جدول جو
جدول جو

معنی قمهد - جستجوی لغت در جدول جو

قمهد
(قُ هَُ)
مقیم و ثابت که از جای نرود. (منتهی الارب). الذی لایبرح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قمهد
(قَ هََ)
ناکس فرومایه، بداصل زشت روی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممهد
تصویر ممهد
گسترده شده، آماده، هموار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهد
تصویر مهد
گهواره، مهد کودک
کجاوه
گیاهی با شاخه های بلند و برگ های باریک که معمولاً در کشمیر می روید
فرهنگ فارسی عمید
نوعی جنگ افزار سرد و کوتاه تر از شمشیر که هر دو دم آن تیز و برنده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قمه
تصویر قمه
تارک، بالای هر چیز، بلندترین نقطۀ هر چیز، گروه، جماعت مردم
فرهنگ فارسی عمید
(سَ هََ)
خشک و سخت هر چیز باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ / مِ)
نام سلاح است. (غیاث اللغات) (آنندراج). قسمی سلاح شبیه به شمشیر ولی کوتاهتر و پهن تر و بدون انحناء.
- قمه زن، کسی که به نذر بروز عاشورا با قمه بر سر خود جراحت وارد کند، با رسومی مخصوص.
- قمه قداره کشیدن، کنایه از شرارت کردن
لغت نامه دهخدا
(قُمْ مَ)
لقمۀ دهن شیر. مایأخذ الاسد بفیه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُمْ مَ)
جمع قامه بمعنی شتر رونده در زمین یا شتر سر در هوا دارنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِمْ مَ)
تار سر و بالای هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). میان سر. (بحر الجواهر) ، گروه مردم. (منتهی الارب). جماعه الناس. (اقرب الموارد) ، پیه وفربهی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شحم. (فهرست مخزن الادویه) ، بدن و اندام، قامت و بالای مردم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). فلان حسن القمه، ای القامه. (اقرب الموارد) ، کلس که بر سر گنبد نصب کنند. (غیاث اللغات و آنندراج از فردوس اللغات)
لغت نامه دهخدا
(رَص ص)
سرباز زدن و بازایستادن از کاری، بر نیکی یا بدی پاییدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ مُ)
درشت اندام یا سطبر. (منتهی الارب). قوی سخت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَهَْهََ)
گسترانیده شده. (ناظم الاطباء). گسترده شده. (غیاث اللغات). نیک گسترده. آماده کرده. آماده. آسان کرده. فراهم کرده. مهیا. (یادداشت مرحوم دهخدا) : سزاوارتر کسی به مسرت و ارتیاح اوست که جانب او دوستان را ممهد باشد. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 182). اگر کسی را هر دو طرف ممهد شود، که هم دوستان راعزیز و شاکر تواند داشت و هم از دشمنان غدار و مخالفان مکار دامن در تواند چید. (کلیله و دمنه ص 237). همیشه جانب عفو من اتباع را ممهد بوده است و انعام واحسان من خدمتگاران را مبذول. (کلیله و دمنه ص 299). چون اسباب امکان و مقدرت ملک هرچه ممهدتر می دیده اند... و زهرۀ اقدام نداشته اند. (کلیله و دمنه ص 365). میان او و خلف اسباب مودت و مؤاخات و محبت و موالات قدیم مؤکد و ممهد بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 60).
بناز ای خداوند اقبال سرمد
به بخت همایون و تخت ممهد.
سعدی.
- ممهد داشتن، گسترانیدن: قاعده داد و عدل در آن ممهد دارند. (جهانگشای جوینی).
- ممهد گردانیدن، گسترانیدن: و در تشیید آن مبانی قاعده ممهد گردانید. (جهانگشای جوینی).
، کار هموار و نیکو. (ناظم الاطباء). نیکو کرده شده. (غیاث اللغات) ، عذر قبول شده و نیوشیده شده. (ناظم الاطباء) ، ماء ممهد، آب نه گرم و نه سرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آب ولرم. ملول. ملایم. فاتر. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَهَْ هَِ)
گستراننده. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) : چنانکه ایشان طعن و لعن آباء و اسلاف خود و ممهدان آن دعوت بر زبان راند. (جهانگشای جوینی). ممهد قواعد فرمانروایی و مشید مبانی کشورگشایی. (جامعالتواریخ رشیدی) ، آنکه کار را نیکو و هموار می کند. نیکوکننده کار را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ هَُ)
بزرگ سر نره. (از منتهی الارب) (آنندراج). بزرگ حشفه. (ناظم الاطباء) ، سر نرۀ بزرگ. (منتهی الارب) (آنندراج). حشفۀ کلان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
بدنژاد ناکس فرومایه، زشت روی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ خِصْ صَ)
راست شدن جای. (زوزنی). تمکن. (تاج المصادر بیهقی). جای گرفتن و دست یافتن بر چیزی. (آنندراج). تسهل. (اقرب الموارد) ، قادر شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قُ هَُ)
نازک پرگوشت شگرف اندام، نازپروردۀ خوش عیش. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
درشت اندام سطبر. (منتهی الارب). رجوع به قمد شود
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ)
کمی خواهش طعام. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ مُدْ دَ)
درازگردن یا دراز و سطبر گردن یا دراز مطلقاً. (اقرب الموارد). سطبرگردن و قوی و استوارخلقت. (منتهی الارب). رجوع به قمد شود
لغت نامه دهخدا
(قُ)
کلابیگی چشم از ادامه نظر در چیزهای سپید یا نور و روشنائی سخت. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قهد
تصویر قهد
گاوریزه، نابرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهد
تصویر مهد
گستردن، ورزیدن و کارکردن گاهواره، منجک
فرهنگ لغت هوشیار
راندن دورکردن، سرباز زدن، پایداری درباور درشت اندام: مرد، گردن کلفت: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمه
تصویر قمه
قامت، تارک
فرهنگ لغت هوشیار
گسترانیده، آماده، پهن کرده شده، نیک گسترده، گسترانیده، آماده کرده مهیا (بدو معنی) : (... چه سزاوارتر کسی بمسرت و ارتیاح اوست که جانب او دوستان را ممهد باشد) (کلیله. مصحح مینوی. 182)
فرهنگ لغت هوشیار
درشت اندام: مرد، گردن کلفت: مرد مونث قمد: درشت اندام: زن، گردن کلفت: زن
فرهنگ لغت هوشیار
گسترده شدن بوییدن، آسان شدن، دست یابی، جایگزینی گسترده شدن (فرش)، آسان شدن (کاری)، جا گرفتن، قادر شدن بر امری دست یافتن، گستردگی، آسانی، جای گیری، توانایی تسلط، جمع تمهدات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمه
تصویر قمه
((قِ مَّ))
جماعت مردم، جمع قمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قمه
تصویر قمه
((قَ مِ))
سلاحی دو دم شبیه شمشیر اما کوچکتر از آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ممهد
تصویر ممهد
((مُ مَ هَّ))
گسترده شده، آماده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تمهد
تصویر تمهد
((تَ مَ هُّ))
گسترده شدن، آسان شدن، توانا شدن بر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهد
تصویر مهد
((مَ))
گهواره، بستر
فرهنگ فارسی معین