جدول جو
جدول جو

معنی قلی - جستجوی لغت در جدول جو

قلی
(پسرانه)
غلام، بنده، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند حسینقلی، حسنقلی
تصویری از قلی
تصویر قلی
فرهنگ نامهای ایرانی
قلی
(قُ لا)
سر کوه، تارک مرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مفرد آن قله است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قلی
(قِ لا)
قله است و آن دو چوب است که کودکان با آنها بازی کنند. (منتهی الارب). رجوع به قله شود، قلی . رجوع به قلی شود
لغت نامه دهخدا
قلی
(قِلْیْ)
آنچه از حمض و نخود سوخته سازند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) و به آن قلیا و قیلیاء نیز گویند. (اقرب بنقل از اساس) ، آب اشنان. (منتهی الارب). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
قلی
(قُ)
ترکیبی است از قل به معنی غلام + ’ی’ علامت اضافه: محمد قلی، عباسقلی، حسنقلی
لغت نامه دهخدا
قلی
(رُ)
بریان کردن گوشت، بر سر زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قلی
(قُلْ لا)
دختر پست قامت. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). دختر پست و کوتاه بالا. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
قلی
(قَ لا)
قلیا. قلی . قلی الصباغین. شب العصفر. (مخزن الادویه). و در اصفهان گهلا و در خراسان شخار و در گیلان و شیراز قلیا و به هندی سجی و ساجی و درکابل اشغار نامند. و آن چیزی است متخذ از اشنان سوخته بدین نحو که برزمین اندک کودی میکنند و بر آن اشنان تازۀ بسیار جمع میکنند و بالای آن نی و خار یا هیمه آتش میزنند اندک رطوبتی از آن سیلان مینماید و در آن مجتمع و منجمد میگردد و هر چند در آن اشنان رطوبت و چسبندگی زیاده باشد زیاده بعمل می آید تاآنکه مانند قرصی و گردۀ بزرگی والا مانند حبهای بزرگ و کوچک میباشد و از نبات رمث و رمرام نیز بعمل می آورند و در بلاد کرمان و روم و ملتان خوب بعمل می آید و رومی بهترو قرصهای آن بزرگ و صاف و ملتانی اکثر ریزه با خاکستر آمیخته و مسموع گشته و در ملتان نیز از اقراص بعمل می آید و در جایی که گیاه آن را می سوزانند ظرفی سفالی شبیه به دیگچه دفن مینمایند که رطوبت سایلۀ از آن در آن جمع و منعقد گردد و آن بسیار خوب می شود و بهترین این صاف سیاه براق شبیه به حجرالرحی است که قوف نامند و بعد از آن ممزوج به رمث و رمرام آنچه مانندخاکستر سیاه که در آن پارچهای کوچک باشد زبون و جزءاعظم صابون است طبیعت آن در چهارم گرم و خشک و با قوت سمیت افعال و خواص آن، جالی و محرق و اکال و اقوی از ملح بمراتب اعضاء الغذاء و چون آن را هفت مرتبه در آب حل کنند و بجز علقه تصفیه نموده منعقد سازند آشامیدن یک قیراط آن جهت تقویت معده و انهضام طعام و آوردن اشتها و قطع بلغ و رفع قی مایوس العلاج و تحلیل ورم طحال العین و اکتحال آن رافع بیاض چشم حیوانات، القروح و الثآلیل و غیرها، طلای آن خورندۀ گوشت زاید زخمها و زایل کننده ثآلیل و نواصیر و برص و بهق و جرب رطب سعفه المضار یک درم آن کشنده درهمان روز و دو درم آن در ساعت و قابل العلاج نیست و بالجمله مداوای آن مداوای صابون خورده و آشامیدن ادهان و امراق چرب و قی نمودن است و در اطلیه استعمال آن به تنهایی ممنوع است و بدون ادهان زیرا که محدث یبسی است که رفعآن دشوار است وچون آن را در روغن حل کنند و بر انگور بپاشند بزودی آن را مویز گرداند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
قلی
(قُ)
تیره ای از طایفۀ محمود صالح ایل چهار دانگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
قلی
(قُ)
دهی است از دهستان شیخواست بخش اسفراین شهرستان بجنورد، واقع در 85هزارگزی شمال باختری اسفراین و 15هزارگزی شمال مالرو جان آباد به جاجرم، موقع جغرافیایی آن دامنه و هوای آن سردسیری است. 789 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، بنشن، پنبه و میوه جات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
قلی
ترکی بنده برده اشنان از گیاهان، آب اشنان، توسری زدن، بریان کردن چکاد سرکوه، تارک تارک سر اشنان از گیاهان، آب اشنان، توسری زدن، بریان کردن قلیا بنگرید به قلیا لوبیای دریایی. خاکستری که از سوخته حمض گیرند قلیا. توضیح این کلمه در عربی آمده و از عربی وارد زبانهای اروپایی شده
فرهنگ لغت هوشیار
قلی
سفید کردن ظروف مسی به وسیله ی قلع، قلع
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از عقلی
تصویر عقلی
مبتنی بر عقل، ویژگی آنچه ادراک آن با قوۀ عقل صورت می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلیه پوتی
تصویر قلیه پوتی
نوعی خوراک که از جگر گوسفند تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقلی
تصویر تقلی
بره، گوسفند شش ماهه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلیه
تصویر قلیه
غذایی که از گوشت، میگو و ماهی یا چیزهای دیگر تهیه می شود، پاره و تکه گوشت
فرهنگ فارسی عمید
(صِ قِلْ لی)
عبدالعزیز بن الحسین الاعلی السعدی. وی یکی از ادبای جزیره صقلیه (سیسیل) و کاتب دیوان فائز بوده به قاضی جلیسی شهرت داشت و به سال 561 هجری قمری درگذشت و متجاوز از 70 سال بزیست و بقوت طبع در شعر اشتهار داشت. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(صِ ی ی)
نسبت است به صقلیه. رجوع به صقلیه شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
منسوب به عقل. هر امری که حس باطن را در آن مدخلیتی نباشد، آن را عقلی نامند، و این معنی بنا بر قول مشهور باشد. و گاه اطلاق شود بر چیزی که آن چیز و یا مادۀ آن به تمامی به یکی از حواس ظاهره ادراک نشود خواه جزئی از مادۀ آن چیز ادراک شده یا نشده باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون). مقابل حسی. و رجوع به عقل شود:
نظر تیره در این راه نداند سر خویش
ورچه رهبر بسوی عالم عقلی نظر است.
ناصرخسرو.
بحث عقلی گر در و مرجان بود
آن دگر باشد که بحث جان بود.
مولوی.
- دلیل و حجت عقلی، برهانی که مبنای آن بر استدلال عقلی باشد، در مقابل دلیل نقلی. (از فرهنگ فارسی معین) :
ظاهری راحجت از ظاهر برم
پیش عاقل حجت عقلی برم.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ وِ ءَ)
دشمنی نمودن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، غلطیدن بر فراش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
گوسفند ششماهه را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج). و این ترکی است چه در فارسی قاف نیست و اگر در لغتی قاف باشد اصل آن غین بوده است... (از انجمن آرا) (از آنندراج). تقلی. دغلی لغتی است در آن تداول شوشتر. و آن بچۀ حیوانی است که فربه شود و چاق و خوش صورت باشد و جست و خیز کند. (از لغت محلی شوشتر، خطی)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
دهی است از دهستان شهریاری که در بخش رامهرمز شهرستان اهواز واقع است، 700 تن سکنه دارد و محصول آنجا غلات و برنج است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
از اقل ترکی بمعنی پسر + یاء نشانۀ اضافه: عمواقلی، خال اقلی، دایقلی، پسرعمو، پسرخاله، پسردایی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
بضم اول بر وزن قفلی بلغت یونانی کلید را گویند. (آنندراج) (برهان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حقل که نزدیک ایله بر ساحل دریاست. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب است به بقل که تره فروش را افاده میکند. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صقلی
تصویر صقلی
منسوب به صقلیه از مردم صقلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلی
تصویر تقلی
دشمنی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلی
تصویر اقلی
ترکی پسر بچه پسرک ریتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بقلی
تصویر بقلی
منسوب به بقل فروشنده بقل، گروهی بدین نام شهرت دارند
فرهنگ لغت هوشیار
خردیک خردی منسوب به عقل. یا دلیل عقلی. برهانی که مبنای آن بر استدلال عقلی باشد مقابل دلیل نقلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقلی
تصویر تقلی
((تُ))
گوسفند شش ماهه
فرهنگ فارسی معین
عقلانی
متضاد: نقلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بره ای که کم تر از یک ماه سن داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
فنی در شنا، زیرآبی
فرهنگ گویش مازندرانی