جدول جو
جدول جو

معنی قلمستان - جستجوی لغت در جدول جو

قلمستان
زمینی که در آن قلمه های درختان را کاشته باشند
تصویری از قلمستان
تصویر قلمستان
فرهنگ فارسی عمید
قلمستان
(قَ لَ مَ / مِ)
آن زمین که در آن قلمۀ بسیار از درختی خاص زده اند. زمینی که در آن به انبوهی قلمه های بسیار نشانده اند تا پس از مدتی معلوم بیرون کرده در زمینهای دیگر بفواصل بیشتر بنشانند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
قلمستان
دارکله (گویش گیلکی) نهالستان زمینی که در آن قطعه های درختان (مانند بید تبریزی و غیره) را کارند تا از چوب آنها بعدا استفاده کنند
فرهنگ لغت هوشیار
قلمستان
((قَ لَ مِ))
زمینی که در آن قلمه های درخت را کارند تا از چوب آن ها بعداً استفاده کنند
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قبرستان
تصویر قبرستان
محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد
گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، گوردان، مروزنه، مرزغن، ستودان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلدستان
تصویر خلدستان
جای خرم و باصفا، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، باغ بهشت، دار قرار، علّیین، دارالقرار، باغ ارم، سبزباغ، گشتا، دارالسّرور، فردوس اعلا، نعیم، باغ خلد، دارالخلد، جنّت، فردوس، رضوان، دارالسّلام، اعلا علّیین، دارالنّعیم، مینو، خلد، سرای جاوید، قدس برای مثال تا حروفش جمله عقل و جان شوند / سوی خلدستان جان پرّان شوند (مولوی - ۸۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل ستان
تصویر دل ستان
دل ستاننده، دلربا، دلبر، دلکش، معشوق
فرهنگ فارسی عمید
(کَ عَ)
دهی از دهستان میانرود است که در بخش مرکزی شهرستان ساری واقع است و 390 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مِ کِ)
دهی است از بخش گاوبندی شهرستان لار که دارای 183 تن سکنه است. آب آن از چشمه و چاه و محصول عمده اش غله، تنباکو و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
باقلی مصری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
شهری است به کرمان نزدیک جیرفت، و ثوب قوهی منسوب است از این جهت که در آنجا بافته میشود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ جَ مِ)
ممالک فارس. (آنندراج). ممالک عجم و این اطلاق مربوط به بعد از اسلام است و چون زبان مردم غیرعرب را نمی فهمیدند آن را عجم نام نهادند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان، در 6 هزارگزی شمال علی آباد. دشت و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 550 تن شیعه اند و بفارسی سخن میگویند. آب آن از رود خانه کدوال و محصول آن برنج، غلات و لبنیات و شغل مردم زراعت و گله داری، و صنایع دستی کرباس و شال بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ مِ / مْ سِ)
مرکّب از: دیلم + ستان، پسوند مکان، مکان دیلمها. سرزمین دیلم ها. رجوع به سفرنامۀ ناصرخسرو ص 14 و دیلم شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صَ بَ)
دهی است از دهستان قلقل رود شهرستان تویسرکان. این ده در 33 هزارگزی جنوب باختری شهرستان تویسرکان و 12 هزارگزی جنوب راه شوسۀ تویسرکان به کرمانشاه و کنار رود خانه تویسرکان واقع است. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیرو مالاریایی است. سکنۀ آن 277 تن است. آب آن از رود خانه قلقل رود و محصول آن غلات، صیفی، لبنیات و قلمستان، و شغل اهالی زراعت، گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد، و از کهریز و فرسنج اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(قِ مِ طَ)
هر دو سوراخ بینی مرغ همچو هر دو نخرۀ ستوران. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ رِ)
گورستان. (ناظم الاطباء) :
دید قبرستان و مبرز روبرو
بانگ برزد گفت کای نظارگان...
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دهی از بخش مینودشت شهرستان گرگان است که 100 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(تِ خِ)
دهی از دهستان کلیایی است که در بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 110 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
از طسوج جوزه و جرکان. (تاریخ قم ص 119)
لغت نامه دهخدا
(دَ مِ)
جای آدم:
خاک از پس مدت فراوان
آدم ز تو گشت و آدمستان.
واله هروی
لغت نامه دهخدا
(خَلْ لُ خِ)
ناحیۀ خلخ. نام دیگر خلخ:
به اطراف خلخستان برگذر
بکش هرکه یابی به کین پدر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دهی است از دهستان چلاو بخش مرکزی شهرستان آمل در 42 هزارگزی جنوب آمل. در کوهستانی جنگلی واقع و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 145 تن شیعه اند و بلهجۀ مازندرانی فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات و عسل، و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس و شالبافی است. راه مالرو دارد. اکثر سکنۀ آن در زمستان در شهر آمل سکونت میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ جِ)
نام یکی از بلوکات قم در جنوب غربی شهر قم است. این بلوک در ناحیۀ کوهستانی پرآبی واقع است که عده قرای آن 77 و جمعیت آن هفده هزاروپانصد تن و مسکن ایلات خلج است. مرکز آن دستگرد نام دارد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَبُ)
قصبه ایست واقع در 70 هزارگزی شمال شرقی مرعش و منبع نهر جیحان که از آتن عبور میکند در جواراین قصبه واقع است این قصبه در قدیم بزرگتر و معمورتر و قبل از مرعش پایتخت ملوک ذوالقدریه بوده است
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ده کوچکی است از دهستان گوده بخش بستک شهرستان لار که در 49 هزارگزی شمال خاوری بستک و دماغۀ خاوری کوه سیاه واقع است و20 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
در نزهه القلوب آمده: تومان لر بزرگ، ولایتی معتبرست و درو چند شهرها: شولستان فارس و کردارکان قهپایه المستان از حساب آنجاست. رجوع به همین کتاب چ لیدن ص 70 و حاشیۀ همان صفحه و ’قهپایه المستان’ شود
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ مِ)
قریه ای است در نزدیکی شهرزور و فاصله میان این دو محل نه فرسخ است. دیالمه در حمله های خود در این مکان اردو می زدند. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلم تاک
تصویر قلم تاک
شاخ تاک نهاله تاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبرستان
تصویر قبرستان
جائی که مردگان را دفن کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عجمستان
تصویر عجمستان
ایرانستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلدستان
تصویر خلدستان
جای خرم و با صفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدمستان
تصویر آدمستان
جای آدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبرستان
تصویر قبرستان
((قَ رِ))
جایی که مردگان را در آن دفن کنند، گورستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قبرستان
تصویر قبرستان
گورستان
فرهنگ واژه فارسی سره