جدول جو
جدول جو

معنی قملیه - جستجوی لغت در جدول جو

قملیه
(قَ مَ لی یَ)
زن سخت کوتاه بالا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلیه
تصویر قلیه
غذایی که از گوشت، میگو و ماهی یا چیزهای دیگر تهیه می شود، پاره و تکه گوشت
فرهنگ فارسی عمید
(قِ لِ)
ناحیه ای است وسیع در کشور روم نزدیک طرسوس. (معجم البلدان). شهرستانی است به روم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ملیح. (منتهی الارب) (از آنندراج) (اقرب الموارد). زیبا و ملیح و خوب صورت. (ناظم الاطباء) ، رجل ملیه و ممتله ، مرد عقل از دست داده. (از اقرب الموارد) ، سلیه ملیه، بی مزه. و سلیخ و ملیخ نیز گویند و گفته شده است اتباع است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
یکی قمل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قمل شود.
- قملهالبسر، کرمکی است. (منتهی الارب).
- قمله النسر، جانورکی است که از خردی بسختی دیده شود و نیش آن کشنده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مِ لَ)
زن سخت پستک. (منتهی الارب). زن سخت کوتاه بالا. (اقرب الموارد). و عبارت راغب این است: خرد زشت که سپش را ماند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ لی ی)
کوتاه بالای پست. (اقرب الموارد) ، آنکه بدوی بوده و شهری شده باشد. (اقرب الموارد). و در ضبط منتهی الارب بهر دو معنی قملی ̍ آمده است
لغت نامه دهخدا
(قَ لی یَ)
گوشت بر تابه بریان کرده شده و به استعمال گوشتی که در روغن میان دیگ بریان کرده نانخورش سازند. (غیاث اللغات از کشف و منتخب بحر الجواهر). ج، قلایا. (مهذب الاسماء). خورشی است که در آن گوشت هست و اقسامی دارد مثل قلیۀ اسفناج و قلیۀ آلوچه. (فرهنگ نظام). قطعه هایی از گوشت که سرخ کنند با پیاز و برخی از سبزیجات، طعامی است از گوشت و پیاز و کدو یا اسفناج یا بادنجان. (یادداشت مؤلف). در تداول امروز فارسیان این کلمه با تخفیف یاء بکار میرود:
قلیه کردم دوش و آوردم به پیش
تا بخوردند آن دو، مأکول نهنگ.
علی قرط.
روی زی محراب کی کردی اگر نه در بهشت
بر امید نان و دیگ قلیه و حلواستی.
ناصرخسرو.
از حلق چون گذشت شود یکسان
با نان خشک قلیه هارونی.
ناصرخسرو.
هر روز قلیه فرمودمی از کوک تا خواب من تمام شد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
کی خالی از مروت و فارغ ز مردمی
مردم ببوی قلیۀ همسایه در وثاق.
سعدی.
تا تو دربند قلیه و نانی
کی رسی در بهشت رحمانی.
اوحدی.
یکی از دیگری پرسید که قلیه را بقاف کنند یا بغین گفت قلیه نه بقاف کنند نه بغین قلیه به گوشت کنند. (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 140).
وصف تتماج پر از قلیه چه شاید کردن
که به هربرگ نبشته ست هزاران اسرار.
بسحاق اطعمه.
- قلیۀ انتظار، کس را در قلیۀ انتظار گذاشتن است.
- قلیه پتی. رجوع به همین مدخل شود.
- قلیه سغدی، طعامی که از گوشت و چرب روده و تخم مرغ پزند. (ناظم الاطباء)..
- قلیه قورمه کردن کسی، کنایه از پاره پاره کردن او را.
- قلیه کردن یخ و امثال آن، بقطعات خرد شکستن در آب یا بشرابی دیگر.
ترکیب ها:
- قلیۀ اسفناج. قلیۀ بادنجان. قلیۀ کدو. قلیۀ ترش. قلیۀ برنج:
عقل عاجز شده از قلقلۀ قلیه برنج
گشته در کنه چنین لقمه بسر چون پرگار.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لی یَ)
همه. (منتهی الارب). جماعت. (اقرب الموارد). گویند جأوا بقلیتهم، ای بجماعتهم و لم یدعوا ورائهم شیئاً. اکل الضبب بقلیته، ای بعظامه و جلده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
بنائی است شبیه معبد ترسایان. (منتهی الارب). شبه الصومعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
دشمن داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دشمن داشتن و بسیار ناپسند و زشت دانستن و ترک کردن کسی یا چیزی را. قلاء. قلی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ لی یَ)
از القاب غلات در آذربایجان. (خاندان نوبختی از شهرستانی ص 132 و تبصره ص 423)
لغت نامه دهخدا
(قُ مَ لَ)
مصغر قمله بمعنی شپشه. رشک. شپش خرد. رجوع به قمل و قمله شود، به لغت اهل شام دوقس است و حشیشه البراغیث را نیز نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ لی یَ)
شور وغوغا. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قَ مَ ری یَ)
حروف قمریه، چهارده حرف است که لام در آنها تلفظ گردد. (اقرب الموارد). رجوع به قمری شود
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ لی یَ)
شتر بسیارریزه چشم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قُ بَ)
ناحیه ای است از نواحی فرع به مدینه. (منتهی الارب) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(عَ مَ لی یَ / یِ)
منسوب به عمل. (ناظم الاطباء).
- رسالۀ عملیه، رسالۀ مختصری که مجتهد حی، فتاوی خود را در عبادات و بعضی از امور فقهی دیگر در آن نویسد
لغت نامه دهخدا
(حَ لی یَ)
تأنیث حملی. قضیۀ حملیه. رجوع به حملی و رجوع به قضیه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ ری یَ)
مرغی است از جنس فاخته. (منتهی الارب). ضرب من الحمام. (اقرب الموارد). ج، قماری و قمر. (منتهی الارب). و گویند مادۀ آن قمریه است و نر آن ساق حر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قمحیه
تصویر قمحیه
از ریشه بابلی گندم خودروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملیه
تصویر تملیه
برخوردار گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عملیه
تصویر عملیه
مونث عملی کنشیک کاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمعیه
تصویر قمعیه
گل انگشتانه از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمریه
تصویر قمریه
مونث قمری: نازو ماده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمله
تصویر قمله
شپش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قولیه
تصویر قولیه
سوروغوغا غوغاپارسی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قمیه
تصویر قمیه
منگیاگر گروباز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیه
تصویر قلیه
گوشتی که در روغن میان دیگ بریان کرده نانخورش سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حملیه
تصویر حملیه
مونث حملی: قضیه حملیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلیه
تصویر قلیه
((قَ یَ یا یِ))
پاره ای گوشت، قطعه ای گوشت، حبوبات و سبزی
فرهنگ فارسی معین
دیدن گوشت قلیه که به آب پخته باشد، بهتر بود که بی آب و هر چند که طعم قلیه خوشتر بیند، منفعتش بیشتر بود. اگر بیند که قلیه از گوشت گاو فربه خورد، دلیل که آن سال از ترس ایمن گردد. اگر قلیه از گوشت بزغاله بیند، منفعت آن کمتر بود. اگر بیند که قلیه از گوشت اسب خورد، دلیل است از پادشاه منفعت یابد. اگر بیند قلیه از گوشت ماهی خورد، دلیل است از سفر مال حاصل کند. محمد بن سیرین
اگر بیند قلیه از گوشت چهارپایانی خورد که گوشت آن حلال است، دلیل است مال حلال خورد. اگر از گوشت چهارپایانی بود که گوشت آن حرام است، دلیل بر مال حرام بود .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
خورشتی از عدس، نخود، لوبیا، آرد، گوشت، رب انار، نمک، شکر، آب
فرهنگ گویش مازندرانی