جدول جو
جدول جو

معنی قلیه

قلیه
(قَ لی یَ)
گوشت بر تابه بریان کرده شده و به استعمال گوشتی که در روغن میان دیگ بریان کرده نانخورش سازند. (غیاث اللغات از کشف و منتخب بحر الجواهر). ج، قلایا. (مهذب الاسماء). خورشی است که در آن گوشت هست و اقسامی دارد مثل قلیۀ اسفناج و قلیۀ آلوچه. (فرهنگ نظام). قطعه هایی از گوشت که سرخ کنند با پیاز و برخی از سبزیجات، طعامی است از گوشت و پیاز و کدو یا اسفناج یا بادنجان. (یادداشت مؤلف). در تداول امروز فارسیان این کلمه با تخفیف یاء بکار میرود:
قلیه کردم دوش و آوردم به پیش
تا بخوردند آن دو، مأکول نهنگ.
علی قرط.
روی زی محراب کی کردی اگر نه در بهشت
بر امید نان و دیگ قلیه و حلواستی.
ناصرخسرو.
از حلق چون گذشت شود یکسان
با نان خشک قلیه هارونی.
ناصرخسرو.
هر روز قلیه فرمودمی از کوک تا خواب من تمام شد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
کی خالی از مروت و فارغ ز مردمی
مردم ببوی قلیۀ همسایه در وثاق.
سعدی.
تا تو دربند قلیه و نانی
کی رسی در بهشت رحمانی.
اوحدی.
یکی از دیگری پرسید که قلیه را بقاف کنند یا بغین گفت قلیه نه بقاف کنند نه بغین قلیه به گوشت کنند. (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 140).
وصف تتماج پر از قلیه چه شاید کردن
که به هربرگ نبشته ست هزاران اسرار.
بسحاق اطعمه.
- قلیۀ انتظار، کس را در قلیۀ انتظار گذاشتن است.
- قلیه پتی. رجوع به همین مدخل شود.
- قلیه سغدی، طعامی که از گوشت و چرب روده و تخم مرغ پزند. (ناظم الاطباء)..
- قلیه قورمه کردن کسی، کنایه از پاره پاره کردن او را.
- قلیه کردن یخ و امثال آن، بقطعات خرد شکستن در آب یا بشرابی دیگر.
ترکیب ها:
- قلیۀ اسفناج. قلیۀ بادنجان. قلیۀ کدو. قلیۀ ترش. قلیۀ برنج:
عقل عاجز شده از قلقلۀ قلیه برنج
گشته در کنه چنین لقمه بسر چون پرگار.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا