جدول جو
جدول جو

معنی قلندوشی - جستجوی لغت در جدول جو

قلندوشی
(قَ لَ شی ی)
نسبت است به قلندوش. (از انساب سمعانی) (لباب الانساب). رجوع به قلندوش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غلندوش
تصویر غلندوش
قلمدوش، سوار بر دوش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمدوش
تصویر قلمدوش
سوار بر دوش
قلمدوش کردن: کنایه از کسی را بر روی شانۀ خود سوار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(غَ لَ)
در تداول عامه، کتف. منکب، به غلندوش گرفتن بچه را. قلمدوش.
- به غلندوش گرفتن یا به غلندوش خود سوارکردن بچه را، او را بر یکی از دو دوش حمل کردن
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ دَ)
شغل وحرفۀ قلندر. صفت قلندر. چگونگی قلندر:
مستی و قلندری و گمراهی به
یک جرعۀ می ز ماه تا ماهی به.
خیام.
پندحکیم بیش از این در من اثر نمیکند
کیست که برزند یکی زمزمۀ قلندری.
سعدی.
بلای عشق تو بنیاد زهد و بیخ ورع
چنان بکند که صوفی قلندری آموخت.
سعدی.
نه هر که آینه سازد سکندری داند
نه هر که سر بتراشد قلندری داند.
حافظ.
- قلندری وار، بسان قلندری. بمانند قلندری:
ساقی قدحی قلندری وار
درده بمباشران هشیار.
سعدی.
، قسمی خیمۀ خرد. قسمی از چادر و خیمۀ یک دیرکی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ دَ ری یَ)
دهی است از دهستان گدارچین بخش هندیجان شهرستان خرم شهر، واقع در 40هزارگزی شمال خاوری هندیجان و یکهزارگزی اتومبیل رو بهبهان به هندیجان. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری مالاریایی است. سکنۀ آن 120 تن است. آب آن از رود خانه زهره و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و حشم داری است. راه در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ شریفات هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَدَ)
تیره ای از شعبه الیاس از تقسیمات دشمنزیاری ایلات کهکیلویه فارس. (جغرافیای سیاسی کیهان)
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ سُ وَ)
ده کوچکی است از دهستان اربعه پائین (سفلا) بخش مرکزی شهرستان فیروزآباد، واقع در 88هزارگزی جنوب خاوری فیروزآباد و 2هزارگزی راه مالرو زافرو به هنگام. سکنۀ آن 36 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلندری
تصویر قلندری
به شیوه کلندر، چادرتک دیرک
فرهنگ لغت هوشیار
سوار کردن بر شانه (دوش) یا قلمدوش سواری. سواری بر دوش کسی: قلمدوش سواریهایش (بهرام) بر گردن رفقا هنگامی که اتوبوس خراب می شد، . . همیشه ورد زبان پدر بود
فرهنگ لغت هوشیار
کتف دوش منکب. یا غلندوش گرفتن یا به غلندوش خود سوار کردن بچه را. او را بر یکی از دو دوش خود حمل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمدوش
تصویر قلمدوش
سوار کردن بر شانه، غلندوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غلندوش
تصویر غلندوش
((غَ لَ))
کتف، دوش
فرهنگ فارسی معین
بی قیدی، تصوف، درویشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کسی را با پاهای آویزان از دو طرف گردن بر دوش نشاندن بر شانه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام قلعه ای قدیمی که خرابه های آن در نزدیکی دهکده ی پلور
فرهنگ گویش مازندرانی
روی شانه، روی شانه قرار دادن
فرهنگ گویش مازندرانی