ملیح. (منتهی الارب) (از آنندراج) (اقرب الموارد). زیبا و ملیح و خوب صورت. (ناظم الاطباء) ، رجل ملیه و ممتله ، مرد عقل از دست داده. (از اقرب الموارد) ، سلیه ملیه، بی مزه. و سلیخ و ملیخ نیز گویند و گفته شده است اتباع است. (از اقرب الموارد)
ملیح. (منتهی الارب) (از آنندراج) (اقرب الموارد). زیبا و ملیح و خوب صورت. (ناظم الاطباء) ، رجل ملیه و مُمْتَلَه ْ، مرد عقل از دست داده. (از اقرب الموارد) ، سلیه ملیه، بی مزه. و سلیخ و ملیخ نیز گویند و گفته شده است اتباع است. (از اقرب الموارد)
یکی قمل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قمل شود. - قملهالبسر، کرمکی است. (منتهی الارب). - قمله النسر، جانورکی است که از خردی بسختی دیده شود و نیش آن کشنده است. (از اقرب الموارد)
یکی قمل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قمل شود. - قملهالبسر، کرمکی است. (منتهی الارب). - قمله النسر، جانورکی است که از خردی بسختی دیده شود و نیش آن کشنده است. (از اقرب الموارد)
گوشت بر تابه بریان کرده شده و به استعمال گوشتی که در روغن میان دیگ بریان کرده نانخورش سازند. (غیاث اللغات از کشف و منتخب بحر الجواهر). ج، قلایا. (مهذب الاسماء). خورشی است که در آن گوشت هست و اقسامی دارد مثل قلیۀ اسفناج و قلیۀ آلوچه. (فرهنگ نظام). قطعه هایی از گوشت که سرخ کنند با پیاز و برخی از سبزیجات، طعامی است از گوشت و پیاز و کدو یا اسفناج یا بادنجان. (یادداشت مؤلف). در تداول امروز فارسیان این کلمه با تخفیف یاء بکار میرود: قلیه کردم دوش و آوردم به پیش تا بخوردند آن دو، مأکول نهنگ. علی قرط. روی زی محراب کی کردی اگر نه در بهشت بر امید نان و دیگ قلیه و حلواستی. ناصرخسرو. از حلق چون گذشت شود یکسان با نان خشک قلیه هارونی. ناصرخسرو. هر روز قلیه فرمودمی از کوک تا خواب من تمام شد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کی خالی از مروت و فارغ ز مردمی مردم ببوی قلیۀ همسایه در وثاق. سعدی. تا تو دربند قلیه و نانی کی رسی در بهشت رحمانی. اوحدی. یکی از دیگری پرسید که قلیه را بقاف کنند یا بغین گفت قلیه نه بقاف کنند نه بغین قلیه به گوشت کنند. (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 140). وصف تتماج پر از قلیه چه شاید کردن که به هربرگ نبشته ست هزاران اسرار. بسحاق اطعمه. - قلیۀ انتظار، کس را در قلیۀ انتظار گذاشتن است. - قلیه پتی. رجوع به همین مدخل شود. - قلیه سغدی، طعامی که از گوشت و چرب روده و تخم مرغ پزند. (ناظم الاطباء).. - قلیه قورمه کردن کسی، کنایه از پاره پاره کردن او را. - قلیه کردن یخ و امثال آن، بقطعات خرد شکستن در آب یا بشرابی دیگر. ترکیب ها: - قلیۀ اسفناج. قلیۀ بادنجان. قلیۀ کدو. قلیۀ ترش. قلیۀ برنج: عقل عاجز شده از قلقلۀ قلیه برنج گشته در کنه چنین لقمه بسر چون پرگار. بسحاق اطعمه
گوشت بر تابه بریان کرده شده و به استعمال گوشتی که در روغن میان دیگ بریان کرده نانخورش سازند. (غیاث اللغات از کشف و منتخب بحر الجواهر). ج، قلایا. (مهذب الاسماء). خورشی است که در آن گوشت هست و اقسامی دارد مثل قلیۀ اسفناج و قلیۀ آلوچه. (فرهنگ نظام). قطعه هایی از گوشت که سرخ کنند با پیاز و برخی از سبزیجات، طعامی است از گوشت و پیاز و کدو یا اسفناج یا بادنجان. (یادداشت مؤلف). در تداول امروز فارسیان این کلمه با تخفیف یاء بکار میرود: قلیه کردم دوش و آوردم به پیش تا بخوردند آن دو، مأکول نهنگ. علی قرط. روی زی محراب کی کردی اگر نه در بهشت بر امید نان و دیگ قلیه و حلواستی. ناصرخسرو. از حلق چون گذشت شود یکسان با نان خشک قلیه هارونی. ناصرخسرو. هر روز قلیه فرمودمی از کوک تا خواب من تمام شد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کی خالی از مروت و فارغ ز مردمی مُردم ببوی قلیۀ همسایه در وثاق. سعدی. تا تو دربند قلیه و نانی کی رسی در بهشت رحمانی. اوحدی. یکی از دیگری پرسید که قلیه را بقاف کنند یا بغین گفت قلیه نه بقاف کنند نه بغین قلیه به گوشت کنند. (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 140). وصف تتماج پر از قلیه چه شاید کردن که به هربرگ نبشته ست هزاران اسرار. بسحاق اطعمه. - قلیۀ انتظار، کس را در قلیۀ انتظار گذاشتن است. - قلیه پتی. رجوع به همین مدخل شود. - قلیه سغدی، طعامی که از گوشت و چرب روده و تخم مرغ پزند. (ناظم الاطباء).. - قلیه قورمه کردن کسی، کنایه از پاره پاره کردن او را. - قلیه کردن یخ و امثال آن، بقطعات خرد شکستن در آب یا بشرابی دیگر. ترکیب ها: - قلیۀ اسفناج. قلیۀ بادنجان. قلیۀ کدو. قلیۀ ترش. قلیۀ برنج: عقل عاجز شده از قلقلۀ قلیه برنج گشته در کُنه چنین لقمه بسر چون پرگار. بسحاق اطعمه
همه. (منتهی الارب). جماعت. (اقرب الموارد). گویند جأوا بقلیتهم، ای بجماعتهم و لم یدعوا ورائهم شیئاً. اکل الضبب بقلیته، ای بعظامه و جلده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) بنائی است شبیه معبد ترسایان. (منتهی الارب). شبه الصومعه. (اقرب الموارد)
همه. (منتهی الارب). جماعت. (اقرب الموارد). گویند جأوا بقلیتهم، ای بجماعتهم و لم یدعوا ورائهم شیئاً. اکل الضبب بقلیته، ای بعظامه و جلده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) بنائی است شبیه معبد ترسایان. (منتهی الارب). شبه الصومعه. (اقرب الموارد)
دشمن داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دشمن داشتن و بسیار ناپسند و زشت دانستن و ترک کردن کسی یا چیزی را. قلاء. قلی. (از اقرب الموارد)
دشمن داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). دشمن داشتن و بسیار ناپسند و زشت دانستن و ترک کردن کسی یا چیزی را. قِلاء. قلی. (از اقرب الموارد)
مرغی است از جنس فاخته. (منتهی الارب). ضرب من الحمام. (اقرب الموارد). ج، قماری و قمر. (منتهی الارب). و گویند مادۀ آن قمریه است و نر آن ساق حر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمری شود
مرغی است از جنس فاخته. (منتهی الارب). ضرب من الحمام. (اقرب الموارد). ج، قَماری و قُمر. (منتهی الارب). و گویند مادۀ آن قمریه است و نر آن ساق حُر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قمری شود
دیدن گوشت قلیه که به آب پخته باشد، بهتر بود که بی آب و هر چند که طعم قلیه خوشتر بیند، منفعتش بیشتر بود. اگر بیند که قلیه از گوشت گاو فربه خورد، دلیل که آن سال از ترس ایمن گردد. اگر قلیه از گوشت بزغاله بیند، منفعت آن کمتر بود. اگر بیند که قلیه از گوشت اسب خورد، دلیل است از پادشاه منفعت یابد. اگر بیند قلیه از گوشت ماهی خورد، دلیل است از سفر مال حاصل کند. محمد بن سیرین اگر بیند قلیه از گوشت چهارپایانی خورد که گوشت آن حلال است، دلیل است مال حلال خورد. اگر از گوشت چهارپایانی بود که گوشت آن حرام است، دلیل بر مال حرام بود .
دیدن گوشت قلیه که به آب پخته باشد، بهتر بود که بی آب و هر چند که طعم قلیه خوشتر بیند، منفعتش بیشتر بود. اگر بیند که قلیه از گوشت گاو فربه خورد، دلیل که آن سال از ترس ایمن گردد. اگر قلیه از گوشت بزغاله بیند، منفعت آن کمتر بود. اگر بیند که قلیه از گوشت اسب خورد، دلیل است از پادشاه منفعت یابد. اگر بیند قلیه از گوشت ماهی خورد، دلیل است از سفر مال حاصل کند. محمد بن سیرین اگر بیند قلیه از گوشت چهارپایانی خورد که گوشت آن حلال است، دلیل است مال حلال خورد. اگر از گوشت چهارپایانی بود که گوشت آن حرام است، دلیل بر مال حرام بود .