جدول جو
جدول جو

معنی قمچقای - جستجوی لغت در جدول جو

قمچقای
(قُ قَ یِ)
دهی است از دهستان سیلتان شهرستان بیجار، واقع در 21هزارگزی جنوب باختری حسن آباد، سوگند و 3هزارگزی آلیهوت. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 275 تن است. آب آن از رود خانه محلی و چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، مختصر انگور، و شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان، قالیچه و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قمچی
تصویر قمچی
تازیانه، شلاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمقام
تصویر قمقام
ویژگی شخص بزرگ و سخی، مهتر
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
قجغار. گوسفند گشنی. (برهان) (آنندراج). گوسپند پروار گشنی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُمْ ما)
قمّا. کنیز. زن مملوکه. رجوع به قما شود
لغت نامه دهخدا
(قَ)
شلاغ. سوط. تازیانه. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
قمچی نیاز بند و جفا را بهانه کن
با عاشقان سخن بسر تازیانه کن.
سیفی (از آنندراج).
و پوست بیرونی جوز هندی که آن را نارگیس گویند در حوض آب اندازند تا تمام نرم شود و آن را می کوبند و با آن لیف به هم آمیخته جهت لنگر کشتی و قمچی و انواع ریسمان ها تابند. (فلاحت نامۀ غازانی)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
طائفه ای از ترکان ناحیۀ قبچاق در ترکستان. (از برهان). رجوع به قبچاق شود
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان عباسی بخش بستان آبادشهرستان تبریز، در 43هزارگزی جنوب خاوری بستان آباد و 4هزارگزی شوسۀ میانه به تبریز و در جلگه واقع و معتدل است، 242 تن سکنه دارد، آب آن از چشمه و محصول آن غلات درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قمچی
تصویر قمچی
تازیانه، شلاق، سوط
فرهنگ لغت هوشیار
چاربامک از بیماری ها، کنه ریز سرور مهتر، دریا دل بخشنده، دریا، کار بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاچاقی
تصویر قاچاقی
گریزکی بنحو قاچاق بطور غیر قانونی و پنهانی: قاچاقی وارد مرز شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قچقار
تصویر قچقار
راک گشنی گوسفند پروار گشنی قوچ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفچاقی
تصویر قفچاقی
از مردم قفچاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبچاقی
تصویر قبچاقی
فردی از قبچاق. از مردم قفچاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمچی
تصویر قمچی
((قَ مْ))
تازیانه، شلاق
فرهنگ فارسی معین
غیرقانونی، دزدکی
متضاد: قانونی، علنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تازیانه، شلاق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی واقع در منطقه ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
شلاق، گیاهی است سوزنی برگ به ارتفاع دو متر که در زمستان سبز است
فرهنگ گویش مازندرانی