حدود طبرستان. (از معجم البلدان ذیل صامغان) ، بیخ عمارت. (غیاث اللغات). پی. بن. لاد. بنیان. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : چون نباشد بنای خانه درست بی گمانم بزیر رشت آئی. فرالاوی. لاد را بر بنای محکم نه که نگهدار لاد بن لاد است. فرالاوی. میر کز گوهر پاکیزۀ محمود بود همچو محمود بنای کرم و جود بود. منوچهری. بنای کار بر حیلت باید نهاد. (کلیله و دمنه). رجوع به بناء شود، قرار. برقراری. (ناظم الاطباء) : هرگونه چیز داشت جهان تا بنای داشت ملکی قوی چو ملک ملک ارسلان نداشت. - بنا گذاشتن، قرار گذاشتن. (از ناظم الاطباء). - ، طرح ریختن. نقشۀ ساختمان نهادن: گردون بنای حسن ترا بر زمین گذاشت روزی که رنگ خانه گل را بهار ریخت. دانش (از آنندراج)
کیسه و همیان زر. (برهان قاطع). کیسۀ زر. (مؤید الفضلاء). همیان و کیسه. (ناظم الاطباء). همیان. (دهار) (انجمن آرا) (آنندراج). جراب: از تمنای خاک آن حضرت خاک گشته ادیم امیانها. ؟ (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 122 ب). و رجوع به همیان، و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 245 شود
کیسه و همیان زر. (برهان قاطع). کیسۀ زر. (مؤید الفضلاء). همیان و کیسه. (ناظم الاطباء). همیان. (دهار) (انجمن آرا) (آنندراج). جراب: از تمنای خاک آن حضرت خاک گشته ادیم امیانها. ؟ (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 122 ب). و رجوع به همیان، و مزدیسنا و تأثیر آن در ادب پارسی ص 245 شود
این واژه را معین (رسم الخطی برای غلیان) می داند و پیوند میان این واژه و غلیان تازی نشان نمی دهد. غیاث آن را تصرف فارسیان ترکی دان از غلیان برابر با جوشش می داند زیرا که به گاه دم کشیدن آب در آن می جوشد نارگیله باکوزه نارگیل بک باکوزه گلی رسم الخطی غالب برای غلیان. یا قلیان چاق کردن، آماده کردن قلیان
این واژه را معین (رسم الخطی برای غلیان) می داند و پیوند میان این واژه و غلیان تازی نشان نمی دهد. غیاث آن را تصرف فارسیان ترکی دان از غلیان برابر با جوشش می داند زیرا که به گاه دم کشیدن آب در آن می جوشد نارگیله باکوزه نارگیل بک باکوزه گلی رسم الخطی غالب برای غلیان. یا قلیان چاق کردن، آماده کردن قلیان