- قلماشی
- هرزگی، یاوگی، بیهوده گویی
معنی قلماشی - جستجوی لغت در جدول جو
- قلماشی
- ترکی هرزگی یاوگی هرزگی بیهودگی یاوگی نامعقولی. توضیح فرهنگ رشیدی به روایتی باتکای دو بیت ذیل از مولوی: بند کن مشک سخن پاشیت را وا مکن انبان قلماشیت را (مثنوی) خمش کن تا که قلماشمیت گویم و لکن لا تطالبنی بمعناه. اصل را جمله عربی قل ماشئت دانسته نیکلسن هم در تعلیقات مثنوی در شرح بیت 3810 دفتر چهارم گوید: قلماشی از قل ماشئت آمده. و برخی معاصران ایرانی نیز بر همین عقیده رفته اند و بیت ذیل را سنائی نیز شاهد آورده اند: آدمی چون بداشت دست از صیت هر چه خواهی بکن از فاصنع شیت. اشاره به اذا لم تستحیی فاصنع ما شئت اما باید دانست که قلماش در ترکی به معنی بیهده گو و یاوه - گو آمده است
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ترکی خفتان
رندی، حیله گری، عیاری، برای مثال گرچه قومی را صلاح و نیک نامی ظاهر است / ما به قلاشی و رندی در جهان افسانه ایم (سعدی۲ - ۱۲۰)
یاوه، هرزه
یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
میخوارگی باده پرستی، عیاری: دزدی و قلاشی و تن پروری پشت سر هم اندازی و هوچی گری. (بهار 150: 2)
ترکی هرزه، یاوه، یاوه گوی هرزه بیهوده یاوه نامعقول
برگرفته از نام سلمان پارسی از یاران پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آرایش گر پیرا، پیرایشگاه منسوب به سلمان (نامی از نامهای کسان)، منسوب به سلمان پارسی: بباید در ره ایمان یکی تسلیم سلمانی، کسی که موی سر مردم را اصلاح کند و ریش را بتراشد حلاق آرایشگر، مغازه سلمانی، حق و دستمزدی که به سلمانی ده و قریه پردازند. منسوب به سلمیه، نوعی شمشیر
شبیه الماس، تراشیده شده مانند الماس
نقاشی، حکاکی بر روی فلز، چوب یا سنگ
کماشیر، صمغ کرفس کوهی، صمغی زرد رنگ با بوی تند
کسی که موی سر و ریش مردم را می تراشد، آرایشگر مرد، کنایه از مکان اصلاح موی صورت و سر، آرایشگاه
بسیار تاریک، نوعی زمرد گران قیمت به رنگ سبز تیره
تاریک تار تیره، بهترین نوع زمرد و آن سبز سیر است و خفت وزن و سرعت انکسار و شدت نمومت و عدم مصابرت بر آتش از صفات اوست. در پیوند با ظلم است برابر با تاریک شدن ظلمانی ظلمانی تار آزاغ تارون دخش بخواه آنچه خواهی و دیگر ببخش مکن بر دل ما چنین روز دخش (فردوسی)
پارسی تازی گشته کماشیر (صمغ کرفس کوهی) صمغ کرفس کوهی
حکاکی و نقاشی
عبارتست از کندن نقشها بر فلزات
پرزوری قوت نیرومندی، زورگویی
زبان آور: مرد
(کلمه تازی چی ترکی) ترجمان (مترجم)
آمد و شد کننده
((~. زَ))
فرهنگ فارسی معین
عمل و شغل قلمزن، نویسندگی، کتابت، نقاشی، یکی از هنرهای زیباست و آن ایجاد نقوش جانوران، گیاهان و طرح های مختلف است به روی نقره، ورشو یا فلز دیگر
فروپاشی
نیست شدن نابود گشتن، پراکنده شدن، نیستی نابودی، پراکندگی
همراهی، همروشی با هم راه رفتن با یکدیگر قدم برداشتن
تقلبی، ساختگی، بدل، ناسره
با هم راه رفتن، با هم قدم برداشتن
از هم پاشیده شدن، پراکنده شدن اجزای چیزی، اضمحلال، نیست و نابود شدن
تهیه شده در قمار، برای مثال ز عود قماری یکی تخت کرد / سر تخته ها را به زر سخت کرد (فردوسی - ۲/۹۶) ، مربوط به قمار مثلاً طاووس قماری
غلاری انجیرسپید