شغل وحرفۀ قلندر. صفت قلندر. چگونگی قلندر: مستی و قلندری و گمراهی به یک جرعۀ می ز ماه تا ماهی به. خیام. پندحکیم بیش از این در من اثر نمیکند کیست که برزند یکی زمزمۀ قلندری. سعدی. بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع چنان بکند که صوفی قلندری آموخت. سعدی. نه هر که آینه سازد سکندری داند نه هر که سر بتراشد قلندری داند. حافظ. - قلندری وار، بسان قلندری. بمانند قلندری: ساقی قدحی قلندری وار درده بمباشران هشیار. سعدی. ، قسمی خیمۀ خرد. قسمی از چادر و خیمۀ یک دیرکی. (ناظم الاطباء)
شغل وحرفۀ قلندر. صفت قلندر. چگونگی قلندر: مستی و قلندری و گمراهی به یک جرعۀ می ز ماه تا ماهی به. خیام. پندحکیم بیش از این در من اثر نمیکند کیست که برزند یکی زمزمۀ قلندری. سعدی. بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع چنان بکند که صوفی قلندری آموخت. سعدی. نه هر که آینه سازد سکندری داند نه هر که سر بتراشد قلندری داند. حافظ. - قلندری وار، بسان قلندری. بمانند قلندری: ساقی قدحی قلندری وار درده بمباشران هشیار. سعدی. ، قسمی خیمۀ خرد. قسمی از چادر و خیمۀ یک دیرکی. (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان گدارچین بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، واقع در 40هزارگزی شمال خاوری هندیجان و یکهزارگزی اتومبیل رو بهبهان به هندیجان. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رود خانه زهره و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ شریفات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان گدارچین بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، واقع در 40هزارگزی شمال خاوری هندیجان و یکهزارگزی اتومبیل رو بهبهان به هندیجان. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رود خانه زهره و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ شریفات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
ده کوچکی است از دهستان اربعه پائین (سفلا) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 88هزارگزی جنوب خاوری فیروزآباد و 2هزارگزی راه مالرو زافرو به هنگام. سکنۀ آن 36 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده کوچکی است از دهستان اربعه پائین (سفلا) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 88هزارگزی جنوب خاوری فیروزآباد و 2هزارگزی راه مالرو زافرو به هنگام. سکنۀ آن 36 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
سوار کردن بر شانه (دوش) یا قلمدوش سواری. سواری بر دوش کسی: قلمدوش سواریهایش (بهرام) بر گردن رفقا هنگامی که اتوبوس خراب می شد، . . همیشه ورد زبان پدر بود
سوار کردن بر شانه (دوش) یا قلمدوش سواری. سواری بر دوش کسی: قلمدوش سواریهایش (بهرام) بر گردن رفقا هنگامی که اتوبوس خراب می شد، . . همیشه ورد زبان پدر بود