جدول جو
جدول جو

معنی قلفر - جستجوی لغت در جدول جو

قلفر
گیاهی خوشبو و زیبا که در گذشته برگردن نوعروسان می آویختند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قلدر
تصویر قلدر
مرد پرزور، گردن کلفت و خودسر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلفه
تصویر قلفه
پوست سر آلت تناسلی مرد که در عمل ختنه بریده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قفر
تصویر قفر
بیابان بی آب و علف که در آن حیوان وجود نداشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(قُ)
جمع واژۀ اقلف، به معنی کودک ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
دارای معانی قلفع است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به آن کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(قُ لُ)
جمع واژۀ قلیف. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلیف شود
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لَ)
سیل آورد خشک شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کم شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قفر مال فلان قفراً، قل ّ، کم شدن گوشت و لاغر شدن: قفرت المراءه، قل ّ لحمها. (اقرب الموارد) ، بی نانخورش گشتن طعام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
درپی رفتن و پیروی کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : قفر الاثر قفراً، اقتفاه و تبعه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
نام دارویی است که آن را کشوث خوانند و آن مانند عشقه بر خار ترنجبین پیچد. (برهان) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
موی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ فِ)
کم موی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و در شعر به تخفیف یعنی به سکون فاء آمده است. (از اقرب الموارد) ، گرگ منسوب به قفر. (اقرب الموارد). گرگ بیابانی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
اسم قار است. (فهرست مخزن الادویه). اسم جنس قار و عرق الجبال است و آنچه شبیه به قیر در تکون باشد. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
دهی است از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن واقع در 6 هزارگزی شمال داران و 2 هزارگزی شمال راه ازنا به اصفهان. موقع جغرافیایی آن دامنۀکوه و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 286 تن است. آب آن از قنات و چشمه و محصول آن غلات و دیمی و آبی و حبوب و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی است. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(قَلْ وَ)
شهری است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
نره. (منتهی الارب) (آنندراج). ذکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قِ فِ)
گل تراشه ترقیده و پاره پاره شده. (منتهی الارب). یا یتفلق من الطین و یتشقق. (اقرب الموارد) ، آنچه از آهن برافتد و پراکنده شود وقت کوفتن است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلفع شود
لغت نامه دهخدا
(قُ دُ)
خشن و تنومند. گردن کلفت. زورمند. قلچماق. رجوع به قلچماق شود
لغت نامه دهخدا
(قِلْ لا)
انجیر سپید است که چون خشک شود زرد صافی گردد گویا که مدهون است، و هرگاه ذخیره کنند توبرتو نشیند و گاهی بر وی آب انگور ریزند و دهن سبوی را گل اندود کنند و دو سه سال بگذارند، سپس آن دهنش به شاخ آهو و مانند آن بگشایند و به کار برند. (منتهی الارب). قسمی از انجیر سفید است که هرگاه خشک شود زرد گردد، و آن از طبار و جمیز درشت تر است. (اقرب الموارد). رجوع به قلاری شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
برداشتن گل سر خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به قلف شود
لغت نامه دهخدا
(قَ قَ شَ دَ)
ده کوچکی است از دهستان جمع آبرود بخش مرکزی شهرستان دماوند. سکنۀ آن 19 تن است. مزرعۀ کویج جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(قَ فَ)
آوندهای بحرانی پر از خرما و جز آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قُ فَ)
قلفه. غلاف سر نره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). آن پوست که در ختنه ببرند. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قِ فَ)
مؤنث قلف و آن پوست درخت است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به قلف شود، گیاهی است سبز که میوۀ ریز دارد و بار آن را شتران به حرص تمام خورند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جلفر
تصویر جلفر
پارسی تازی گشته گلبرز روستایی است در مرو
فرهنگ لغت هوشیار
لفچ لب ستبر را گویند پوسته سرنره پوسته، ناخن افتاده پوست نوک آلت مرد است که روی حشفه را در حالت معمولی (غیر حالت نعوظ) می پوشاند و در موقع نعوظ نوک آلت که عبارت از حفشه می باشد معمولا از سوراخ نوک قلفه خارج می شود و قلفه به صورت پوستی چین خورده در پشت تاج حفشه قرار می گیرد. در مسلمانان و دیگر مردمی که ختنه در آنان انجام می گیرد قلفه برداشته می شود (در حقیقت ختنه برداشتن قلفه است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلدر
تصویر قلدر
خشن و تنومند، گردن کلفت، زورمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قفر
تصویر قفر
زمین خالی بی آب و علف
فرهنگ لغت هوشیار
پوست کندن از درخت، گل از سرخم برداشتن، از بن کندن ناخن را، درز بندی در کشتی پوست پوست درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلدر
تصویر قلدر
((قُ دُ))
قوی، گردن کلفت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قفر
تصویر قفر
((قَ فْ))
بیابان بی آب و علف، جمع قفار
فرهنگ فارسی معین
زورگو، مستبد 2، قلچماق
متضاد: دموکرات منش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
میخک سفید کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی با گل های زرد که ریشه ی آن عقیر نامیده می شود
فرهنگ گویش مازندرانی
نام گاوی که رنگش متمایل به زرد باشد
فرهنگ گویش مازندرانی